نماد سایت مجله روانشناسی رابینیا

نقد روانشناسی فیلم مرد پرنده ای (بردمن) + تماشای آنلاین

  • فیلم مرد پرنده ای (بردمن)

     

    مرد پرنده ای (با عنوان فرعی “موهبت غیر منتظره جهالت”) فیلمی در باب زندگی در پشت صحنه تئاتر است که گاهی توجه خود را از خط داستانی کمدی و درام به مقتضیات و مسایل فرهنگی روزمره معطوف می کند و پدیده هایی همچون فیلم های پرهزینه را در مرکز توجه خود قرار می دهد. فیلم که توسط الخاندرو گونزالز ایناریتو کارگردانی شده است گاها به قلمرو اسپایک جونز پا می گذارد و بیننده را با این سوال مواجه می کند که آیا برخی از صحنه های عجیب آن اتفاقات واقعی هستند یا صرفا در ذهن شخصیت اصلی به وقوع می پیوندند. کمدی فیلم گاهی جنبه فیزیکی به خود می گیرد و در زیر پوست آن کمی خشونت هم به چشم می خورد، خشمی متوجه فرهنگ عامه که به فیلم هایی چون ترنسفورمرز اجازه موفقیت می دهد و به فیلم های هنری پشت می کند.

    در کانون فیلم بازیگری سالخورده به نام ریگِن تامسون (مایکل کیتون) قرار دارد. بیست سال پیش از اتفاقات فیلم او با بازی در سری فیلم های پر خرج مرد پرنده ای، بازیگری بسیار محبوب و مشهور بوده است، اما بعد از بازی در دنباله دوم فیلم توجه خود را به چیزهای دیگری معطوف کرده است که هیچ یک به ادامه موفقیت او کمکی نکرده اند. اکنون او برای اثبات اینکه به جز مرد پرنده ای قادر به اجرای آثار موفقیت آمیز دیگری هم هست، نمایشنامه ای از داستان کوتاه ریموند کارور اقتباس کرده که در مرحله پیش نمایش برای اخذ نوبت اجرا روی تئاتر برادوی است. ریگن علاوه بر نویسنده، کارگردان و بازیگر این نمایش نیز هست.

     

    تماشای فیلم بردمن :

     

    با نزدیک تر شدن شب آغاز نمایش او به طرز قابل درکی عصبی تر می شود. بازیگران نمایش او شامل مایک شاینر (ادوارد نورتون)، بازیگری مستعدی که در به موفقیت رساندن کارگردان ها شهرتی ویژه دارد؛ دوست قدیمی ریگن، لزلی (نیامی واتس) که عمری در رویای حضور روی برادوی به سر برده است؛ و لورا (آندریا رایزبورو)، که از حاملگی اشتباه خود نا امید شده است. دختر ریگن، سم (اما استون) که به تازگی از بازپروری آمده است هم مدام در پشت صحنه پرسه می زند و بهترین دوست ریگن و مدیر کارهایش، برندون (زک گلیفینایکس) هم سعی دارد همه چیز را سر جای خود نگه دارد. در همین اثنا لاشخورها – به خصوص منتقد نیویورک تایمز (لیندزی دانکن) – بالای سر ریگن در حال چرخ زدن هستند.

    یکی از جالب ترین جنبه های مرد پرنده ای، خوب یا بد، روش ایناریتو، کارگردانی بسیار غیر معمول که پیش از این فیلم هایی چون 21 گرم و بابل را ساخته، در ساخت فیلم است. درزهای و شکاف های میان برداشت ها به صورت دیجیتالی از میان برداشته شده اند تا به نظر برسد فیلم در یک برداشت خیلی طولانی و دنباله دار (البته به جز مقدمه و انتهای فیلم) ساخته شده است. این امر تا حدودی یک توهم است اما بازیگران فیلم گفته اند که مجبور بوده اند برای بازی در بسیاری صحنه ها چند صفحه دیالوگ را حفظ کنند پس می توان گفت این حقه تا حدودی هم ریشه در واقعیت دارد.

    اگرچه این یک روش منحصر به فرد است (خصوصا در دوره ای که برداشت های طولانی کمتر دیده می شوند و بیشتر کارها در تدوین انجام می شود) و حالتی تئاتری به فیلم می دهد اما می توان این سوال را مطرح کرد که آیا این امر تا حدودی حواس بیننده را پرت نمی کند؟ آیا این شیوه به خط روایی داستان ضربه نمی زند؟ در برخی صحنه ها می توان به این سوال جواب “آری” داد. این موضوع به خصوص زمانی که دوربین بازیگری را در میان راهروها تعقیب می کند و یا زمانی که تصاویر با سرعت زیادی نمایش داده می شوند تا گذشت زمان را نشان دهند توی ذوق می زند.

