نماد سایت مجله روانشناسی رابینیا

زندگینامه آلفرد ارنست جونز

آلفرد ارنست جونز
  • زندگینامه آلفرد ارنست جونز

    آلفرد ارنست جونز ( Alfred Ernest Jones ) (1879_1958)، پزشک و روانکاو انگلیسی، یکی از شاگردان فروید بود که سهم بزرگی در رواج روانکاوی در ابعاد بین‌الملل ایفاء نمود. در سال ۱۸۷۹ در ‎گورتون ولز به‎ دنیا آمد و در کاردیف یونیورسیتی و یونیورسیتی کالج لندن تحصیل کرد.

    او هر دو انجمن روانکاوی بریتانیا و آمریکا را پایه‎ گذاری کرد، زندگینامه ای سه جلدی از زیگموند فروید نگاشت، و در کمک به فرار زیگموند و آنا فروید از دست اتریش نازی، و نیز بسیاری از دیگر تحلیلگران در اروپای قاره ای نقشی کلیدی داشت.

    جونز در دانشگاه به تحصیل پزشکی پرداخت، و ابتدا در زنان و زایمان و سپس در مغز و اعصاب تخصص گرفت. او خیلی زود به تحولات جدید در روانپزشکی و ظهور روش «روان‎کاوی» در وین و اروپای قاره‎ای علاقه‎ مند شد. جونز، پیرو فروید و بروئر شروع به استفاده از تکنیکهای هیپونیزمی در کار بالینی با بیماران کرد.

    با این حال وقتی او در سال ۱۹۰۶ متهم به تعرض جنسی به دو دختر نوجوان تحت درمانش شد، حرفۀ او با شروع بسیار بدی مواجه شد. او بعدها در دادگاه تبرئه شد. در اتفاقی دیگر، جونز پس از ارائۀ تفسیری روانکاوانه دربارۀ فلج کودکی خردسال بدون رضایت والدینش، بار دیگر مجبور به استعفا از شغل خود به عنوان پاتولوژیست شد.

    این رویدادها شدیداً به اعتبار جونز لطمه وارد کرد، و او در سال ۱۹۰۸ اروپا را ترک و به کانادا نقل مکان کرد. او در بخش روانپزشکی دانشگاه تورنتو مشغول به کار شد و بعدها دانشیار روانپزشکی شد.

    او در سالهای کوتاه حضور خود در آمریکای شمالی به‎ اندازۀ دیگر دوره های شغلی اش مولد و پرتلاش بود؛ او در ۱۹۱۱ انجمن روانکاوی آمریکا را تأسیس کرد و در ۱۹۱۲ نخستین اثر روانکاوی به زبان انگلیسی را تحت عنوان «مقالاتی پیرامون روانکاوی» به چاپ رساند.

    جونز در سال ۱۹۰۸، پیش از ترک کانادا، کارل یونگ یکی از شخصیت‎های اصلی روانکاوی، را برای نخستین بار مستقیماً ملاقات کرد. او و یونگ نخستین کنگرۀ روانکاوی در سالزبورگ را سازماندهی کردند، و در آنجا بود که جونز برای نخستین بار با فروید ملاقات نمود و خیلی زود آنچه به یک رابطۀ حرفه ای و شخصی دیرپا و همواره بی پرده بدل شد، را آغاز کرد.

    جونز پس از حضور چندین ساله در کانادا، برای مدت کوتاهی جهت تحلیل توسط فرنزی به بوداپست رفت، و سپس در سال ۱۹۱۳ به لندن بازگشت. وی پس از بازگشت، خیلی زود کار روانکاوی را از پیش گرفت، انجمن روانکاوی لندن را تأسیس کرد، و همزمان به نوشتن و سخنرانی پیرامون نظریۀ روانکاوی ادامه داد.

    انجمن جونز پس از جنگ جهانی اول منحل شد، اما او در سال ۱۹۱۹ به سرعت آن را تحت عنوان انجمن روانکاوی بریتانیا باز تأسیس کرد.

    او همچنین فقط طی چند سال یک کلینیک روانکاوی راه انداخت که به ارائۀ درمان تحلیلی با نرخ پایین برای افراد کم‎درآمد می پرداخت؛ و نیز همراه با جان ریکمن موسسۀ روانکاوی را بنیان کرد، که بازوی آموزشی و اجرایی انجمن روانکاوی بریتانیا بود.

