نماد سایت مجله روانشناسی رابینیا

نقد روانشناسی فیلم رستگاری در شاوشنگ + تماشای فیلم

  • فیلم رستگاری در شاوشنگ

     

    فیلم «رستگاری در شاوشنگ» كه محصول سال ۱۹۹۴ است به زندگی یك زندانی به نام اندی دو فرنس می پردازد. اندی در سال ۱۹۴۷ به اتهام قتل همسرش راهی زندان اوهایو می شود. او كه بی گناه است اما نتوانسته بی گناهی اش را ثابت كند.ورود آدم متشخصی مثل اندی در بین زندانیانی كه اكثر شان به سال های طولانی حبس محكوم شده اند چالش برانگیز است. رفتار پرخاشگر زندانیان زندان اوهایو واكنشی طبیعی به شرایطی است كه در آن گرفتار شده اند. اما خشم اندی درونی است. او در طول فیلم كمتر درباره خودش حرف می زند. از چیزی كه در سرش می گذرد نمی گوید. درباره آنچه بر سرش آمده با هیچ كس صحبت نمی كند.

    دیگر شخصیت كلیدی فیلم «رد» است. یك زندانی سیاهپوست كه می تواند هر چیزی را برای زندانیان فراهم كند. از ابتدای فیلم عمقی كه به نگاه و رفتار رد داده می شود از یك سو او را مردی باتجربه و صبور نشان می دهد كه می تواند با اندی درون گرا كنار بیاید. حضور اندی در زندان به مرور زمان باعث تغییرات اساسی می شود. گسترش كتابخانه زندان و در ادامه همكاری با رئیس فاسد زندان، به اندی شأنی فراتر از دیگران می دهد.«رستگاری در شائوشنگ» فیلم امید است. امیدی كه در بستری از ناامیدی و نا باوری شكل می گیرد. تمام شخصیت های اطراف اندی در غباری از ناامیدی گرفتارند.

    زندانیان شاوشنگ چنان به چهار دیواری زندان خو گرفته اند كه خود را در زندان درونشان حبس كرده اند. آنها حتی پس از آزادی از زندان هم نمی توانند به جهان امید بازگردند. زندگی در شائوشنگ نتیجه ای جز ناامیدی در بر ندارد.دارابونت در این فیلم به نقد قواعد اجتماعی دست می زند. زندان كه در تعریفش قرار است مجرمین را متنبه كند و آنها را به انسان هایی بازیافته تبدیل سازد هرگونه كورسوی امید را از بین می برد. گویی زندان از نگاه فیلمساز طناب داری است كه زندانیان وقتی دچارش می شوند مدت زمان بیشتری را جان می دهند. زندان، در این فیلم صرفاً یك مكان با مختصات خاص خودش نیست، زندان شائوشنگ وضعیتی است كه انسان ها دچارش می شوند. وضعیتی كه پیدا كردن راهی برای رهایی از آن بسیار دشوار است. اندی و دیگر زندانیان زندان شائوشنگ علاوه بر محرومیت از حقوق اجتماعی و حتی فردی، تحت سیطره غول زندان به این باور می رسند كه زندگی مداوم در زندان باعث شده كه نتوانند به بطن جامعه برگردند.

     

     

    جهان دارابونت در فیلم «رستگاری در شائوشنگ» اگرچه با امید به سرانجام می رسد اما پرسش های بسیاری را مطرح می كند. دارابونت، شخصیت هایی را در این فیلم خلق می كند كه كاركرد ماهیتی زندان را زیر سئوال می برند. مجرمین برای تنبیه، بازسازی و آماده شدن برای بازگشت به جامعه، به زندان فرستاده می شوند. اما از نگاه فیلم «رستگاری در شائوشنگ» اندی و دیگر زندانیان به زندان می روند كه بر نگردند. آنان چنان زندانی مفهوم زندان – وضعیتی جدا از اجتماع – می شوند كه حتی پس از آزادی نیز نمی توانند آزاد باشند. بسیاری از زندانیان كه شامل عفو شده و آزاد می شوند در اولین فرصت خودكشی می كنند. اندی، زندانی باوقار، متشخص و درون گرایی كه فضای زندان را دگرگون می كند و به اتاق رئیس راه می یابد در چنین شرایطی داستان دیگری را در سرش دنبال می كند. شاید هیچ كس نداند كه دارابونت، رستگاری اندی را به چكش كوچكی سپرده است كه اندی با آن هم مهره های شطرنج می سازد تا زندانبانان را بازی دهد و هم در طول بیست سال با حوصله ای مثال زدنی راه رهایی خود را هموار سازد.فیلمساز اگرچه داستان ساده ای را در فیلم دنبال می كند اما هنر او وقتی نمایان می شود كه به شخصیت ها و اتفاقات لایه های متعدد می بخشد. رستگاری در شائوشنگ فقط در عمل فیزیكی فرار اندی از زندان خلاصه نمی شود. اندی با تغییر و تحولاتی كه در فضای زندان و ارتباط زندانبانان و زندانیان ایجاد می كند به تحقق آرمان زندان اصلاح گر كمك می كند.