    ایناریتو ابزار قدرتمندی در دست دارد و از آن به خوبی استفاده کرده است. او تئاتر و سینما را در کنار هم آورده و میان آنها تضاد ایجاد کرده تا تاکید کند اولی بیشتر به هنر و دومی بیشتر به تجارت متمایل است. او گاها با این ایده تفریح هم کرده است – صحنه ای در فیلم هست که او کمی زیاده روی کرده و نمایی پر از خرابکاری به شیوه مایکل بِی ساخته است. (این البته از لحاظ ساخت یکی از چالش برانگیزترین نماهای فیلم است که در آن حمله هیولاها و بیگانه ها هم بدون کات نمایش داده می شود.)

    ایناریتو از شخصیت مرد پرنده ای به عنوان اشاره ای به شخصیت بتمن که کیتون تا سال 1992 نقش آن را بازی می کرد استفاده کرده است (این دقیقا همان سالی است ریگن از سری فیلم های مرد پرنده ای خارج شده است). و علاوه بر این او از دو بازیگر دیگر هم استفاده کرده است که نقش های مهمی در فیلم های ابرقهرمانی داشته اند (ادوارد نورتون که نقش اصلی فیلم “هالک شگفت انگیز” را داشته است و اما استون که نقش گوئن استیسی در “مرد عنکبوتی شگفت انگیز” و دنباله آن را داشته است).

    بازی ها همه در یک حد عالی هستند. این بهترین بازی ای است که کیتون بعد از چند سال انجام داده است. ادوارد نورتون در فرم ایده آل قرار دارد و نقشی را بازی کرده که کمی به شهرت خود او طعنه می زند و علاوه بر این شخصیتی است که به یاد مخاطب می ماند.

    اما استون، آندریا رایزبورو و نیامی واتس همگی مشارکتی موثر داشته اند. لیندزی دانکن نقشی کوچک اما به یاد ماندنی دارد و منتقد تئاتری ترشرو و گزنده را به تصویر می کشد، بر اساس این تصویر می توان حدس زد ایناریتو چه نظری در مورد منتقدان سینما دارد، مشخصا او معتقد است آنها تاثیری بیش از تلاششان در عرصه سینما دارند (این سخن البته شاید زمانی درست بود اما در عصر اینترنت شاید زیاد صحت نداشته باشد.)دیالوگ های فیلم گاهی متظاهرانه می شوند اما بازی ها و داستان فیلم آنقدر جذاب هستند که این ایرادهای کوچک را پوشش می دهند. فیلم لحظات خنده دار خاص خود را هم دارد به خصوص صحنه پرسه زدن کیتون با شرت در میدان تایمز نیویورک.

    صحنه بوسه دو دختر به نظر بیخود و بی دلیل می رسد اما بیش از این در مورد آن غر نمی زنم. در کل مرد پرنده ای دو ساعت تفریح فکر برانگیز را به مخاطبان هدیه می دهد. برای آنها که از فیلم های پر هزینه در سینماهای بزرگ خسته شده اند این یک فرصت غیرقابل از دست دادن است. البته در دوره ای که بسیاری کارگردان ها سعی می کنند فیلم های بی ریسک بسازند این تلاش ایناریتو اگر صد در صد هم موفق نباشد لااقل قابل تقدیر است. مرد پرنده ای شاید برای هواداران سری فیلم های ترنسفورمرز زیاد جالب نباشد اما حرف های زیادی برای گفتن به باقی مخاطبان دارد.

     

     

    مایکل کیتون در کمدی سیاه الخاندرو جی ایناریتو در مورد شهرت و خلاقیت می درخشد.

    مرد پرنده ای خیلی خیلی بلندپرواز است. فیلم پر از جریان های عاطفی است و احساسات آسیب دیده بازیگران با تمام قدرت آزاد شده اند تا تاثیر دراماتیک، تاریک و طنز خود را بر آن بگذارند. مرد پرنده ای از نظر ظاهر یکی از زیباترین فیلم های سال است و تمام این زیبایی ها در خدمت داستانی قرار گرفته که مفاهیمی چون شهرت و خلاقیت را کنکاش می کند.

    بازیگران فیلم نمونه هستند و در راس آنها می توان به مایکل کیتون اشاره کرد. او نقش ستاره سابق سری فیلم های ابرقهرمانی را دارد که در تلاش است دوباره به اوج شهرت و شکوه سابق خود برسد، نقشی که به زندگی واقعی او هم بی شباهت نیست. او از پس نقشی که کارگردان فیلم الحاندرو جی ایناریتو بر دوشش نهاده به خوبی برآمده است.فیلم بسیار با اصالت است و لحن و کمدی سیاه آن بینندگان را به همراهی با خود فرا می خواند و به خصوص مخاطبانی که در جستجوی فیلم های بدیع هستند را به قلمرویی می برد که تاکنون در آن نبوده اند.

