نماد سایت مجله روانشناسی رابینیا

زندگینامه ویلیام جیمز

ویلیام جیمز
  • زندگینامه ویلیام جیمز

    ویلیام جیمز فیلسوف، مورخ و روانشناس آمریکایی و اولین مربی ارائه دهنده دوره روانشناسی در ایالات متحده بود. جیمز یکی از متفکران برجسته اواخر قرن نوزدهم، یکی از تأثیرگذارترین فلاسفه در ایالات متحده و “پدر روانشناسی آمریکا” شناخته می شود.

    جیمز به همراه چارلز ساندرز پیرس، مکتب فلسفی موسوم به عمل گرایی را بنیان نهاد و همچنین از وی به عنوان یکی از بنیانگذاران روانشناسی عملکردی یاد می شود.

    نظرسنجی سال 1991 که در روانشناس آمریکایی منتشر شد، اعتبار جیمز را در جایگاه دوم قرار داد، پس از ویلهلم وونت، که به عنوان بنیانگذار روانشناسی تجربی شناخته می شود.

    جیمز همچنین دیدگاه فلسفی را توسعه داد که به تجربه گرایی رادیکال معروف است. کارهای جیمز بر فیلسوفان و دانشگاهیانی چون امیل دورکیم، دبلیو ای. دو بوی، ادموند هوسرل، برتراند راسل، لودویگ ویتگنشتاین، هیلاری پاتنام، ریچارد رورتی و مریلین رابینسون تأثیر گذاشته است.

    جیمز در بسیاری از موضوعات از جمله معرفت شناسی، تعلیم و تربیت، متافیزیک، روانشناسی، دین و عرفان نوشته های زیادی داشته است.

    از تأثیرگذارترین کتاب های وی می توان به اصول روانشناسی، متنی اساسی در زمینه روانشناسی اشاره کرد. مقاله های تجربه گرایی رادیکال، متن مهمی در فلسفه و انواع تجربه های دینی، بررسی انواع مختلف تجربه دینی، نظریه های مربوط به روان درمانی مال او می باشد.

    زندگینامه کودکی و تحصیلی ویلیام جیمز

    ویلیام جیمز در 11 ژانویه 1842 در آستور هاوس، نیویورک متولد شد. وی فرزند هنری جیمز پدر، یک سخنران مشهور و مستقل ثروتمند سوئدی بورگ سوئدی بود که با نخبگان ادبی و فکری زمان خود آشنایی داشت. درخشش فکری محیط خانوادگی جیمز و مهارت قابل توجه در نوشتن بسیاری از اعضای آن، این امر را به نگرانی مستمر مورخان، زندگینامه نویسان و منتقدان تبدیل کرده است.

    ویلیام جیمز تحصیلات الكترونیك فرا آتلانتیكی را فرا گرفت و به زبان های آلمانی و فرانسوی مسلط شد. هنگامی که ویلیام جیمز کودک بود، خانواده وی دو سفر به اروپا انجام دادند و الگویی را ایجاد کردند که منجر به سیزده سفر دیگر به اروپا در طول زندگی وی شد.

    جیمز می خواست نقاشی را دنبال کند، اولین گرایش هنری او را به سمت شاگردی در استودیوی ویلیام موریس هانت در نیوپورت، رود آیلند سوق داد، اما پدرش از او خواست که به جای آن پزشک شود.

    از آنجا که این مورد علاقه جیمز نبود، او گفت که می خواهد در رشته فیزیولوژی تحصیل کند. وقتی فهمید که این چیزی نیست که او می خواهد انجام دهد، اعلام کرد که در رشته سیستم عصبی و روانشناسی تحصیل خواهد کرد. سپس جیمز در سال 1861 به تحصیلات علمی در دانشکده علمی لارنس کالج هاروارد روی آورد.

    جیمز در اوایل بزرگسالی خود از انواع بیماری های جسمی از جمله چشم، کمر، معده و پوست رنج می برد. ناشنوا هم بود. او از انواع علائم روانشناختی رنج می برد که سپس به عنوان نورآستنی تشخیص داده شد و شامل دوره های افسردگی بود که باعث شد ماه ها به فکر خودکشی باشد.

