نماد سایت مجله روانشناسی رابینیا

نقد روانشناسی فیلم پیله و پروانه + تماشای آنلاین

  • فیلم پیله و پروانه (قفس غواصی و پروانه)

     

     

    خلاصه داستان پیله و پروانه

    (اسم این فیلم چندین جا به چند شکل مختلف گفته شده است و ما روان ترین اسم را انتخاب کردیم)

    پیله و پروانه (قفس غواصی یا لباس غواصی و پروانه) داستان اعجاب برانگیزی درباره مردی موفق در کار و زندگی است. مردی که همه او را می شناسند و محبوبیت بسیاری بین مردم دارد. ولی ناگهان روزی تقدیر از او روی بر می گرداند و در سن 43 سالگی سکته مرگباری را می کند، که موجب می شود تا تمام اجزای بدنش از حرکت باز می ایستد و قادر به ارتباط با دنیای اطرافش نیست. ژآن دومنیک که فقط پلک چشم چپش هنوز از کار نیافتاده است، به وسیله آن و با روشی پیشنهادی به وسیله پزشکان قادر می شود که ارتباط برقرار کند. او با همین پلک کتابی به نام قفس غواصی و پروانه می نویسد و تنها مدتی قبل از مرگ او در سن 45 سالگی انتشار می یابد. فیلم قفس غواصی و پروانه اقتباسی است از آن کتاب و زندگی ژان دومنیک بابی که به طور بسیار هنرمندانه ای ساخته شده است.

     

    راجر ایبرت:

    پیله و پروانه فیلمی است درباره مردی که بلایی ناگهانی را تجربه می کند، چیزی که من را در جراحی های اخیرم بسیار ترساند. او درحالی که زنده و هشیار است ولی قادر به برقراری ارتباط با دنیای اطرافش نیست و این موضوعی است که حتی فکر کردن به آن آدم را به وحشت می اندازد. فیلم اقتباسی است کاملا واقعی، از یک مرد و کتابی که او توانست به طور حیرت انگیزی بنویسد، اگرچه تنها با پلک زدن چشم چپش. ژان دومنیک بابی، ویراستار یک مجله مد فرانسوی به نام الی، بود. روزی او بر اثر سکته مرگباری فلج می شود و تمام بدنش به غیر از پلک چشم چپش از کار می افتد. متخصصان درمان شناسی او را قادر می سازند که به وسیله ای بتواند ارتباط برقرار کند. بدین ترتیب که الفبا را به ترتیب روی کاغذی نوشتند و بابی آنها را با پلک زدن چشم چپش انتخاب می کرد و توسط این روش کلمه به کلمه و پلک به پلک توانست شرح حال خود را به کتابی تبدیل کند. اثری که نام آن را قفس غواصی و پروانه (پیله و پروانه) گذاشت و در سال 1997 تنها مدتی قبل از مرگش انتشار یافت.

     

     

    این کاری بسیار مافوق انسانی، از انسانی بسیار با اراده بود ولی چگونه میشد آنرا به فیلم تبدیل کرد؟ کارگردان فیلم، نقاش و مجسمه ساز مشهور، جولیان اشنایبل است که دو فیلم قبلی اش هم درباره هنرمندانی بود که در کارشان مصمم بودند. “BASQUIAT” محصول 1995درباره یک گرافیست نیویورکی بود و “قبل از سقوط شب” محصول 2000 درباره یک شاعر رنج دیده کوبایی به نام رینالدو آرنا. راه حل او در این فیلم همراه با فیلم نامه نویس (رونالد هاروود) این نبود که مردی را در تخت نشان بدهند بلکه آن چیزهایی را که او در همان حال بی حرکتی می دید، اطرافیان و خیالاتش را به ما نشان می دهد.