    از زمان فیلم عشق سگی که 14 سال پیش باعث شهرت جهانی ایناریتو شد تاکنون فیلم های او همواره پر از انرژی و چالش بوده اند. در اینجا او و فیلم بردار زبردست، امانوئللوبتزکی زحمت بسیاری کشیده اند تا بتوانند همانند فیلم طناب هیچکاک، فیلم را طوری بسازند که گویی تماما در یک برداشت گرفته شده است.

    مرد پرنده ای که عنوان رمز گونۀ “مزیت غیرمنتظرۀجهالت” را هم یدک می کشد نه تنها بر محوریت دنیای تئاتر ساخته شده است بلکه تقریبا تمام داستان آن درون یا در نزدیکی تئاتر سنت جیمز در خیابان 44 غربی می گذرد. در همین مکان است که بازیگر افول کردۀ سینما، ریگنتامسون (کیتون) سعی دارد پیش نمایش تئاتری را آغاز کند که گمان می برد شهرت سابق او(که از زمان نه گفتن به بازی در مرد پرنده ای 4 از کفش رفته) را باز خواهد گرداند.

    البته ریگن می داند که سرنوشت او این است که مرد پرنده ای باشد; او هنوز پوستری از فیلم را روی دیوار اتاق رختکن خود دارد و صدای شخصیت مرد پرنده ای هر از گاهی با او سخن می گوید. اما اکنون او هر چه داشته از جمله پول خودرا بر سر نمایشی اقتباسی از داستان کوتاه ریموندکاروِر گذاشته است. نام نمایش “وقتی از عشق می گوییم از چه می گوییم” است که خود او اقتباس کرده و آن را کارگردانی می کند.

    از جمله همبازیان او می توان به لزلی (نیامیواتس) که همانند ریگن اولین حضور خود در تئاتر را تجربه می کندو لورا (آندریارایزبورو) که به ریگن علاقمند است، اشاره کرد.وقتی دیگر بازیگر مرد نمایش در کمال تعجب از کار افتاده می شود، دوست پسرلزلی، مایکشینر (ادوارد نوتون) که در سینما برای خود نام و نشانی دارد سریعا داوطلب می شود که در نمایش بازی کند.

    این بازیگر جدید از لحاظ فروش می تواند برای نمایش مفید باشد اما از نظر همکاری چهار نفره زیاد به نفع گروه کار نمی کند و در واقع یک آدم بدذات و عوضی است. او در اولین جلسه تمرینی تمام دیالوگ های خود را حفظ کرده و خواهان بازنویسی قسمت هایی از داستان می شود. او اولین پیش نمایش عمومی را هم با خوردن مشروب واقعی به جای آب روی صحنه خراب می کند.

    ریگن ضربه های دیگری را هم از دخترش که به تازگی از بازپروری بازگشته دریافت می کند زیرا با تصمیم اشتباهی که گرفته او را به سمت دستیار شخصی خود منصوب کرده است. سم دایما در مورد عقب افتاده بودن ریگن نسبت به مقتضیات زمان همچون مقاومت او در مقابل توییتر بر سر او تشر می زند.

    خبر بد دیگر، حامله بودن لورا است و به تمام اینها نگرانی های او بابت خرابکاری های احتمالی مایک در پیش نمایش دوم را هم بی افزایید. فیلم پر از لحظه های شرم آور، روابط مخفی، شوخی های تئاتری، دعوا و جر و بحث است.ایناریتو فیلم نامه را با همکاری نیکلاس جیاکوبون (همکار او در نویسندگی فیلم بیوتیفول)، الکساندر دینِلاریس و آرماندو بو نوشته است. او لحظات تاریک و خنده دار زیادی را در فیلم گنجانده اما بدون شک در این فیلم هدفی فراتر از اینها دارد.

    تقلای ریگن برای بازیابی شهرت و القای حس موفقیت به خود، دایما توسط سم و مایک که قصد تحریک او را دارند زیر سوال می رود. فراتر از این سوژۀ محوری، فیلم به مسایل درونی چون عدم خود باوری و خلاقیت، تفاوت بداهه کاری و برنامه ریزی، آنچه فردی به واسطه شهرت و قدرت انجام می دهد نیز نگاهی می اندازد. یکی دیگر از نکاتی که مرد پرنده ای به آن اشاره دارد تمایز یک برنامه تمرین شده مثل نمایش تئاتر و حرکتی ناگهانی و پیش بینی نشده چون دویدن ریگن با لباس زیر در نیویورک و تاثیر آن روی ذهن مخاطبان است.داستان فیلم که درام (ساز) زیبای آنتونیو سانچز آن را همراهی می کند در بازه زمانی چند روزه اتفاق می افتد و برداشت ها تماما به هم وصل هستند و در آن بریدگی مشخصی به چشم نمی خورد.