    ضمن اینكه نكته اساسی پایان فیلم این است كه فرار اندی از زندان، زندانیان دیگر را هم از زندان درونشان رها می كند. با فرار اندی در حافظه زندان شائوشنگ در كنار زندانیانی كه پس از آزادی خودكشی كرده اند، یك زندانی هم وجود دارد كه با فرار از زندان رستگار شده است.

    تامی به عنوان شخصیتی كه برای رهایی اندی وارد فیلم می شود تحت تاثیر او قرار می گیرد و حتی می خواهد به نفع او در دادگاه شهادت دهد با شلیك زندانبانان از فیلم خارج می شود. اندی قرار است خود رستگاری بخش باشد نه اینكه كسی او را رها كند. خیلی سخت است كه شخصیتی آرام چون اندی چنان در طول فیلم پرداخت شود كه عمل باورناپذیر او یعنی احداث تونلی بسیار بلند و عبور از مسیر طولانی فاضلاب، برای تماشاگر قابل قبول باشد. دارابونت در فیلم شائوشنگ این كار را انجام داده است. او فیلمنامه این فیلم را براساس داستانی از استیون كینگ، نویسنده داستان های وحشت انگیز نوشته است. همكاری او با كینگ در فیلم بعدی دارابونت هم ادامه پیدا كرد.پنج سال پس از آنكه اولین فیلم كارگردان تازه كار با استقبال مواجه شد و جایزه های متعددی دریافت كرد، دارابونت دومین فیلمش را با نام «مسیر سبز» ساخت. فیلمی بسیار خوش ساخت كه نشان داد تجربه اول فیلمساز اتفاقی نبوده است.

    سال ها باید می گذشت و روزگار باید سپری می شد تا “فرانک دارابونت” دست به کار شود و داستان کوتاه “استفن کینگ” را به یکی از شاهکارهای تاریخ سینما تبدیل کند، که به جرات می توان آن را از امید بخش ترین فیلم های این دوران محسوب کرد.درون مایه اصلی فیلم های دارابونت را امید تشکیل می دهد و این را می توان در دیگر فیلم هایش همچون “مه” و “مسیر سبز” مشاهده کرد. “رستگاری در شاوشنگ” فیلمی ست که هنوز انتخاب اول خریداران دیویدی در سراسر دنیا به حساب می آید، اما به خاطر اسم تا حدودی شاعرانه اش، در گیشه با شکست مواجه شد.
    نمایی از داستان

    اندرو دوفرین، نایب رئیس بانک معتبر پورتلند به جرم قتل همسر خود و معشوقه اش به گذراندن پشت سر هم دو زندگی که از قربانیانش گرفته بود در زندان شاوشنگ محکوم می شود. او مدام بر بی گناهی خود تاکید می کند، اما تنها خود اوست که این مسئله را باور دارد. با اتفاقاتی که در زندان برای او رخ می دهد در می یابد که دنیا دیگر برای او دنیای قصه های جن و پری نیست. آیا ترس یر او غلبه کرده و او را تا ابد زندانی نگه می دارد یا اینکه با داشتن امید می تواند در جستجوی رهایی خود باشد؟

     

     

    بررسی فیلم رستگاری در شاوشنگ:

    این فیلم به نوعی اول اثر کارگردان گزیده کار سینمای جهان، “فرانک دارابونت” به حساب می آید. چون تا قبل از این فیلم تنها یک فیلم کوتاه را کارگردانی کرده و یک اپیزود تلویزیونی را ساخته بود. فیلم براساس داستان کوتاهی از “استفن کینگ” به نام “ریتا هیورث و رستگاری در شاوشنگ” ساخته شده است. این فیلمِ برگرفته شده از داستان های “استفن کینگ”، با بقیه داستان هایی که از روی آن ها در چند سال گذشته فیلم هایی اقتباس شده تفاوت دارد. یعنی علاوه براین که از ترساندن های بی مایه و دیالوگ های تکراری در آن خودداری شده، بلکه احساس رهایی روح بشریت را به همگان عرضه می کند. داستان فیلم در طول 3 دهه رخ می دهد و باعث می شود که بیننده با این روند همراه شده و حوادث و اتفاقات یک زندگی در زندان را پیگیری کند. تمام این جریانات به وقوع پیوسته در زندان به یک نکته اشاره می کند و آن هم اینست که زندان راهگشای هیچ مشکلی نیست. زندگی زندانی به جهنم تبدیل می شود و هر هویتی که در زندگی قبلی خود داشته اکنون به یک شماره تبدیل می شود، گویی که او هرگز وجود نداشته است. البته این ها ساده سازی هایی در مسیر داستان است و باید گفت که داستان، بیننده را درون یک دنیای مشخص می کشاند و قصه های نا ممکن را برای او تعریف نمی کند. اما به نوعی می توان گفت که مشخصه اصلی “رستگاری در شاوشنگ” به اجرای فوق العاده بازیگران اصلی فیلم بر می گردد. برگ برنده “فرانک دارابونت” در این فیلم این بود که او به این نتیجه رسید که بجای بازی گرفتن از ستاره ها و نام های مشهور هالیوودی، از بازیگران با استعداد استفاده کند. تصمیمی که باعث شد اثر او از محدوده یک فیلم صرفاً هالیوودی خارج شود. “تیم رابینز” نقش یک انسان باهوش و نجیب و آراسته را به بهترین شکل ممکن به نمایش گذاشته است. درحالیکه بی گناه و کاملاً قابل اعتماد جلوه می کند، همین کلیدی ست برای پایدار ماندن و طاقت آوردن او در زندان و اینکه هیچ کس نمی تواند حس خوشبینی اش را از او بگیرد. با لبخندی خشک روی لب و دیالوگ های غیر منتظره ای که همه را به پذیرفتن حرفش وادار می کند. در طرف دیگر بازی فوق العاده “مورگان فریمن” را می بینیم که به جرات می توان آن را در خشان تر از بازی تمام هنرپیشگان این فیلم دانست. نقشی که برای اون نامزدی آکادمی اوارد را به همراه آورد. از این فیلم بود که او سلسله فیلم هایی را که در آن ها نقش راوی داستان را به عهده داشت شروع شد، با فیلم “هفت” ادامه پیدا کرد و به “عزیز میلیون دلاری” ختم شد. او در این فیلم به نقش آدمی هدر رفته، پشیمان، تلخ و نا امید که هیچ کس او را باور ندارد عمق فراوانی بخشیده و با روایت داستان با آن صدای فاصله دار و سرشار از بغض نکاتی زیبایی از داستان را گوشزد می کند و در واقع بوسیله اوست که ما با دنیای دورنی “اندی” آشنا می شویم. “رستگاری در شاوشنگ” با اینکه فیلم محشری بود، بسیاری از مردم به دیدن آن نرفتند. این قضیه را نمی توان به نداشتن ستاره در فیلم ربط داد، بلکه باید آن را در عنوان فیلم جستجو کرد که هیچ اطلاعی از ژانر یا جریان فیلم به بیننده نمی دهد. شاید فرانک دارابونت به این موضوع واقف بود، اما عقیده اش برای خودش مهمتر بود و برایش اهمیتی نداشت که کسی به دیدن فیلم نرود.فیلم در 7 رشته نامزد اسکار شد که در بدست آوردن حتی یکی از ان ها ناکام ماند. در سال 94 فیلم های بزرگی همچون “فارست گامپ” و “قصه عامه پسند” در رقابت برای کسب آکادمی اوارد قرار داشتند. به این صورت یکی دیگر از شاهکارهای سینما با بی عدالتی از مراسم اسکار دست خالی بازگشت.

    فرانك دارابانت (Frank Darabont) در 28 ژوئن سال 1959 در مونته‌بلیاردِ فرانسه (Montebeliard) متولد شد. قبل از آن‌كه نخستین فیلمش را در سال 1994 با نامِ رهایی از شائوشنگ كارگردانی كند، از 1983 در مقامِ فیلم‌نامه‌نویس فعالیتش را آغاز كرد. زنی در اتاق نخستین فیلم‌نامه‌ای بود كه با اقتباس از یك اثر ادبی نوشت. در 1988 فیلم‌نامة تودة چسبنده را برای چاك راسل تنظیم كرد، كه براساس فیلم‌نامة قدیمی فیلمی به‌همین نام به كارگردانی ایروین اس. یی‌ورث (محصول 1958) نوشته شده بود. او همچنین در سال 1989 فیلم‌نامة مگس 2 را با همكاری مایك گاریزو و جیم وكن‌ویت برای كریس والاس نوشت. فیلم‌نامة مگس 2 نیز پس از موفقیت قسمت اول همین فیلم به كارگردانی دیوید كراننبرگ (محصول 1986) نوشته شد، كه خود این فیلم نیز دوباره‌سازی فیلم دیگری به‌همین نام (محصول 1958) به كارگردانی كورت نویمان بود.
    راوی زندان، زندانی و زندان‌بان

    فرانك دارابانت در این فیلم‌ها و تا اوایل دهة 1990 علاقة خود را به موضوع‌هایی با مایه‌های علمی ـ خیالی نشان داد، و اگرچه فیلم‌نامه‌نویسِ موفقی بود، تا سال 1994، قبل از ساختنِ رهایی از شائوشنگ، اعتبار زیادی كسب نكرد. دارابانت رهایی از شائوشنگ و فیلمِ بعدی‌اش (مسیر سبز) را براساس داستان‌هایی از استیون كینگ ساخت. استیون‌ كینگ‌ نویسنده‌ای‌ است‌ كه‌ با نوشتن‌ِ قصه‌‌های‌ سرگرم‌كننده خود را به‌عنوان ‌نویسنده‌ای‌ شناسانده‌ است‌ كه‌ رمان‌های‌ ارزانِ با جلد كاغذی‌ و پٌرفروش‌ می‌نویسد و در پی‌ جلب كردنِ نظرِ عامة‌ مخاطبان‌ است‌. پیش از فرانك دارابانت، استنلی‌ كوبریك‌ نیز برای ساختنِ فیلمِ درخشش به سراغ داستانی از كینگ رفته بود.

    فرانك دارابانت با نخستین تجربة كارگردانی‌اش مخاطبانِ فیلمِ خود را به مدت 19 سال به پشت میله‌های یكی از مخوف‌ترین زندان‌های امریكا می‌برد، و آن‌ها را با تجربه‌های سخت و دشوارِ زندگی رعب‌آورِ زندانیانِ شائوشنگ آشنا می‌سازد. او با توصیف ماجراهایی كه راوی آن‌ها اِلیس بوید ردینگ (با نقش‌آفرینی مورگان فریمن) است تماشاگرانِ فیلم را نیز محكوم می‌كند تا بینندة هراس‌زدة بی‌حرمتی‌های دردناك و كشنده‌ای باشند، كه روح و توانِ زندانیان را زایل می‌سازد.