    دو برادر کوچکترش، گارت ویلکینسون (ویلکی) و رابرتسون (باب)، در جنگ داخلی جنگیدند. جیمز خودش طرفدار صلح بود. وی پیشنهاد داد که جوانانی که در حال خدمت سربازی نیستند، در طول یک دوره وظیفه به مردم خدمت می کنند “تا کودکانه بودن را از آنها دور کنند”.

    سه خواهر و برادر دیگر (ویلیام، هنری و آلیس جیمز) همگی دارای معلولیت بودند.

    وی در سال 1864 تحصیل پزشکی را در دانشکده پزشکی هاروارد آغاز کرد (به گفته برادرش هنری جیمز، نویسنده).

    در بهار سال 1865 او برای پیوستن به طبیعت شناس لویی آگاسیز در یک سفر علمی در آمازون استراحت کرد، اما پس از هشت ماه سفر خود را قطع کرد زیرا از بیماری دریایی شدید و آبله خفیف رنج می برد.

    تحصیلات او در آوریل 1867 به دلیل بیماری دوباره قطع شد. وی در جستجوی درمان به آلمان سفر كرد و تا نوامبر 1868 در آنجا ماند. او سپس 26 ساله بود. در این مدت او شروع به انتشار کرد. نقد و بررسی آثار وی در مجلات ادبی مانند North American Review منتشر شده است.

    جیمز سرانجام در ژوئن 1869 دکترای خود را دریافت کرد، اما هرگز طبابت نکرد. آنچه وی “بیماری روح” خود نامید تنها در سال 1872 پس از تحقیقات طولانی فلسفی برطرف شد. وی در سال 1878 با آلیس گیبنز ازدواج کرد.

    در سال 1882 به انجمن تئوسوفیک پیوست. زمان جیمز در آلمان از نظر فکری مثمر ثمر بود و به او کمک کرد تا کشف کند که علایق واقعی او نه در پزشکی بلکه در فلسفه و روانشناسی است.

    بعداً، در سال 1902، وی نوشت: “من برای اولین بار در رشته پزشکی تحصیل کردم تا یک فیزیولوژیست شوم، اما به دست سرنوشت، به سمت روانشناسی و فلسفه حرکت کردم. من هرگز تحصیلات فلسفی نداشتم، اولین سخنرانی در مورد روانشناسی که شنیدم اولین سخنرانی من بود.”

    در سال 1875-1876، جیمز، هنری پیکرینگ بوودیچ (1840-1911)، چارلز پیکرینگ پوتنام (1844-1914) و جیمز جکسون پوتنام (1846-1918) اردوگاه پوتنام را در سن هوبرتز، شهرستان اسکس، نیویورک تاسیس کردند.

     

     

    زندگینامه شغلی ویلیام جیمز

    جیمز بیشتر دوران تحصیل خود را در دانشگاه را در هاروارد گذراند. در ترم بهار 1873 استاد فیزیولوژی شد، 1873 استاد آناتومی و فیزیولوژی، 1876 استادیار روانشناسی، 1881 استادیار فلسفه، 1885 استاد کامل، 1889 استاد روانشناسی، در 1897 به فلسفه بازگشت و در 1889 1907 استاد برجسته فلسفه  شد.

    جیمز در رشته های پزشکی، فیزیولوژی و زیست شناسی تحصیل کرد و تدریس را در این مباحث آغاز کرد، اما در زمانی که روانشناسی به عنوان یک علم در حال ظهور بود، وی به سمت مطالعه علمی ذهن انسان جلب شد.

    آشنایی جیمز با کار شخصیت هایی مانند هرمان هلمهمتز در آلمان و پیر ژانت در فرانسه آشنایی وی با دوره های روانشناسی علمی در دانشگاه هاروارد را تسهیل کرد. وی اولین دوره خود را در روانشناسی تجربی در سال تحصیلی 1875-1876 در هاروارد تدریس کرد.