    گویی برداشت 13 دقیقه ای بدون وقفه ابتدای فیلم “جاذبه” در تمام مرد پرنده ای ادامه پیدا کرده است. جای تعجب هم ندارد که فیلم بردار هر دو اثر لوبتزکی بی همتا باشد هر چند تاثیر این نوع فیلم برداری در اینجا متفاوت از جاذبه است. فیلم برداری اثر اگرچه نرم و روان است اما با جسارتی مثال زدنی در همه جا حضور دارد تا اعمال و عکس العمل های بازیگران را در بدن و صورت آنها به نمایش بگذارد. جابجایی بین نماها با ظرافتی مثال زدنی صورت گرفته است به طوری که بعد از مدتی از زمان فیلم دیگر دنبال وصله و پینه میان آنها نمی گردید و متوجه می شوید همه چیز در فیلم از جمله حرکات بازیگران با توجه به حرکت دوربین تنظیم شده است.

    اگر ایرادی از نظر فیلم نامه ای وارد باشد این است که نقش دیگر بازیگران نمایش تئاتر از جمله مایک و به خصوص لزلی و لورا به جای پر رنگ تر شدن در زمان نزدیکی به شب اجرای نمایش، کم رنگ تر می شوند. نمایی در فیلم هست که بیشتر شبیه یک تمهید است و زیاد واقعی نمی نماید: در یکی از میکده های محله تئاتر، ریگن به منقدسابقا مشهور (لیندزیدانکن) یکی از روزنامه های معروف قدیمی بر می خورد که تابیتا نام دارد. وقتی ریگن به تابیتا نوشیدنی تعارف می کند، تابیتا به او می گوید که او یک بازیگر هالیوودیپفکی است و او قصد دارد نمایشنامهریگن را با تمام توان مورد هجمه قرار دهد. چنین انتقام گیری هایی در زمان های قدیم تر رایج بوده اما اینکه یک منتقد در چشم بازیگری زل بزند و چنین چیزی را بگوید بسیار مسخره و تقریبا غیرممکن به نظر می رسد. امروزه اگر چنین اتفاقی بیفتد بازیگر بی شک به سردبیر هنری روزنامه اطلاع خواهد داد.

    خود کیتون شاید مدتها چشم انتظار چنین نقشی بوده تا از طریق آن دوباره مقابل دوربین بازگردد و شهرت خود را بازیابد. اما اینبار قصد دارد خود را به عنوان یک تئاتری معرفی کند تا بازیگری که باید مدام با لباس های عجیب و غریب جلوی دوربین قرار می گیرد. او را می توان با حس غرور کاذب، پوست چروکیده و موهایی که کم پشت شده اند کاملا درک و در نقش ریگن تصور کرد. از او حسابی انتقاد شده و به خصوص توسط نزدیکانش زیر پا لگد مال شده است و شاید تنها منبع امید و تنها مشوق او همسر سابقش، سیلویا (ایمیراین) باشد. کیتون بی توجهی های ریگن به موانعی که می توانند منجر به شکستش شوند را به خوبی نمایش می دهد و حس غفلت او را به بیننده انتقال می دهد.

     

     

    نورتون در نقش پسر بد ماجرا که فردی خودبزرگ بین و حساس است فوق العاده ظاهر شده است. در میان بازیگران زن، استون سرآمد است و به خصوص در دو نمایی که در پشت بام تئاتر با همراهی نورتون (که در یک نما آنها بازی شجاعت یا حقیقت را بازی می کنند) اتفاق می افتند او عالی کار کرده است.گلیفینایکس هم نقش تهیه کننده و وکیل ریگن را خیلی ساده و سرراست بازی کرده است. مرد پرنده ای در طی سی روز و تقریبا تماما در محله سنت جیمز فیلم برداری شده است. فیلم مخاطبان عام را هیجان زده می کند و مخاطبان خاص و حرفه ای هم از دیدن آن لذت زیادی خواهند برد زیرا این فیلمی است که اصولا قصد دارد به سوی مقصدی جدید و نو رهسپار شود.

    یک ربع قرن از زمانی که “بتمن” نوید ظهور عصر فیلم های بزرگ هالیوودی را داد می گذرد، فیلم هایی عمدتا توخالی و الهام گرفته از کتاب های مصور که بیشتر مورد علاقه جوانان و نوجوانان هستند. بعد از گذشت مدتها مایکل کیتوننادم و غمگین با فیلم “مرد پرنده ای” (یا “مزیت غیرمنتظرۀجهالت”)بازگشته است. فیلمخون گرم است و ضد فرمول های مرسوم عمل می کند. داستان آن درباره بازیگری است که سابقا با بازی در فیلم های ابرقهرمانی در اوج بوده اما اکنون که از اسب افتاده شده تصمیم دارد با روی صحنه آوردن نمایشی در تئاتر برادوی بار دیگر محبوبیت دوران گذشته را بازیابد.

    در سالی که سالن های سینما پر از هجوهایخودآگاه و تجاری است پنجمین و بهترین فیلم بلند الحاندرو جی ایناریتو موفق شده در تمام سطوح از انتخاب بازیگر گرفته تا اجرا موفق عمل کرده و صنعت سینما را شوکه کند. این فیلمی است که می تواند طرفداران فیلم های هنری و تجاری را به یک اندازه راضی کند و داوران جشنواره ها را به دادن جوایز گوناگون ترغیب کند، از طرفی مرد پرنده ای می تواند خون جدیدی در رگهای بازیگری چون مایکل کیتون باشد.