     

     

    هراس و عادت دادنِ زندانی به روالِ یك‌نواخت و رعب‌آورِ زندان و گرفتنِ امید از او هدفِ زندان‌بان‌هایی است كه مقاصدشان را با زور تحمیل می‌كنند، و از پیش می‌برند؛ اما خصلت و خوی مبارزه با یأس و ناامیدی، گواهی است قاطع بر پیروزمندی روح بشری، كه اندی دوفرسن ـ یك محكومِ به دو بار حبس ابد ـ (با بازی تیم رابینز) با خود به زندانِ مخوفِ شائوشنگ می‌آورد و مدتی بعد با سماجت و تیزهوشی خود ابتدا «رد» و سپس سایر زندانی‌ها را نیز با خود همراه می‌سازد. آن‌طور كه «رد» در روایت‌های خود می‌گوید اندی آدمِ متفاوتی است كه با خصوصیاتِ بدیع خود بر هم‌بندهایش تأثیر می‌گذارد، و آن‌ها را به موجوداتِ دیگری بدل می‌سازد. او آدمی با ایمان و معتقد به مبانی مذهبی است، و براساس آیه‌ای كه بر تابلوی اتاقِ رییس زندان نقش بسته، معتقد است كه هیئت منصفه در دادگاه رأی و داوری درست و منصفانه‌ای در مورد رندانی‌هایی همچون او نداشته‌اند، و بالاخره روز داوری واقعی فراخواهد رسید، و عدالت برقرار خواهد شد. بدینسان اگر رییس زندان و زندان‌بان‌ها از انجیل مستمسكی می‌سازند تا با آن زندانی‌ها را خاموش و مطیع خود سازند، اندی با آیه‌های از كتاب مقدس برای رهایی و رستگاری خود و هم‌بندهایش تلاش می‌ورزد.

    فرانك دارابانت كه در رهایی از شائوشنگ به موضوع رستگاری و تسخیرناپذیر بودنِ روح بشری پرداخته بود، در فیلمِ بعدی‌اش، مسیر سبز (محصول 1999)، نیز ـ با روایت دیگری دربارة زندان و زندانی و زندان‌بان، و این بار نیز براساس داستان دیگری از استیون كینگ ـ ارتباط رستگاری و معجزه را در زندگی افراد بشر مورد توجه قرار داد. اگر مبدأ ماجراهای فیلمِ رهایی از شائوشنگ سال 1917 بود، دارابانت در مسیر سبز داستانش را از سال 1935 و در یكی از زندان‌های ایالتی جنوب امریكا روایت می‌كند. رهایی از شائوشنگ در زندانِ محكومانِ به حبس ابد می‌گذشت، و مسیر سبز در بخشِ زندانیانِ محكوم به مرگ می‌گذرد؛ جایی كه همة زندانی‌ها آرزو می‌كنند آن صبحی فرانرسد كه از خواب برخیزند و مسیر سبزرنگی را بپیمایند كه به اتاق صندلی الكتریكی ختم می‌شود. همچنین اگر در رهایی از شائوشنگ راوی داستان اِلیس بوید ردینگ بود، ماجراهای مسیر سبز را پل اجكام (زندان‌بانی مهربان و با بازی تام هنكس) روایت می‌كند. دبز گریز، كه نقشِ سال‌های پیری هنكس را ایفا می‌كند، داستانِ یك زندانی به‌نامِ جان كافی را، در رجعت به گذشته‌ای طولانی نقل می‌كند، كه به‌رغم گناهی كه مرتكب نشده، محكوم به اعدام می‌شود.

    دارابانت با تركیبی از یك زندان‌بانِ سادیستی و یك زندانی نژادپرست و دیوانه، جان كافی را در محیطی بهیمی قرار می‌دهد، كه سادگی و رئوفت و اعدام غم‌انگیزش همان‌گونه كه اشك به چشمانِ پل اجكام می‌آورد، مخاطبانِ فیلم را نیز دچار احساسات و رقت قلب می‌كند. قد و قواره و هیبت جان كافی به‌گونه‌ای است كه ابتدا همگان را به وحشت می‌اندازد؛ اما به‌تدریج به‌رغم ظاهرش، رفتار و خلق‌وخوی كودكانة او، دوستی و همذات‌پنداری اغلب زندان‌بان‌ها را برمی‌انگیزد.

    استیون كینگ رمانِ پُرفروشِ دالان سبز را به‌صورت دنباله‌دار، در شش جلد، از آوریل تا سپتامبر 1966، منتشر ساخت. انتشار باوقفة این رمان هیجانی در میان مخاطبانِ انبوه رمان به‌وجود آورد. حسّ تعلیقی كه كینگ به‌صورت انتشارِ جلد به جلدِ رمانش در خوانندگان ایجاد كرد، در فیلمِ دارابانت در زمانی حدود سه ساعت به تماشاگران منتقل شد.

