نماد سایت مجله روانشناسی رابینیا

بزهکاری و مضرات آن

بزهکاری و مضرات آن
  • بزهکاری و مضرات آن

    ممکن است بدیهی به نظر برسد که زمان طولانی مراقبت در  کودکی بر شانس زندگی فرد تأثیر منفی می‌گذارد: والدین، اختلال در تحصیل، کارکنان کم دستمزد که بیش از حد کار می کنند و به آنها ارزش کمتری داده می شود، تاثیرات منفی همسالان، و غیره، همگی احتمالا نقش مهمی را ایفا می کنند.

    بخش مقیاس این مشکل به عنوان یک مسئله اجتماعی و نه روانی در آمار مشخص است:

    اجازه دهید در مورد یک چیز واضح بگوییم: کودکان به طور بالقوه انعطاف پذیر هستند و برای کسانی که شروع خوبی در زندگی دارند، و مراقبت‌هایشان نسبتاً کوتاه و پایدار است – شاید در یک دوره شرایط نامطلوب خانوادگی – نتایج خوب است.

    مراقبت به عنوان یک مسئله روانی

    با این حال، کودک تحت مراقبت طولانی مدت – که دلبستگی های اولیه برای او در بهترین حالت شکننده بود – تلاش می کند تا موقعیت خود را درک کند.

    او (و من در اینجا بیشتر در مورد پسرها صحبت می کنم) از نظر بیولوژیکی برنامه ریزی شده است تا به این باور برسد که والدینش او را دوست دارند و بنابراین از او محافظت خواهند کرد، و با این حال ظاهراً خود را طرد شده و رها شده می بیند.

    کسانی که اکنون از او مراقبت می‌کنند، مراقب نامیده می‌شوند، اما به نظر نمی‌رسد به او اهمیت می‌دهند، زیرا در دسترس بودنشان نامنظم هستند، نسبت به آشفتگی درونی او بی‌تفاوت هستند، و گاهی اوقات در واکنش به هنگام ابراز سردرگمی یا خشم خود بی‌رحمانه هستند.

    این تنش در وابستگی های پسر به کسانی که قصد پرورش او را دارند، گاهی اوقات با فرآیند شناسایی بزهکارانه حل می شود.

    برای مطالعه در رابطه با علل و راهکارهایی برای جلوگیری از بزهکاری نوجوانان کلیک کنید.

    شناسایی متخلفانه

    هویت بزهکار اصطلاحی است که به فرآیندی اشاره می‌کند که طی آن یک پسر ایده‌آل‌های مردانه با ارزش اجتماعی جریان اصلی را رد می‌کند و به نفع هویت مردانه مبتنی بر فرهنگ رفتار و ارزش‌های ضد اجتماعی جایگزین می‌کند.

    برای پسر تحت مراقبت طولانی مدت، این به معنای طرد بزرگسالان به عنوان الگوهای قابل اعتماد و به نفع پیوندهای شدیداً نزدیک با همسالان است که با گرد هم آمدن برای شرکت در فعالیت های ضداجتماعی هیجان انگیز ایجاد می شود.

    داستان دیوید

    داستان دیوید این ایده را زنده می کند. دیوید پس از گذراندن بیشتر دوران بزرگسالی خود در زندان به دلیل جرم قتلی که در سن 18 سالگی مرتکب شده بود، دیر به درک فرآیند شناسایی بزهکاران رسید.

    او که در کودکی توسط مادرش که معتاد به مواد مخدر بود مورد بی توجهی قرار گرفت، زمانی که رفتارش در مدرسه شروع به بدتر شدن کرد، تحت مراقبت قرار گرفت.

    او با این باور که مادرش روزی به زودی برای حمایت و حزانت او خواهد آمد، چندین خانواده را رد کرد،امیدی به رنگ گل سرخ و طولانی مدت که او ناخواسته با نوشتن نامه ای به او دامن زد و قصد خود را برای انجام این کار ابراز کرد، اگرچه او برای تحقق این وعده بسیار شکننده بود.

    در بهزیستی ، وقتی تخت را خیس می‌کرد، از طعنه‌های کارکنان مراقبت احساس تحقیر می‌کرد. او به وضوح روند جذب پسران کمی بزرگ‌تر در بهزیستی را به‌عنوان «همه‌چیزی که یک مرد باید باشد» توصیف کرد و زمانی که برای تحویل حشیش یا همراهی آن‌ها در خودروی سرقتی انتخاب شد، چقدر افتخار می‌کرد.

    احساس آسیب پذیری و شک و تردید او از بین رفت زیرا پیوند با همسالانش معنای زندگی او را می داد.

    برای دیوید، مسیر خشونت سریع و قابل پیش بینی بود: احساس شکست ناپذیری با استفاده فزاینده او از اسلحه تقویت شد، و در نهایت وقتی یک سرقت از کنترل او خارج شد، او خود را به عنوان یک قاتل محکوم در زندان یافت.

    در زندان، قبل از اینکه احساس کند می‌تواند باور عمیق خود را مبنی بر دوگانگی و طرد شدن همه اقتدارها، دوباره ارزیابی کند، نیاز قانع‌کننده‌ای به ادامه همذات پنداری با همسالان خلاف کار خود برای سال‌ها احساس می‌کرد.

     

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    از مجموع ۱ رای
    خروج از نسخه موبایل