    انتخاب کیتون در سال 1989 برای بازی در فیلم بتمن در همان زمان انتخابی بحث برانگیز بود. این انتخاب شاید بهترین و بدترین چیزی باشد که برای او اتفاق افتاده است، زیرا اگرچه نقش برای او شهرت به همراه آورد اما او دیگر نتوانست نقشی در آن حد و اندازه پیدا کند. حتی کار کردن با تارنتینو در “جکی براون” نتوانست به اندازه بروسویلیس و جان تراولتا (بابت بازی در داستان عامه پسند) برای او خوش یمن باشد.

    کیتون برای بازی در نقش ریگِنتامسون انتخابی به جا بوده و شاید تنها بازیگرانی انگشت شمار قادر به بازی در این نقش بودند: فردی مشهور اما مضطرب و بی اعتماد به نفس که تصمیم او برای بازی در نقش ابرقهرمانی به نام مرد پرنده ای باعث شده تمام حرفه او تحت تاثیر قرار بگیرد و دیگر مخاطبان بازی او در نقش های دیگر را جدی نگیرند و نتوانند با سایر نقش های او ارتباط برقرار کنند. نقش ریگن مانند نقش نورمادزموند در فیلم “بلوار غروب” بسیار به شخصیت بازیگر در خارج از سینما متکی است و این انتخاب بازیگر به خوبی جواب داده زیرا مخاطبان در مورد شخصیت و زندگی شخصی کیتون اطلاعات زیادی ندارند و این امر برقراری ارتباط را آسان تر می کند، البته کیتون چهره ای دوست داشتنی است حتی زمانی که نقش آدمهای خود محور را بازی می کند.

    این اولین باری نیست که فیلمی موضوع خود را با محوریت فیلمی دیگر به دست می آورد اما در این فیلم موضوع فراتر از سختی هایی است که بازیگری از اسب افتاده با آنها روبرو است. بحرانی که ریگن با آن روبرو است مساله ای جهان شمول است، این موضوع را به خوبی می توان در تصویر ابتدایی فیلم که ستاره ای در حال افول را نشان می دهد دید. بعد از این صحنه فیلم ما را نزد ریگن می برد که یک روز قبل از پیش نمایشدر اتاق رختکن خود به آرامی نشسته است.

    حدود نیم ساعت طول می کشد تا به کات و برداشت بعدی برسیم، این حقه ای است که فیلم بردار، امانوئللوبتزکی، از فیلم “فرزندان انسان” با خود آورده است. البته او در اینجا این هنر خود را به سطح جدیدی می برد و در کل شاهد برداشت هایی طولانی هستیم که این امر همچنان که به شب اجرای نمایش در فیلم نزدیک می شویم بر هیجان داستان می افزاید.ریگن برای اولین نمایش تئاتر خود یکی از آثار ریموندکارور به نام “وقتی از عشق می گوییم، از چه می گوییم” را انتخاب کرده است. او این داستان کوتاه را طوری اقتباس کرده که شخصا در قلب نمایش قرار بگیرد و تمام شکوه و جلال را از آن خود کند.

    از تک گویی های برجسته گرفته تا پایان پر تحرک نمایش (که برای این نمایش به آن آب و تاب بیشتری داده شده) که در آن دقیقا پیش از کشیده شدن پرده های صحنه شخصیت او مخ خود را می ترکاند. این روش یک بازیگر سینمایی برای بازی در تئاتر است در حالی که هنرپیشه های واقعی تئاتر همیشه به همبازی های خود اجازه درخشش می دهند.

    اما ریگن هدف دیگری دارد و به همین منظور دور و بر خود را با بازیگرانی حرفه ای مثل دوست قدیمی اش (نیامیواتس) و بازیگری بسیار جوان تر (آندره آ رایزبورو) که به نظر با او رابطه جنسی هم دارد پر کرده است تا روی صحنه بهتر به نظر بیاید. و زمانی که حادثه ای به ریگن اجازه می دهد یکی از همبازی های ضعیف را با بازیگری حرفه ای به نام مایک (ادوارد نورتون) جایگزین کند او این شانس را روی هوا می قاپد. البته او برای تقسیم کردن توجهات روی صحنه تئاتر با این بازیگر اصلا آماده نیست.