    فرانك دارابانت و استیون كینگ از دهة 1980، كه دارابانت فیلم‌های دانشجویی می‌ساخت، با هم آشنا و صمیمی بودند. در این دوره دارابانت از كینگ اجازه گرفت تا برای نخستین فیلم‌نامة حرفه‌ای‌اش از یكی از داستان‌های او به نامِ زنی در اتاق اقتباس كند. از نظر كینگ حاصل كارِ دارابانت در زنی در اتاق بسیار قابل قبول بود، برای همین در موقع اقتباس از داستان‌های «ریتاهیورث و رستگاری در شائوشنگ» و «دالان سبز» تردیدی به‌خود راه نداد كه حقوق هر دو كتاب را به دارابانت منتقل سازد.

    سیاست و اجتماعیت و انتقاد

    فرانك دارابانت سومین فیلمش را با نامِ مجستیك (Majestic) در سال 2001 با حضورِ جیم كری و براساس فیلم‌نامه‌ای از مایكل اسلول ساخت. مجستیك نیز (با زمان 152 دقیقه) مانند دو فیلمِ قبلی دارابانت، در زمانی طولانی روایت می‌شود، و به‌خلاف رهایی از شائوشنگ و مسیر سبز فیلمی است كه به داستانی خارج از زندان می‌پردازد؛ اما مجستیك هم، مانند دو فیلمِ قبلی دارابانت، دربارة موقعیت انسانِ در تنگنا قرار گرفته‌ای است، كه راه‌هایی را جست‌وجو می‌كند تا او را نجات داده و به رستگاری برساند.

    دارابانت در مجستیك داستانی غیرواقعی را در پسزمینه‌ای از واقعیت‌های اجتماعی دهة 1950 امریكا و هالیوود روایت می‌كند، و به واگویی زندگی فیلم‌نامه‌نویسی به‌نامِ پیتر ایلتن می‌پردازد كه همزمان با آغاز جنگ سرد و فعالیت‌های سناتور جوزف مك‌كارتی به اتهام فعالیت‌های كمونیستی تحت تعقیب قرار می‌گیرد، و به‌عنوان قهرمان جنگ سر از شهری ساحلی درمی‌آورد.

    دارابانت می‌كوشد به تجسمِ دوره‌ای بپردازد كه پیامدهای جنگ سرد موجب شده بود وحشت از «سرخ‌ها» و خطرِ نفوذ كمونیست‌ها در درون نهادهای حكومتی، سیاستمداران امریكایی را به هراسی جدی بیندازد. از این‌ لحاظ در سال 1947 برای ردیابی «خرابكارها» كمیتة فعالیت‌های ضدامریكایی تأسیس شد، و زیر نظرِ سناتور مك‌كارتی بگیروببندهای سختی برای یافتنِ كسانی كه ظنِ ارتباط آن‌ها با كمونیست‌ها می‌رفت آغاز گردید. عده‌ای لو رفتند و دستگیر شدند و نام و نشان افراد دیگری را هم در اختیار اعضای كمیته قرار دادند، و عده‌ای هم گریختند و با نام‌های مستعار به فعالیت خود ادامه دادند. جست‌وجو برای یافتنِ این افراد در تمام خاك ایالات متحده و از جمله در هالیوود آغاز شد. فهرست سیاهی از دست‌اندركارانِ صنعت سینمای امریكا نیز تهیه شد، و هالیوود سرسپردگی خود را به كمیتة فعالیت‌های ضدامریكایی در حرف و عمل اثبات كرد، و دستگیری‌های وسیعی آغاز شد. بسیاری از فیلم‌سازان و تهیه‌كنندگان و كارگردان‌ها با اعضای كمیتة فعالیت‌های ضدامریكایی به همكاری پرداختند، و فقط ده نفر، كه بعدها به «ده هالیوودی» معروف شدند، از همكاری با گروه سناتور مك‌كارتی خودداری كردند، و شجاعانه حبس و زندان را پذیرفتند. دارابانت ماجراهای فیلمِ مجستیك را بر چنین بستر و پیشزمینة تاریخی روایت می‌كند.

    بستر اجتماعی‌ای كه دارابانت داستانِ فیلمِ خود را در آن واگو می‌كند، در سال 1976 نیز موضوع فیلمی از مارتین ریت با نامِ بدل بود، كه در آن نیز فیلم‌نامه‌نویس‌هایی، كه نام‌شان در فهرست سیاه كمیتة مك‌كارتی قرار گرفته، تحت تعقیب و فشار قرار می‌گیرند، و آدمی معمولی را اجیر می‌كنند تا در ازای دریافت مبلغی وجه از فروشِ فیلم‌نامه، امضای خود را زیر فیلم‌نامه‌ها بگذارد. چه فیلمِ بدل و چه فیلمِ مجستیك برداشتی آزاد از ماجراهای جنجالی دورة سناتور مك‌كارتی هستند، و در نگاه اول در زمرة آثار سیاسی و اجتماعی قرار می‌گیرند. اگر مارتین ریت در بدل وودی آلن را برای ایفای نقشِ هوارد پرینس (یعنی همان بدلِ فیلم‌نامه‌نویس‌های ممنوع‌الكار) انتخاب كرده بود، فرانك دارابانت نیز در مجستیك با انتخاب جیم كری در نقشِ پیتر ایلتون، فیلمی جدی عرضه كرد، كه كم‌تر نشانی از فیلم‌های كمدی جیم كری در آن نیست. اگر قرار باشد برای این نقشِ كری مشابه‌سازی كرد می‌توان جدیت نقشِ او را در مجستیك با نقشی كه خود او در فیلمِ نمایش ترومن و مردی در ماه ایفا كرده است، یكی دانست.