    شاگردانش نبوغ او را بسیار ارزشمند می دانستند و سبک تدریس وی عاری از استکبار شخصی بود. همه او را به خاطر مهربانی و رفتار فروتنانه خود به یاد می آورند. نگرش احترام آمیز او نسبت به آنها، گویای شخصیت اوست.

    جیمز در طول زندگی خود با طیف گسترده ای از نویسندگان و دانشمندان از جمله پدرخوانده خود رالف والدو امرسون، پدرخوانده ویلیام جیمز سیدیس و همچنین چارلز سندرز پیرس، برتراند راسل، جوشیا رویس، ارنست ماخ، جان دیویی، مقدونیو فرناندز، والتر تعامل داشته است.

    لیپمن، مارک تواین، هوراسیو الجر، جی استنلی هال، هنری برگسون، کارل یونگ، جین آدامز و زیگموند فروید سر و کار داشت.

    پس از بازنشستگی از هاروارد در ژانویه 1907، جیمز به نوشتن و سخنرانی ادامه داد و پراگماتیسم، جهانی کثرت گرایانه و معنای حقیقت را منتشر کرد. جیمز در سال های بعد بیشتر و بیشتر درد قلبی داشت.

    این در سال 1909 هنگامی که وی در حال کار بر روی متن فلسفه بود (که ناتمام ماند اما پس از مرگ تحت عنوان برخی از مشکلات فلسفه منتشر شد) بدتر شد.

    وی در بهار سال 1910 برای گذراندن دوره های درمانی آزمایشی راهی اروپا شد، که همچنان ناموفق بود و در 18 آگوست به خانه بازگشت. قلب وی در خانه اش در چوکوروا، نیوهمپشایر در 26 آگوست 1910 از کار افتاد. وی در گورستان کمبریج، ماساچوست به خاک سپرده شد.

    جیمز یکی از قوی ترین طرفداران مکتب کارکردگرایی در روانشناسی و عمل گرایی در فلسفه بود. وی یکی از بنیانگذاران انجمن تحقیقات روانشناختی آمریکا و طرفدار روش های درمانی جایگزین بود.

    در سال 1884 و 1885 او رئیس انجمن تحقیقات روانی انگلیس شد، و برای آن مقاله در ذهن و بررسی روانشناسی نوشت. وی از همكاران حرفه ای خود خواست كه اجازه ندهند تفكر كوتاه باعث شود آنها از ارزیابی صادقانه این اعتقادات جلوگیری كنند. جیمز نماینده اندیشمندان، روانشناسان و فیلسوفان آمریکایی قلمداد می شود.

    نظریه جیمز لنگ

    نظریه جیمز لنگ درباره محرک ها و پاسخ های فیزیولوژیکی انسان صحبت می کند.

    چه عواملی باعث بروز احساسات می شوند؟ چه عواملی نحوه تجربه احساسات را کنترل می کنند؟ احساسات برای چه استفاده می شود؟

    چنین سوالاتی صدها سال روان شناسان را مجذوب خود می کند و نظریه های مختلفی برای توضیح چگونگی و دلیل احساسات ما بوجود آمده است. یکی از اولین نظریه های مطرح شده توسط محققان به عنوان نظریه احساسات جیمز لانگ شناخته شد.

    نظریه عواطف جیمز لانگ توسط روانشناس ویلیام جیمز و کارل لنگ فیزیولوژیست به طور مستقل مطرح شد و پیشنهاد کرد که احساسات در نتیجه واکنش های فیزیولوژیکی به وقایع رخ می دهند.

    به عبارت دیگر، این نظریه نشان می دهد که انسانها یک واکنش فیزیولوژیکی به محرک های محیطی دارند، و تفسیر آنها از این پاسخ فیزیکی منجر به یک تجربه عاطفی می شود.