    اگر بازی ریگن در مرد پرنده ای را نوعی خودفروشی آرتیستی بدانیم (تصمیمی که با موافقت او برای بازی در دو دنباله فیلم مرد پرنده ای بدتر هم شده است) در آن صورت این نمایش نوشته کارور قرار است نقش بازگرداندن آبروی او را داشته باشد. یا لااقل خود ریگن اینگونه فکر می کند. او به همین منظور برای خود تهیه کننده ای بله قربان گو دست و پا کرده است و اطراف خود را با افراد چاپلوس پر کرده است (زکگلیفینایکِس از پس نقش تهیه کننده برآمده و توانسته بر وسوسه بازی کمدی غلبه کندالبته به جز صحنه ای که او عمدا نام مارتین اسکورسیزی را اشتباه بر زبان می آورد.)

    ریگن حتی تا جایی پیش رفته که خود را متقاعد کرده قدرت حرکت دادن اجسام با ذهن خود را دارد و البته دائما صدای مرد پرنده ای (صدای خود کیتون که کمی تغییر کرده است) را در ذهن خود می شنود که به او توصیه هایی می کند. در این میان دختر او، سَم (اما استون)، که دستیار او هم هست دست او را خوانده و دایما بر سر ریگن نهیب می زند و واقعیت را به او گوشزد می کند.

    این شاید یکی از مزایای غیرمنتظره جهالت باشد که عنوان کامل فیلم سعی دارد به آنها اشاره کند: ریگن بدون داشتن مشخصه های سنتی یک بازیگر تئاتر به اجرای این نمایش اقدام می کند، اما از طرفی بینندگان تئاتر هم با دید و توقعی متفاوت به تماشای فیلم می آیند. از منتقد بدبین نیویورک تایمز (لیندزیدانکن سعی کرده تا آنجا که می تواند شبیه مریلاستریپ به نظر بیاید) گرفته تا جوانترین و خام ترین بینندگان.

    فیلم پر از ارجاع و اشاره است، از پدیده های معاصری چون جاستین بیبر گرفته تا نخبه هایی قدیمی همچون رومنبارتز، فیلم با این اشارات می تواند با مخاطبانی از سطوح مختلف فکری به خوبی ارتباط برقرار کند و حرف خود را به تمام آنان بزند.ایناریتو و همکاران نویسنده او، نیکلاسجیاکوبون، الکساندر دینلاریس جونیور و آرماندو بو، فیلم نامه را با دیدی نسل گرایانه نوشته اند و در مورد دوره ای از هالیوود صحبت می کنند که بازیگران می توانستند نقش آدمهای پر از ایراد و در عین حال شگفت انگیز را بازی کنند نه فقط نقش سوپرمن ها را.

    مثل فیلم موفق سال گذشته، زیبایی بزرگ، فیلم مرد پرنده ای هم بحرانی وجودی را عمیقا تجزیه و تحلیل می کند و اجازه نمی دهد ایده آل گرایی هایش تحت الشعاع بدبینی های مطرح شده قرار بگیرند. فیلم حتی به این موضوع اشاره می کند که تعدادی از بهترین بازیگران دوران ما- همانند مایکل فسبندر، رابرت داونی جونیور و جرمی رِنر- این روزها دستمزد بازی در فیلم های اقتباسی از رمان های مصور را می گیرند (البته در این میان اشاره ای به “هالک” ادوارد نورتون نشده است.)

    نورتون در نقطه ای از فیلم تقریبا موفق می شود توجهات را از کیتون بدزدد. هر دو بازیگر روح خود را برهنه به نمایش گذاشته اند و از ما دعوت می کنند به جنبه های مختلف درون آنها بخندیم، در ابتدای فیلم به نظر می رسد نورتون شگفت انگیز ترین بازیگر فیلم است و کیتون نمی تواند به عمقی که او رفته برسد اما تمام اینها تا پیش از زمانی است که کیتون تقریبا برهنه در میدان تایمز نیویرک در میان عابرین پرسه بزند و خرد شدن را تجربه کند.

    مرد پرنده ای از نظر تجزیه و تحلیل ضمیر و ذهن یک بازیگر بسیار عالی و دقیق است چیزی که شاید نظیر آن از زمان “جان مالکوویچ بودن” دیده نشده است. بازی کیتون دارای لایه های مختلفی است این را می توان از لحظه ای که او کلاه گیس از سر بر می دارد تا زمانی که در لباس های بتمن مانند پوشیده شده است دید.

    این نقش می طلبد که او روی صحنه تئاتر سطحی و عصا قورت داده به نظر برسد اما بیرون از آن آدمی باشد که با دردسرهای خود سر و کله می زند. این امر را به خصوص می توان از لحظه ای که او لباس مسخره مرد پرنده ای که فقط خود او قادر به دیدنش است را به تن می کند، متوجه شد.