    در واقع ما همان چیزهایی را می بینیم که بابی توسط چشم چپش می بیند و از دریچه چشم او به محیط نگاه می کنیم. این راهی عجیب و غریب برای نشان دادن است و کارگردان هم در نشان دادن آن بسیار ماهرانه عمل کرده است. نتیجه این عمل چیزی نیست که شما آن را “الهامی” بخوانید زیرا هیچ کدام از ما حتی فکرش را هم نمی کنیم که در موقعیت بابی قرار بگیریم و به این الهام احتیاج داشته باشیم. فیلم چیزی بیشتر از آن است. می توان گفت که یک حماسه است. نیروی زندگی و پافشاری اش بر شلاق زنی سرنوشت و تقدیر و همچنین به شهوات، اشتیاقات و تمام چیزهایی که این مرد قبلا به سادگی قادر به انجام دادن آنها بوده است. ما فلاش بک هایی از دوران بچگی و یا زمانی که او همراه با معشوقه اش رویای آینده روشن را در سر می پروراند و همچنین تصاویری از خیالاتش را می بینیم. در صحنه ای به شدت تاثیر گذار ما او را در حال ملاقات با پدرش می بینیم که آنده ساریس می نویسد “رهایی یافتنی از تنهایی، که در طول تاریخ سینمای فرانسه تک است” و همچنین “داشتن معشوقه عذری نیست برای ترک کردن مادر فرزندان، به راستی که دنیا ارزش هایش را از دست داده است”

    سلین، مادر فرزندان و شریک کاریش به بابی وفادار باقی می ماند و حتی به او کمک می کند که با زنانی دیگر که آنها هم همکار او هستند ارتباط برقرار کند (شور جنسی یک مرد رام نشدنی است). و تمام زنان دیگری که در اطراف او هستند شامل پرستاران، دستیارانش و معشوقه خیالی اش، همه عاشق او می شوند و به او ایمان می دهند که تنهایش نخواهند گذاشت. و او تمام اینها را تنها با پلک چشمش بیان می کند.

    ما نقش اصلی را که توسط ماتئو مارلیک اجرا شده است تنها در دو صورت می بینیم. نخست به عنوان مردی بدون حرکت در تخت که با خاطرات و تخیلاتش به زندگی وابسته می ماند. در این صورت او اساساً با نقش دنیل دی لوئیس در “پای چپ من” فرق می کند. بخاطر اینکه آن فیلم درباره مردی بود که فقط می توانست با پای چپش حرکت کند و حداقل می توانست به زحمت حرکت کند، ناله و یا گریه بکند ولی اینجا بابی نمی تواند هیچ گونه حرکت جزئی را انجام بدهد. هر دو فیلم راه حل ناگزیری را برای ایجاد ارتباط پیدا می کنند و بازیگران درستی هم به اجرای آنها پرداخته اند.

     

     

    ژانوس کامینسکی فیلمبردار فیلم است. او سهم بزرگی را در طراحی صحنه های بی نظیر فیلم دارد. ما بعضی وقتها فیلم را به وسیله چشم بابی می بینیم و کامینسکی نمای دید او ر با زندگی و زیبایی پر می کند و آن طوری هم که گفته می شود نا امید کننده نیست بلکه زیباست.

    در آخر ما با حس هشیاری انسان تنها می مانیم که معجزه بسیار بزرگی از تحول انسانی است و آن هشیاری تمام حواس شش گانه را به سادگی یک جعبه ابزار برای خود فراهم می کند.

    به سختی می‌توان گفت که «اتاقک غواصی و پروانه» دور از انتظار است فیلم یک روایت بسیار تاثیرگذار برگرفته از فروش جهانی بسیار خوب یک کتاب خاطرات است که خود آن نیز به همان اندازه خود کتاب خارج از تصور است. و در نهایت فیلم ساخته شده از روی آن نیز به همان اندازه تعجب برانگیز از کار درآ‌مده است. حتی دانیل بتسک، که فیلم را برای میراماکس تولید کرده پس از شنیدن این موضوع که قرار است بر اساس کتاب فیلمی ساخته شود هراس و دلهره بر او حاکم می‌شود.

    این موضوع به این خاطر است که خاطرات ژان دومینیک بابی در سال 1997 به یکی از نامتعارف‌ترین‌ها در نوع خود و در عصر مدرن کنونی تبدیل شده است. نویسنده کتاب آن را با پلک زدن‌های متوالی و کلمه به کلمه دیکته کرده است. و این چشم‌هاست که تنها عضو فلج نشده‌ی بدن بابی پس از مبتلا شدن او به سکته مغزی است. عارضه‌ای که وی را دچار یک سندروم بزرگ نموده است. مغز کاملا سالم و فعال او در بدنی بی‌حرکت به دام افتاده است. و هم عرض با آن بابی احساس می‌کند که در اتاقک بسیار قدیمی غواصی گیر افتاده است.