     نظریه جیمز لنگ چگونه کار می کند؟

    طبق این نظریه، مشاهده یک محرک خارجی منجر به پاسخ فیزیولوژیکی می شود. پاسخ عاطفی شما به نحوه تفسیر این واکنش های جسمی بستگی دارد.

    به عنوان مثال، تصور کنید که از طریق یک پارکینگ تاریک به سمت ماشین خود رانندگی می کنید. شما متوجه یک چهره تاریک در پشت خود می شوید و قلب شما شروع به حرکت می کند.

    طبق نظریه جیمز لنگ، شما واکنش های بدنی خود را در برابر محرک به عنوان ترس تعبیر می کنید. بنابراین، شما ترسیده اید و هرچه سریعتر به سمت اتومبیل خود می شتابید.

    جیمز و لنگ هر دو اعتقاد داشتند که اگر تصور احساس عاطفی مانند ترس یا عصبانیت امکان پذیر باشد، نسخه خیالی شما از این احساس تصویری مسطح از احساس واقعی خواهد بود. چرا؟

    از آنجا که آنها اعتقاد داشتند بدون پاسخ واقعی فیزیولوژیکی که به اعتقاد آنها باعث تحریک احساسات می شود، احساس این احساسات “در صورت تقاضا” غیرممکن است. به عبارت دیگر، واکنش فیزیکی باید در آنجا باشد تا در واقع احساس واقعی احساس شود.

     تأثیر نظریه جیمز لنگ

    قبل از نظریه جیمز لنگ، ذهنیت رایج این بود که اولین واکنش انسان به ادراک شناختی است. در پاسخ به این فکر، واکنشهای جسمی ایجاد خواهد شد. در عوض، رویکرد جیمز لانگ نشان داد که این واکنشهای فیزیولوژیکی ابتدا رخ می دهد و نقش مهمی در تجربه احساسات دارد.

    گرچه به نظر می رسد این تفاوت کمی در ترتیب وقایع باشد، این نظریه تأثیر زیادی در روانشناسی و درک احساسات داشته است. با این وجود، هرچند تأثیرگذار، همه موافق نبودند که واکنش های جسمی منجر به احساسات شود.

    ویلهلم وونت روانشناس آلمانی از اولین کسانی بود که این نظریه را نقد کرد. بلکه وی اظهار داشت که این احساسات یک واکنش حسی بدوی و سخت گیر است. طولی نکشید که محققان دیگر این دیدگاه را زیر سال بردند و نظریه های خود را برای توضیح تجربه عاطفی ارائه دادند.

    نظریه عاطفه کانن برد، که در دهه 1920 توسط والتر کانن و فیلیپ برد ارائه شد، مستقیماً نظریه جیمز لانگ را به چالش کشید. بلکه نظریه کانن و برد نشان می دهد که واکنش های فیزیولوژیکی ما مانند گریه و لرز ناشی از احساسات ما است.

    در حالی که محققان مدرن تئوری جیمز-لانژ را تا حد زیادی رد می کنند، مواردی وجود دارد که پاسخ های فیزیولوژیکی منجر به احساسات می شوند. ایجاد اختلال وحشت و هراس های خاص دو نمونه است.

    به عنوان مثال، یک فرد ممکن است یک واکنش فیزیولوژیکی مانند مریض شدن در انظار عمومی را تجربه کند، که منجر به یک واکنش احساسی مانند احساس اضطراب می شود. وقتی ارتباطی بین موقعیت و وضعیت عاطفی شکل می گیرد، فرد می تواند شروع به اجتناب از هر چیزی کند که می تواند باعث ایجاد این احساس خاص شود.

    انتقاد از نظریه جیمز لنگ

    یک انتقاد عمده از این نظریه این بود که نه جیمز و نه لانگ عقاید خود را بر اساس چیزی شبیه به آزمایش های کنترل شده، قرار ندادند. در عوض، این نظریه عمدتا نتیجه درون بینی و تجزیه و تحلیل بود.

     

     

    پراگماتیسم یا عمل گرایی

    ویلیام جیمز نظریه عمل گرایی یا پراگماتیسم را کشف کرد.