     

     

    اگر بخواهیم فیلم را با استاندارد هاوارد هاوکس– و جمله معروف او در باب یک فیلم خوب:”سه نمای خوب، بدون حتی یک نمای بد”- بسنجیم، مرد پرنده ای لااقل ده دوازده تا از زیباترین لحظه های سینمایی سال را در خود دارد: معلق بودن روی هوا، توهمات، تصادف،دختر ریگن، منتقد، همسر سابق، تحریک جنسی، بوسه، شلیک، پایان فیلم و صحنه میدان تایمز از این جمله اند. خیلی از فیلم ها حتی یک نما مانند آنچه در مرد پرنده ای شاهدش هستیم را ندارند و از طرفی دیدن بازگشت ایناریتو از قلمرو تاریک ملودرامهایی مصنوعی چون “21 گرم” و “بابل” -که تنها سعی در بازی دادن ذهن بیننده داشتند – خالی از لطف نیست.

    در “مرد پرنده ای” خبری از سنت های همیشگی ایناریتو مثل دوربین روی دست و موسیقی متن تهاجمی گوستاووسانتولالا نیست در عوض او راه های جدیدی برای نفوذ به ذهن بیننده پیدا کرده است تا یک موقعیت انسانی را به تصویر بکشد (او حتی نام خود در عنوان بندی را به روشی جدید آورده است و به جای گونزالز از جی استفاده کرد و شاید خود این اشاره ای به رویکرد جدید او باشد.) درست است که فیلم عمدتا به ذهن یک بازیگر مسن می پردازد اما از مفاهیمی چون پدر بودن، ازدواج و آنچه که از خود به یادگار می گذاریم نیز غافل نشده است. گذشته از تمام این نکات اقتباس خوبی هم از داستان کوتاه کاروِر انجام شده است که هم پست مدرن است و هم تیغ برنده ای در انتقاد از شخصیت اصلی دارد.

    دوربین لوبتزکی همانند کوسه ای که طعمه اش را یافته به دور کیتون در چرخش است و گهگاهی او را رها می کند تا سراغ بازیگران دیگر برود، در کل دوربین او در جای جای پشت صحنه حاضر است و وقایع را زیر نظر دارد. فیلم در زمینه یکپارچگی نماها از فیلم “طناب” هیچکاک الهام گرفته است و با ترفندهای مختلف کات های میان نماها را پوشانده تا تمام فیلم یک نمای ادامه دار به نظر برسد. این امر در حالی حاصل شده که اتفاقات در مکان های مختلف و زمان های مختلف روی میدهند.

    این ترفند نمای یکپارچه علاوه بر نشان دادن استادی کارگردان به این نکته اشاره می کند که بازی روی صحنه تئاتر از بازی مقابل دوربین فیلم مشکل تر است زیرا در تئاتر نمی توان از طریق تدوین مشکلات بازیگری را برطرف کرد. بازیگران فیلم هم چاره ای جز تلاش بیشتر برای همگام شدن با نماهای طولانی را نداشته اند و فیلم هم به هر یک از آنها زمان لازم برای درخشیدن را داده است. رویکرد ایناریتو از نظر پیچیدگی شگفت انگیز است و احتمالا کار فیلم برداری برای لوبتزکی به سختی کار او در فیلم “جاذبه” بوده است.

    حتی کوچکترین جنبه های طنز فیلم مثل زمانی که دوربین، درامر را در گوشه قاب تصویر قرار می دهد احتیاج به زمان بندی دقیق داشته اند. تمام فیلم مثل یک حقۀ جادویی است و به ما نشان می دهد که چگونه بازیگران تلاش می کنند لایه های مختلفی به بازی خود در فیلم بیفزایند.

    در ابتدای فیلم “مرد پرنده ای” که جدیدترین اثر الخاندروگونزالزایناریتو است، هنرپیشه ای به نام ریگنتامسون (مایکل کیتون) در رختکنی در حال مراقبه است. نکته عجیب این نما به جز فاصله داشتن ریگن با کف زمین این است که از این نقطه تا ده دقیقه مانده به پایان فیلم دوربین حتی پلک هم نمی زند. پیش از این نما دو تکه از نماهای آخرالزمانی فیلم را می بینیم: ستاره ای دنباله دار در آسمان زرد و خاکستری در حرکت است و جسد موجودی عجیب در ساحلی یافت می شود. اما بخش عمدۀ این فیلم خنده دار، زیبا و ضد ژانرایناریتو، نمایی ظاهرا ادامه دار و بدون کات است که در واقع از هشت نمای کوچکتر که به خوبی به هم پیوند زده شده اند ساخته شده است. فراز و نشیب های این سکانس در اتاق پشت صحنه تئاتر سنت جیمز نیویورک اتفاق می افتند جایی که ریگن، که پیش از این ستاره سری فیلم های ابرقهرمانی مرد پرنده ای بوده، امیدوار است تا با بازی در یک نمایش تئاتر سر و سامانی به وضع آشفته حرفه اش بدهد.