    به نظر نمی‌رسد فیلم ساختن از روی چنین داستان‌هایی امکان‌پذیر باشد. حتی اگر شما راهی برای این کار در ذهن مجسم کنید، چطور می‌خواهید بر تبدیل نشدن آن به فیلم‌های تکراری از این دست غلبه کنید؟ از بدل شدن آن به فیلم‌های احساسی از پیروزی‌های روح انسان که صدای هر بیننده‌ی آگاه و متخصص را در می‌آورد.

    مادامی که کار با نسخه رونالد هاروود آغاز شد، اشنابلِِ فیلمساز، که برای ساخت فیلم به زبان اصلی مجبور به یادگیری زبان فرانسه شد و جایزه‌ی بهترین کارگردانی را در جشنواره فیلم کن به خاطر سختی کار نصیب خود کرد، از تله‌های آشکاری که ممکن بود در آن‌ها گیر بیافتد اجتناب ورزیده و هنری ناب از دل آن‌چه انسان بی‌شک به آن نیاز دارد بیرون کشیده است. فیلمی خیال‌انگیز و احساسی که از وجود ستاره‌ی با استعداد فرانسوی، ماتیو آمالریک بهره جسته در عین حال هم شوق برانگیز است و هم افسرده کننده. در عین حال فیلم به همان اندازه حس محتوم کمبودها را هم در بر می‌گیرد.

     

     

    این اتفاق تا حد زیادی به خاطر توانایی اشنابل، که این فیلم سومین فیلم اوست، در هنرهای تجسمی امکان‌پذیر شده است. اشنابل برای تصویربرداری این فیلم نیز از دسترنج فیلمبردار برنده جایزه اسکار، یانوش کامینسکی، بهره برده که با تصاویر غنی و ایده‌های نو در کار قبلی خود، «شب پیش از سقوط» حسی تخیل‌برانگیز را القا کرده بود.

    و این که، به همان اندازه که شخصیت فیلم، بابی، برای زندگی شور و شوق دارد، خود اشنابل نیز مشتاق زندگی کردن است. و همین طور تدوینگر فرانسوی او که عاشق خوشگذرانی است و بین دوستان خود به ژان دوا معروف است. کسی که نوشته : “من به همان اندازه که به شدت به نفس کشیدن محتاجم، به احساس کردن، عشق ورزیدن و لذت بردن محتاجم.”

    با وجود همه‌ی این‌ها جای هیچ سوالی باقی نمی‌ماند که «اتاقک غواصی» چیزی نیست جز فیلمی زنده و جاندار که سازنده آن در تصور و خیال آن را پرورانده است. اشنابل در جشنواره فیلم کن گفت: “همسرم می‌گفت یک لحظه صبرکن. تو همیشه در مورد انسان‌هایی فیلم می‌سازی که یا دارند می‌میرند یا مرده‌اند. اما من به قضیه این طور نگاه نمی‌کنم و این خیلی خنده‌دار است.”

    اما در واقع تا حدی این نظریه درست است و آن هم به این خاطر است که «اتاقک غواصی» از حفظ لحن کنایه‌آمیز نویسنده رنج می‌برد. چون نویسنده به طور سرخوشانه‌ای تلاش‌های آغازین تیم پزشکی بابی برای بستن او به روی صندلی چرخ‌دار را با “تلاش برای بستن جسد به قتل رسیده‌ای به پشت اتومبیل در فیلم‌های گنگستری” مقایسه کرده است. ارائه‌ی شخصیتی کمیک و بی‌پروا از بابی، نظریه‌های غضب‌آلودی که در مقابل حادثه پیش آمده برای او پیش می آید و مسیر سرسختانه‌ای که آمالریک برای ارائه‌ی روش‌ها پیش رو دارد، احساساتی عبوس از بیچارگی‌ای که هیچ راهی نیز برای آن نیست را القا می‌کند.

    یکی از نکات مهم، تیزهوشی و استعداد سرشار هاروود در نوشتن متن فیلمنامه است. جایی که می‌نویسد “دوربین ژان دومینیک بابی است”. بخش اعظمی از فیلم از زاویه دید مردی افلیج فیلمبرداری شده است، با حالتی صمیمی که با نمایش سیال افکار او ایجاد می‌شود و تنها بیننده آن‌ها را می‌شنود.