    جونز در همان سال پس از درگذشت همسر اولش پس از یک سال و نیم زندگی مشترک، با کترین جوکی ازدواج کرد. آنها با یکدیگر صاحب چهار فرزند شدند.

    جونز به کار و تلاش سخت و بی وقفه درجهت پیشرفت روانکاوی ادامه داد. وی در سال ۱۹۲۰ مجلۀ بین المللی روانکاوی را پایه‎گذاری کرد و تا سال ۱۹۳۹ به عنوان سردبیر آن به فعالیت پرداخت. وی در سال ۱۹۲۱ کتابخانۀ بین المللی روانکاوی را تأسیس کرد، و تا جایی که می توانست آثار روانکاوی را به زبان انگلیسی برگرداند یا ترتیب برگردان آنها را داد.

    در سال ۱۹۲۴ نخستین دو جلدی برگردان از مجموعه مقالات فروید منتشر شد که توسط جونز ویراست و توسط ژوان ریویر نظارت شده بود. تا حد زیادی در نتیجۀ جنبش طولانی و سرسختانۀ او بود که انجمن پزشکی بریتانیا در سال ۱۹۲۹ به طور رسمی روانکاوی را به‎عنوان «شاخۀ مهم علمی» به رسمیت شناخت.

    جونز و برخی از همکارانش در تلاش بیشتر در جهت اشاعه و جا انداختن اندیشه های روانکاوانه، در سال‎های دهۀ ۱۹۳۰ مجموعه‎ای از سخنرانی‏های رادیویی را پیش بردند.

    ارنست جونز بعد از جنگ جهانی دوم

    وی همچنین در خروج فروید از چنگ ارتش نازی در سال ۱۹۳۸ سهم مهمی داشت. همراه با فروید، آنا فروید و دیگر روانکاوان بزرگ آلمانی زبان با کمک های ارنست جونز به انگلستان یا آمریکا انتقال یافتند .

    وی همچنین به شدت کار ملانی کلاین را تشویق کرد، مجلۀ بین المللی روانکاوی را تأسیس نمود، و دو بار رئیس انجمن بین المللی روانکاوی شد. اگرچه زندگی جونز خالی از مناقشه نیست، تلاشهای خستگی ناپذیر وی جهت گسترش، ارتقا، و پاسداشت روانکاوی، عامل بسیار مهمی در رشد و اشاعۀ آن، به ویژه در نقاط انگلیسی زبان داشت.

    جونز از زمان آشنایی با کارهای ملانی کلاین تحت تأثیر او قرار گرفت، و نوشته هایش به‎ طور فزاینده ای از اندیشه ها و تحولات ایجادشده توسط او تأثیر پذیرفت. پیرو کلاین، جونز شروع به کاوش تحول روانی اولیه، به‎ ویژه تحول سوپرایگو و ماهیت عقدۀ اختگی زنانه کرد.

    جونز در سال ۱۹۲۵ ملانی کلاین را برای ارائۀ چند سخنرانی در لندن دعوت نمود و سپس به او پیشنهاد کرد که به‎ طور دائمی به انگلستان نقل مکان کند و به انجمن روانکاوی بریتانیا بپیوندد. کلاین این پیشنهاد را پذیرفت، و طی سالهای متعاقب پیروان متعدد و وفاداری را به خود جذب کرد. اشتیاق جونز به او تا جهانی شدن فاصلۀ زیادی داشت.

    با افزایش قدرت هیتلر در آلمان و ورای آن، او به تحلیلگران وین‎ و دیگر مناطق اروپای قاره ای (که تعدادی از آنها یهودی بودند) کمک کرد تا در انگلستان مستقر شوند. پس از پیوستن اتریش به آلمان نازی در سال ۱۹۳۸، جونز شخصاً به وین رفت تا ترتیب فرار زیگموند و آنا فروید به بریتانیا را بدهد.

    با ورود تعداد زیادی از تحلیلگران اروپای قاره ای به بریتانیا، تصادم اندیشۀ لگام گسیخته ای میان به اصطلاح کلاینی ها و فرویدی ها درگرفت. این تعارض عقل و اندیشه به تفرقه ای عمیق در انجمن بریتانیایی منجر شد.

    جونز همواره در مقابله با نقطه نظرهای آنا فروید و همکارانش،  از دیدگاه های کلاین جانبداری می کرد، و این سوگیری آشکار به خشم فروید و متهم ساختن جونز به تلاش جهت بی اعتبار ساختن کار دخترش انجامید. خصومت فزاینده میان فرقه های فرویدی و کلاینی در اوایل سال‎های دهۀ ۱۹۴۰ به مباحثه های جدال‎ آفرین منجر شد.