    در سال 1870، ویلیام جیمز و چارلز سندرز پیرس مکتب عمل گرایی آمریکا را تأسیس کردند (هوکوی، 2008). عمل گرایی ریشه در این ایده دارد که مباحث فلسفی مانند دانش، زبان، معنا، اعتقاد و علم از نظر کاربرد عملی بهتر درک می شوند.

    جیمز فیلسوفان را با توجه به خلق و خوی آنها طبقه بندی می کند و بین افراد سخت فکر- کسانی که تجربی، مادی، بدبین، بی دین و بدبین- و ذهن های لطیف هستند را از کسانی که خردگرا، روشنفکر، خوش بین، مذهبی و با اعتماد به نفس هستند، تفکیک می کند (گودمن، 2009؛  ژاک، 1907).

    باور جیمز به عمل گرایی دیدگاه او را درباره حق ایمان، دین، ​​اختیار و معنای زندگی شکل داد.

    حق ایمان

    جیمز به حق ایمان داشتن اعتقاد دارد. یعنی، در شرایط خاص ما حق داریم باور کنیم که نتایج آینده و ناشناخته برای کمک به دستیابی به آن نتایج رخ می دهد. به عبارت دیگر، “یک واقعیت تنها زمانی می تواند بوجود آید که اعتقادی آزمایشی به آمدن آن وجود داشته باشد” (جیمز، 1896).

    به همین ترتیب، جیمز استدلال می کند که وقتی هیچ اعتقاد عینی برای اعتقاد ما وجود نداشته باشد، می توانیم ایمان را انتخاب کنیم. همانطور که هیچ دلیل عینی برای اعتقاد به توانایی ما برای عبور از لبه یخ زده وجود ندارد، البته ما نیز از بسیاری جهات دیگر، مانند عقاید اخلاقی و سیاسی خود، چنین می کنیم (پومرلو، 2014).

    در حالی که هیچ پشتوانه عینی واقعی برای هیچ اعتقاد خاصی وجود ندارد، اما در حفظ برخی از ارزش های سیاسی یا عمل یا برخی که به نوعی از کد اخلاقی اعتقاد دارند، هنوز ارزش عملی وجود دارد.

    دین

    ویلیام جیمز نیز دیدگاه شدیدی نسبت به دین دارد. وی علاقه خاصی به نهادهای مذهبی ندارد، چه رسد به برخی عقاید مذهبی، بلکه بیشتر به تجربه معنوی که دین با خود به همراه می آورد علاقه مند است (گودمن، 2009).

    جیمز همان منطقی را که اعتقاد به برخی عقاید، اخلاق یا موضع گیری های سیاسی را برای اعتقاد به خدا توجیه می کند، اعمال می کند.

    او معتقد است که نجات قبل از هرگونه اثبات وجود واقعی خداوند به اعتقاد به خدا بستگی دارد (گودمن، 2009؛ جیمز، 1896). حتی وقتی توجیه عینی وجود نداشته باشد، داشتن این باور هنوز هم کمک می کند.

    با این حال، جیمز این نظریه را مطرح نمی کند که برای معاشرت با دین، ​​باید به خدای توحیدی اعتقاد داشت. وی به طور خاص دین را به عنوان تجارب گسترده افرادی تعریف می کند که خود را به آنچه که می تواند الهی تلقی شود مرتبط می دانند (جیمز، 1985؛  پومرلو، 2014).

    صرف نظر از تجربه منحصر به فرد مذهبی، هدف آن اتصال ما به واقعیت بزرگتری است که در غیر این صورت غیرقابل دسترسی است (گودمن، 2009).

    از این رو، جیمز معتقد است که واقعیت چیزی فراتر از جهان طبیعی ماست (جیمز، 1985؛  پومرلو، 2014). او ادعا می کند که هر شخصی دارای روح است که به نوعی از یک جهان معنوی وجود دارد.

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    از مجموع ۱ رای
    خروج از نسخه موبایل