    در ابتدا بابی نمی‌داندکه کجاست و چه اتفاقی برای او افتاده است. یک دکتر به او می‌گوید که در بیمارستان ارتش در کنار ساحل نورماندی است (فیلم در مکان‌های واقعی ساخته شده است) و وی را از شرایط فعلی‌اش مطلع می‌سازد، چیزی که باورش بسیار سخت است. تلاش دیگران برای بهبود او، وی را به زندگی باز گردانده است و اینجاست که ما می‌شنویم که از درون فریاد می‌زند: “این زندگی است؟”

    یکی از نکات مثبت فیلم فیلمبرداری از زاویه دید بابی است. این نوع روایت‌، به فیلم کمک می‌کند که از نشان دادن یک انسان فلج در مدت یک ساعت به بیننده دوری کند. پس از حدود یک ساعت بابی را به طور کامل می‌بینیم و پس از آن است که حسی دوستانه نسبت به او پیدا می‌کنیم.

     

     

    در یک ساعت اول به جای بابی، نمایی نزدیک از زنان متعدد را در زندگی او می‌بینیم و این از ایده‌های زیرکانه فیلم است که هر یک از دیگری زیباترند. این زن‌ها شامل سلین (امانوئل سِیگنِر)، مادر بچه‌ها و سه زن دیگر است که برای احیای دوباره او نظر می‌دهند و همچنین معشوقه‌ی قبلی او (خانم چترلی-ماریا هنز). اگرچه در کتاب، بابی خیلی کم راجع به همسر قبلی یا معشوقه‌اش صحبت کرده است، اما همین‌ موارد یکی از نکات اصلی فیلم‌ هستند که سکانس‌هایی اصیل ساخته‌اند و اثر را دراماتیک‌تر جلوه داده‌اند.

    یکی از سکانس‌های به یاد ماندنی فیلم سکانسی است که بابی پدر 92 ساله‌ی خود را ملاقات می‌کند. نقش تاثیرگذاری که توسط ماکس فون سیدو بازی شده است و مخصوصا بخشی که ژان‌دو صورت پیرمرد را اصلاح می‌کند. سکانسی که به طور عجیبی با صبر و حوصله پیش می‌رود، لحظه‌ای بسیار صمیمی که به خاطر بازی‌های طبیعی‌ای ست که اشنابل توانسته است از بازیگرانش بگیرد.

    اگرچه شخصیت داستان تنها در فلاش‌بک‌ها حرکت می‌کند و فعالیت دارد، اما آمالریک از صدا و چشم چپ سالمش بهره جسته و شخصیتی به یاد ماندنی خلق نموده است، کسی که از خاطرات و تخیلش ـتنها چیزهایی که هیچ‌گاه آسیب نمی‌بینندـ استفاده می‌کند و به ذهنش اجازه می‌دهد تا همانند پروانه‌ای پرواز کند.

    مهمترین روابط بابی، رابطه او با زنانی است که کمکش می‌کنند تا با دنیا ارتباط دوباره برقرار کند. در بیمارستان، ماری (اولاتز لوپز گارفیدیا -همسر اشنابل) و هنریته (ماری خوزه کروز) که روی درمان گفتار او کار می‌کنند اعجا‌ب‌برانگیز هستند و همچنین زنی که برای املا کردن افکار بابی از طریق راهی ساده به خدمت گرفته می‌شود از همین جمله است.

    هنریته تابلویی می‌سازد که حروف الفبا بر روی آن لیست شده‌اند. حروف با صدای بلند خوانده می‌شوند و بابی برای آ‌نچه در نظر دارد پلک می‌زند. تا جایی که به تدریج در این سیستم حرفه‌ای می‌شود، سیستمی که لکود (آن کانزاینی) یکی دیگر از زنان زیبارو، از طریق آن افکار بابی را دیکته می‌کند.

    شاید یکی از مهم‌ترین نکات راجع به «اتاقک غواصی» تکرار همین حروف با صدای بلند باشد. اگر چه تکرارشان ملالت‌بار و خسته‌کننده به نظر می‌رسند، اما به علت استفاده از نوای ملودیک زبان فرانسوی در نهایت حسی لذت‌‌بخش را القا می‌کند. و نهایتا در صفحه آخر کتاب، بابی با پلک زدن‌هایش با دل‌نگرانی این را سوال را می‌پرسد: “همین‌ها هستند که کتاب را نوشته‌اند؟” و حقیقتا بله. و البته در نهایت فیلمی این‌چنین خارج از انتظار را.

     

     

    تماشای آنلاین فیلم پیله و پروانه ( قفس غواصی وپروانه ) :

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    از مجموع ۱ رای
    خروج از نسخه موبایل