    نقش جونز در این گفتمان های داغ تاحدودی با شروع مشکلات سلامتی وی از میان رفت، و او زمان بیشتری را در خانۀ خویش در سوسکس می گذراند. سرانجام وی در سال ۱۹۴۴ از ریاست انجمن بریتانیایی استعفا داد.

    در آن سال گروه های در حال جدال در انجمن، سرانجام به مصالحه ای دست یافتند که طبق آن فرویدی ها، کلاینی ها، و گروه سومی موسوم به «مستقل ها»، برنامه های تدریس و کارآموزی خویش را به اجرا برسانند.

    جونز در واپسین سالهای عمر خویش با کمک شایان توجه همسر آلمانی زبانش که بسیاری از نامه ها و اسناد فروید را به انگلیسی برگردانده بود، یک زندگینامۀ سه‎جلدی از فروید نگاشت.

    جونز موفق به دریافت حکم هیئت علمی کالج سلطنتی پزشکان در سال ۱۹۴۲، ریاست افتخاری انجمن بین المللی روانکاوی در سال ۱۹۴۹، و دکترای افتخاری از دانشگاه سوانسی در سال ۱۹۵۴ شد. او در یازدهم فبریه ۱۹۵۸ در لندن درگذشت، و پیکرش در کورۀ گولدرز گرین سوزانده شد. خاکسترهای وی برای دفن به ولز، به گوون پنینسولای محبوبش برده شد.

     

     

    ایده ی کمیته مخفی روانکاوی

    به لحاظ تاریخی، می توان گزاره «روانکاوی چه چیزی نیست» را از زمانی ردگیری کرد که فروید و تعدادی از نزدیک ترین شاگردانش تلاش کردند یک «حلقه ی درونی» یا «کمیته مخفی» تشکیل دهند که اعضای آن یکدیگر را به عنوان نگهبانان روانکاوی می شناختند ، یعنی آنها حق داشتند در صورت لزوم اعلام کنند : «این روانکاوی نیست» .

    ایده ی کمیته مخفی را ارنست جونز به فروید پیشنهاد داد. او پیشنهاد داده بود که با تشکیل این حلقه ی مخفی، می توانند در خصوص هر موضوعی مبنی بر انحراف از «اصول نظریات روانکاوی» بحث کنند.

    در آن زمان اعضای اصلی این حلقه متشکل از ارنست جونز، شاندور فرنتسی، اتو رنک، هانس زاکس و کارل آبراهام بود که بعدها ماکس ایتینگتن نیز به آن ها اضافه شد. این حلقه در سال 1924 به خاطر اختلاف هایی که بین اتو رنک و شاندور فرنتسی بود منحل شد و همان سال با جایگزینی آنا فروید به جای اتو رنک دوباره احیا و به کار خود ادامه داد .

    فالوسگرایی و آفانیسیس

    از اوایل دهه 1920، ارنست جونز، روانکاو و زندگینامه نویس بعدی زیگموند فروید ، انتقادهایی را که کلاین و هورنی از نظریه حسادت آلت تناسلی مرد وارد کرده بودند ، مطرح کرد و استدلال کرد که فرضیه های روانکاوی ساخته شده توسط مردان به شدت با یک “فالوسنتریک” همراه است.

    او اصطلاح «فالوس‎گرایی» را وضع و همسو  با کلاین و کارن هورنای در دفاع از ایدۀ زنانگی اولیه بحث کرد.

    این اصطلاح در سال 1927 توسط ارنست جونز ، به عنوان بخشی از مباحثه خود با فروید در مورد نقش مرحله فالک در رشد کودکی ، هنگامی که وی استدلال کرد “مردان تجزیه و تحلیل منجر به اتخاذ یک دیدگاه فالو محور غیرمستقیم شده اند”.

    با استفاده از استدلالهای قبلی کارن هورنی ، جونز ، در یک سری مقالات ، این موضع را حفظ کرد که زنان موجودات ناامیدکننده ناشی از حسادت آلت تناسلی مرد نیستند.