    نمایشنامه محصول اقتباسی است که خود ریگن از روی داستان کوتاه ریموندکارور تحت عنوان “وقتی از عشق می گوییم چه می گوییم” انجام داده است. اما همچنان که نمایش به اجرای شب اول نزدیک می شود، قصه کم کم رنگ واقعیت می گیرد و پریشانی روانی بر فضای نمایش سایه می افکند. کلاغ های روباتیک بزرگ روی آسمانخراش ها می نشینند و هواپیماها از بالای سر تماشاچیان تئاتر برادوِی می گذرند. در تمام این اتفاقات شخصیت مرد پرنده ای تقریبا نامرئی است و تنها گاهی با ماسک منقار دار و شنل پردار خود دیده می شود و در گوش ریگن سخنانی مسموم کننده زمزمه می کند. مرد پرنده ای فیلمی دربارۀ وسوسه های شهرت و حیثیت است و اینکه این دو نهایتا دو چیز مجزا از هم هستند :” تو یک بازیگر نیستی تو یک آدم معروفی.” این را لیندزیدانکِن که یک منتقد سرسخت تئاتر است زمانی می گوید که در بار بعد از دیدن پیش نمایش، با ریگن روبرو می شود. فیلم البته به موضوع دیگری هم می پردازد، اینکه چه ابر قهرمان خیالی باشیم چه نه وقتی نقابمان بیفتد خرد می شویم.

    فیلم بردار فیلم امانوئللوبتزکی است که عهده دار فیلم برداری جاذبۀآلفونسوکیارون هم بود، فیلمی که در آن هم چهره ها حرف اول را می زدند و اولین فیلم نمایش داده شده در ونیز هم بود. کار لوبتزکی در جاذبه بیشتر روی نماهای طولانی و طریقه غلت خوردن و تکان خوردن اشیا متمرکز بود اما تکنیک او در اینجا در عین تاثیر گذاری چیزی متفاوت است.

    بیننده تمرین نمایش ریگن را در یک نما مشاهده می کند و این امر باعث می شود حس زیبایی نمایش را بیشتر حس کنیم. نمایشی زنده، زیبا، غیر قابل پیش بینی و رویا گونه که به خوبی روی محور خود متمرکز است.ریگن، مسئول تبلیغات او، برندن (رک گلیفینایکس)، دخترش (اما استون) و سایر همبازیان او (نِیامیواتس، ادوارد نورتون، آندریارایزبرو) با سر و صدا وارد نمایش شده و از آن خارج می شوند و موسیقی متن که تنها یک ضرب آرام درام است هم در پس پرده در حال نواخته شدن است.

    بارقه هایی از فیلم های “خیابان 42″، “سانسِتبلوار و “تهیه کنندگان” در فیلم دیده می شود اما مرد پرنده ای را در کل نمی توان به هیچ فیلم دیگری تشبیه کرد. تصور کنید قوی سیاه توسط مل بروکس کارگردانی شده و شما هم در وسط نمایش حضور دارید. البته یک چیز به خوبی قابل تشخیص است: توهمات و روی هوا شناور شدن ها به کنار، ما قرار است در ابتدای راه شغلی ریگن، عناصری از مسیر شغلی خود کیتون را ببینیم، یکی از این نمونه ها بازی او در فیلم های بتمن تیم برتون در سال های 89 و 92 است که تقریبا دو دهه قبل از سیل فیلم های ابرقهرمانی تولید شدند. اوایل فیلم ریگن را در رختکن خود می بینیم که در تلویزیون در حال تماشای رابرت داونی جونیور روی فرش قرمز است و مرد پرنده ای به چند نکته در باب جنگ با مرد آهنی اشاره می کند.

    این نقش از دو جهت مهمترین نقش حرفه ای مایکل کیتون است. او تمام انرژی کمدی و دیوانه واری که در فیلم های ابتدایی خود مثل “شیفت شب” و “بیتلجوس” دیده می شد را به کار می گیرد، اما گویی شخصیت ریگن تحمل چنین حرارتی را ندارد و کم کم صدای جلز و ولز او شنیده می شود. بازیگران مکمل فیلم کمک زیادی به کیتون کرده اند: نورتون یک بازیگر متد پر سر و صدا و کابوس گونه است;واتس و رایزبورو نقش بازیگرانی که حس نا امنی آزارشان می دهد را بی نقص ایفا کرده اند;استون هم تنها انسان منطقی نمایش است و شخصیتی گستاخ و جسور دارد.

    اگر بخواهیم یکی دیگر از فیلم های ایناریتو را به این فیلم تشبیه کنیم می توانیم از “زیبا” (محصول 2010) نام ببریم. زیبا تلاشی ناقص برای مخلوط کردن رئالیسم جادویی و اجتماعی با استفاده از چهرۀ خاویر باردم بود.مرد پرنده ای از بهترین فیلم های ایناریتواست و از زمان فیلم اول خود، “عشق سگی” (2000)، تا به حال چنین فیلم قدرتمندی نساخته بود. فیلم بزرگ، زیبا و پر از ستاره است و به ما یادآوری می کند که هنوز چیزهای جدید برای دیدن در سینما وجود دارند

    میانگین امتیازات ۳ از ۵
    از مجموع ۳ رای
    خروج از نسخه موبایل