     

     

    مجستیك هم (همچون بدل) فیلمی سیاسی و با مایه و مضمونِ انتقادی است، و هم (همچون سینما پارادیزوی جوزپه تورناتوره) فیلمی در ستایش از سینما است. مجستیك در عین حال فیلمی است كه به واسطة تعلق خاطر و ارادتِ دارابانت به فرانك كاپرا، بیش از هر فیلم و فیلم‌نامة دیگری از دارابانت،كاپرایی محسوب و ارزیابی می‌شود، و بدیهی است كه خود دارابانت بیش از هر كس دیگری از این قیاس راضی و خشنود است.

    چند ویژگی مهم فیلم‌های دارابانت را به هم مرتبط می‌سازد: اول مضمونِ اجتماعی فیلم‌های او است، كه یا داستان یا فیلم‌نامة آن نوشتة نویسندة دیگری است. فیلم‌هایی كه دارابانت كارگردانی كرده از فیلم‌نامه‌هایی كه او نوشته پرورده‌تر و مضمونِ اجتماعی‌تری دارند؛ دوم این‌كه همة این فیلم‌ها برای مخاطب عام ساخته شده‌اند، اما در عین حال مضمونی جدی و ساختاری دقیق و محكم دارند؛ و نكتة سوم این است كه همة فیلم‌های دارابانت، به‌رغم زمانِ طولانی آن‌ها، ریتم و ضربآهنگی دقیق و قابل اعتنا دارند، و حتی حوصلة تماشاگرانی را كه با شتابِ برنامة تلویزیونی M.T.Vعادت كرده‌اند سر نمی‌برد.

    تحلیل فیلم رهایی از شائوشنگ:

    در داستانِ استیفن كینگ و فیلم‌نامه‌ای كه فرانك دارابانت براساس آن پرداخته است، رهایی از شائوشنگ فیلمی مردانه محسوب می‌شود كه زنان در آن نقشی ندارند. رهایی از شائوشنگ داستان دو گروه از مردان است: یك دسته آن‌هایی هستند كه تسلیمِ بلاشرط شرایط و موقعیت تحمیلی شده‌اند، و پاره‌ای از آن‌ها مانند گروهی از زندانی‌ها كه به رهبری بوگز موجب آزار و اذیت اندی می‌شوند، خود جزیی از سازوكارِ مخوف و مخربِ زندانِ شائوشنگِ درآمده‌اند؛ و دستة دوم ـ كه البته اندك‌شمارتراند ـ كسانی هستند كه از فروغلتیدن به ورطة تسلیم و انفعال سرباز می‌زنند و معتقداند كه بایستی كاری كرد تا عدالتِ واقعی برقرار شود. اندی نمایندة اصلی این دسته از زندانی‌ها است كه وقتی دادگاه او را محكوم می‌كند و رییس زندان نیز تنها شانس او را برای آزادی نادیده می‌گیرد و دستور به قتل تنها شاهدی می‌دهد كه می‌تواند امكانِ آزادی او را فراهم سازد، به این نتیجه می‌رسد كه بایستی خودش عدالت واقعی را برقرار سازد. او از زندان می‌گریزد و «رد» را نیز ـ كه زندانی اصلاح‌شده‌ای است ـ با خود همراه می‌سازد.