    در عوض ، این باور خود یک دفاع نظری در برابر اضطراب اختگی بود. با این حال ، فروید در مخالفت با تز هورنی / جونز بی تأثیر ماند و پس از آن موضع روانکاوی غالب بود ، اگرچه برخی مانند ژانت مالکوم موضع خود را به گونه ای تغییر داد که “مفهوم فروید، توصیفی از فالوسنتریسم است، نه توصیه ای برای آن. ”

    فالوس گرایی یا فالوس محوری یا فالوسنتریسم، ایدئولوژی که فالوس، یا اندام جنسی مرد، عنصر اصلی در سازمان جهان اجتماعی است. فالوسنتریسم در نقد ادبی، روانکاوی و روانشناسی، زبانشناسی، پزشکی و بهداشت و فلسفه مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته است.

    فالوس هر آن چیزی است که معنای قدرت، برتری و داشتن می‌دهد. فرهنگ، فالوس داشتن را معادل مرد بودن و مردانگی میداند؛ مرد بودنی که همواره یا ازدست‌رفته است و یا در خطر ازدسترفتن است. فالوس گرایی نشان از استیلای سلسله مراتب جنسیتی دارد.

    مردانگی‌ ازنظر فروید اساس ساختار روانی است بهگونهای که فرروید عقیده داشت پرسش چندانی درباره آن وجود ندارد و زنانگی از نظر او معادل مرد نبودن است، هم در معنای فیزیولوژیک (یعنی نداشتن عضو جنسی مردانه) و هم در معنای نمادین (یعنی نداشتن فالوس).

    سه مقاله‌ای که جونز در آنها به موضوع مزبور پرداخت به خصوص اهمیت دارند-شاید تنها به خاطر بصیرت اولیه‌ای که سپس بسطش داد و در قالب اصطلاح «آفانیسیس» بدان اشاره شد.

    زیرا او با طرح درست مسئله‌ی نسبت بین اختگی و میل نشان داد که قادر به درک این مطلب نیست اما در عین حال چنان به آن نزدیک است که این صطلاح، که کلیدی به دست ما می‌دهد، ظاهراً به خاطر غیابش است که در متن او ظاهر می‌شود.

    جونز همچنین در مفهوم پردازی مجدد از مفهوم عقدۀ اختگی فروید، اصطلاح «آفانیسیس ، ناپدید شدن میل جنسی » را معرفی کرد که به «ترس از نابودی همیشگی ظرفیت (ازجمله فرصت) لذت جنسی» اشاره دارد.

     

     

     

    مکانیسم عقلانی سازی

    اصطلاح «عقلانی‎ سازی» نیز نخستین بار توسط جونز به کار گرفته شد.

    مفهوم عقلانیت به روانکاو ارنست جونز برمی گردد. در سال 1908 او اولین تعریف از منطقی سازی را ارائه داد: “اختراع دلیلی برای توضیح نگرش یا عملی که انگیزه آن شناخته نمی شود”. زیگموند فروید به سرعت مفهوم منطقی سازی را پذیرفت تا توضیحاتی را که بیماران در مورد علائم عصبی ارائه می دهند ، معنا کند.

    در عقلانی سازی، ما از فکر در برابر احساساتمان استفاده می‌کنیم. عقلانی سازی در گروه مکانیسم‌های دفاعی قرار می‌گیرد که شامل جداسازی عاطفه است. هر نوع مواجهه‌ی عقلانی به جای مواجهه‌ی احساسی در این گروه از دفاع‌ها جای دارند. هر چه فرد ظرفیت روانی بالاتری داشته باشد، سرکوبی به شکل ظریف‌تری خود را نشان خواهد داد.

    فرد در این شکل دفاع، با احساس خود رو‌به‌رو می‌شود اما در سطح منطقی و عقلانی. کرنبرگ معتقد بود که این مکانیسم دفاعی با سازمان روانی نوروتیک در ارتباط است، نسبت به دفاعهای نابالغانه که با سازمان روانی مرزی و سایکوتیک در ارتباط است.

    اساساً منطقی سازی نوعی انکار است که به ما امکان می دهد از درگیری و ناامیدی ناشی از آن جلوگیری کنیم.

    در عمل ، منطقی سازی مکانیزم طرد است که به ما امکان می دهد با اختراعات احساسی یا شرایط استرس زای داخلی یا خارجی با اختراع توضیحات اطمینان بخش اما نادرست از افکار ، اعمال یا احساسات خود یا دیگران به منظور پوشاندن انگیزه های واقعی، مقابله کنیم.

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    از مجموع ۱ رای
    خروج از نسخه موبایل