    از این لحاظ رهایی از شائوشنگ داستانِ امید و بزرگی روح بشری در فضایی بهیمی است؛ حكایتِ ماجراها و حوادثی غم‌انگیز و در عین حال دلچسب است؛ روایت زندگی دهشت‌بارِ آدم‌هایی است كه ابتدا هیچ علاقه‌ای به محیط وحشت‌زایی كه در آن قرار می‌گیرند ندارند، و با زجر و شكنجه و مصیبت آن را تحمل می‌گنند تا به‌تدریج به‌آن خو بگیرند؛ اما وقتی هم به آن خو گرفتند، چنان دلبسته‌اش می‌شوند كه حاضر به ترك كردنِ آن‌جا نمی‌شوند، و اگر هم با عفو و بخشودگی از آن‌جا رهایی یابند یا مثل بروكس هاتلن از فرط استیصال و عدم‌تطبیق و هماهنگی با فضای ظاهراً آزادِ خارج از زندان خودكشی می‌كنند، یا همچون ردینگ در پی راه‌حلی می‌گردند تا دوباره‌ به زندان باز گردانده شوند؛ یعنی به همان جایی كه بیش‌ترین سال‌های عمر خود را در آن‌جا سپری كرده‌‌اند، به آداب و آیین آن آشنا هستند، و با تمام فلاكت‌ها و مشقت‌هایی كه در آن‌جا متحمل شده‌ و می‌شوند، حسی درونی به آن‌ها ندا می‌دهد كه در آن فضای بهیمی ارزش و احترام بیش‌تری، دست‌كم نزد همبندهای‌شان، دارند، و در آن‌جا احساس امنیت بیش‌تری می‌كنند. اگر زندانی‌های قدیمی همچون بروكس یا ردینگ سپری كردنِ بقیة عمرِ خود را در داخل زندان به خارج از آن ترجیح می‌دهند قطعاً به این دلیل نیست كه در زندان آزادتراند یا موقعیت بهتری برای آن‌ها فراهم است، یا در خارج از زندان اوضاع وحشت‌زا و رعب‌آورتری وجود دارد، ‌بلكه باید برای این تصمیم آن‌ها به‌دنبال پاسخ این پرسش بود كه امثال رییس زندان و زندان‌بان‌ها با زندانی‌ها چه رفتاری داشته‌اند كه آن‌ها را به بود و نبود و آزادی و حبس خود بی‌اعتنا ساخته است. در فیلم چند بار شاهد هستیم كه ردینگ در مقابل اعضای كمیتة عفو قرار می‌گیرد، و هر بار در پاسخ به این پرسشِ كلیشه‌ای و مكرر كه از وی پرسیده می‌شود: آیا در صورت آزادی می‌تواند زندگی را دوباره‌ آغاز كند، با قاطعیت پاسخ مثبت می‌دهد، اما در آخرین مرتبه پاسخ‌اش طوری است كه او را آدمی بی‌اعتنا به آزادی و مرگ خود نشان می‌دهد. نتیجه‌ای كه از رویارویی‌های مكرر ردینگ با اعضای كمیتة عفو حاصل می‌شود این است كه آن‌ها رأی به آزادی زندانی‌‌هایی نخواهند داد كه هنوز امید به زندگی دوباره در آن‌ها زنده و بیدار است، بلكه بخشودگی را مستحق زندانی‌‌هایی می‌دانند كه همچون بروكس و خود ردینگ محیط زندان را به بیرون از آن‌جا ترجیح می‌دهند؛ یعنی زندانی‌هایی كه خواهان آزادی نیستند و با شرایط حبس و خفقان بهتر و بیش‌تر خو كرده‌اند.

     

    در صحنه‌ای كه اندی با پاهایی كه در غل و زنجیر است وارد زندان می‌شود با نگاهی بلند به آسمانِ آبی و دیوارهای مرتفعی كه ارتباط او را با فضای بیرون قطع می‌كند، این حس را در ما نیز كه تماشاگرانِ فیلم هستیم برمی‌انگیزد كه قدم به فضایی مخوف و بی‌بازگشت گذاشته‌ایم، كه به‌تعبیر ردینگ در همان شب اول بسیاری را از فرط خشونت و ناامیدی دیوانه می‌سازد. با تلكلیفی كه از همان ابتدا رییس زندان برای زندانی‌ها تعیین می‌كند، و با تنبیه كردنِ یكی از زندانی‌ها در بدو ورود و سپس كشتن یكی از دیگر در همان شب اول، و خشونتی كه زندان‌بان‌ها بر زندانی‌ها اِعمال می‌كنند، دارابانت به توصیف فضایی می‌پردازد كه طبعاً امیدی برای هیچ‌كس باقی نمی‌گذارد. با وجود این دارابانت گفته كه مایل بوده ایت فیلمی امیدواركننده بسازد؛ چرا كه روح بشر بسیار بلندتر از آن خشونت‌هایی است كه بر وی اِعمال می‌شود. اندی تنها نمایندة زندانی‌های امیدوار فیلم است، كه در لحظه‌ای غافل‌گیركننده، كه گمان می‌كنیم مثل همة زندانی‌های ناامید، امید خود را به زندگی از دست داده، از زندان می‌گریزد. شخصیتِ پُررنگ و حضورِ تأثیرگذارِ وی چنان است كه اگر مجموعة آدم‌های داخل زندان در یك‌سو قرار بگیرند، و او در سوی دیگر، می‌تواند چنان سهم و نقشی به‌عهده بگیرد كه نه فقط همبند‌هایش را از خود راضی نگه‌ دارد (مثل نوشابه‌های خنكی كه برای دوستانش در پشت‌بامِ زندان تدارك می‌بیند)، بلكه زندان‌بان‌ها و رییس زندان را نیز وابسته به شغل و ذكاوت كند. خود دارابانت در پاسخ به این پرسش كه چرا داستانی با چنین ابعاد و جنبه‌های متعارضی را انتخاب كرده، گفته است:

    “رهایی از شائوشنگ ادعانامه‌ای بر ضد دستگاه قضایی امریكا و سازوكارِ حاكم بر ادارة زندان‌های این كشور نیز هست. برای همین استیون كینگ و فرانك دارابانت داستان و فیلم‌نامة خود را طوری پرداخته‌اند كه به‌جز دو سه زندانی كه خشونت را از حد می‌گذرانند، و به‌هیچ وجه رفتاری قابل دفاع ندارند، همة آن افرادی كه نقشِ بیش‌تری در ماجراهای فیلم ایفا می‌كنند، آدم‌های معقولی به‌نظر می‌رسند كه مخاطبانِ فیلم ـ در مقایسه با رییس زندان و زندان‌بان‌ها ـ حمایت و جانبداری از آن‌ها را ترجیح می‌دهند، و آرزو می‌كنند كه مثلاً بروكس توانایی این‌را داشته باشد كه در خارج از زندان دوام بیاورد و خود را حلق‌آویز نكند، یا ردینگ عفو و بخشوده شود، و اندی نیز موفق شود بگریزد. درواقع كینگ و دارابانت با برجسته كردنِ جنبه‌ها و خصلت‌های خیرِ اكثر قریب به اتفاقِ زندانی‌ها، ماجراهای فیلم را به‌گونه‌ای از پیش می‌برند تا ویژگی‌ها و رفتارِ شرارت‌آمیزِ رییس زندان و زندان‌بان‌ها به‌طرز بارز و برجسته ای در ذهن‌ها ثبت و ماندگار شود. پرداختن به همین جنبه‌های خیر و شرِ وجودِ آدم‌ها است كه رهایی از شائوشنگ را به فیلمی اخلاقی بدل ساخته است، كه به‌رغم خشونتی كه در آن‌، به‌طور آشكار و نهان، نشان داده می‌شود، نگاهی امیداوارانه و مثبت به ذات زندگی و برقراری عدالت در محیطی فاسد و نابه‌هنجار دارد.”

     

     

    رهایی از شائوشنگ فیلمی است كه در همكاری نزدیكِ فرانك دارابانت با نویسندة داستانِ «ریتا هیورث و رستگاری در شائوشنگ» ساخته شده و ابعاد و ویژگی‌های واقع‌گرایانة فیلم تأكیدی است بر جنبه‌های اجتماعی و روان‌شناختی آن، كه به ساختارِ كلی فیلم ابعادی ژرف بخشیده است. گذر از زمانِ حال به گذشته و بالعكس، به‌شیوة كلاسیك، در پیش بردنِ ماجراهای فیلم نقشی اساسی دارد، و همین شیوه موجب شده است كه پاره‌ای از ماجراهای فرعی در كنار ماجراهای اصلی به شكلی متین مطرح شوند، و به‌تعبیر خود دارابانت به فیلم‌نامة او شاخ و برگ‌های فراوانی بدهند. به‌عبارت دیگر، هر بازگشت به گذشته و آمدن به زمان حال تأكیدی است بر فقدان آزادی و در تنگنا نشان دادنِ آدم‌هایی كه اگر كورسو و امید خود را از دست بدهند نابود می‌شوند، و اگر هم به امید زنده باشند، بایستی همچون اندی 20 سال و مانند ردینگ 40 سال انتظار بكشند تا طعمِ آزادی و رهایی را بچشند. استیون كینگ و فرانك دارابانت با توصیف و پروراندنِ دقیقِ چنین موقعیت و آدم‌هایی كوشیده‌اند تا امیدها، دلهره‌ها، عقاید و ایمان افراد بشر را به‌نحو مؤثری به‌نمایش بگذارند.

    دارابانت تأكید دارد كه آدم‌هایی كه تحقیر نمی‌كنند و اجازه نمی‌دهند كه تحقیر شوند پیروزاند. اندی به‌رغم این‌كه ضربات مهلكی را از دارودستة بوگز متحمل می‌شود، و حتی كارش به آن‌جا می‌كشد كه كفشِ رییس زندان را هم واكس می‌زند، رفتار و سكناتش به‌گونه‌ای است كه هیچ‌گاه تحقیر را در چهرة او نمی‌بینیم. او اگر به درونی‌ترین اتاق‌های رییس زندان راه می‌یابد و از پنهانی‌ترین رازهای او سر درمی‌آورد، برای این است كه مهلك‌ترین ضربه را به رییس زندان و معاونش بزند، و در پایان فیلم ـ چنان‌كه می‌بینیم ـ اندی نیست كه به زانو درمی‌آید، اگر چه گاهی تا مرز استیصال و بیچارگی پیش می‌رود؛ اما موقیعت خود را تحمل می‌كند تا زندان‌بان‌هایش را به پذیرفتنِ تحقیری بزرگ وادارد و طعمِ تلخِ شكست را به آن‌ها بچشاند.

    رهایی از شائوشنگ، البته فیلمی است با اتفاق‌های بعید و گره‌گشایی‌های توأم با خوش‌بینی، و ملاقاتِ پایانی ردینگ با اندی در گوشه‌ای از ساحلِ اقیانوس آرام و فرسنگ‌ها دورتر از دیوارهای بلند و مخوفِ زندانِ شائوشنگ اوجِ خوش‌بینی فرانك دارابانت و استیون كینگ است، و البته نامزدی این فیلم برای دریافت جایزة اسكار را هم بایستی طعنه‌ای حاشیه‌ای بر چنین نگرشی محسوب كرد. با وجود این نباید این نكته را هم فراموش كرد كه نمی‌توان تماشاگرِ خو گرفته به پایان خوشِ را بیش از دو ساعت در درونِ سلول‌های مخوف زندان و پشت دیوارهای بلند، در فضایی رعب‌آور، نگه داشت، و در پایان آزادی و آسمان و دریای آبی را به‌عنوان نشانه‌های آشكار آزادی به او نشان نداد.

     

     

    تماشای آنلاین فیلم رستگاری در شاوشنگ :

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    از مجموع ۲ رای
    خروج از نسخه موبایل