نماد سایت مجله روانشناسی رابینیا

زندگینامه کارل آبراهام

کارل آبراهام
  • زندگینامه کارل آبراهام

    کارل آبراهام ( Karl Abraham ) (متولد 3 مه 1877 در برمن و متوفای 25 دسامبر 1925 در برلین بر اثر عفونت ریه) روانکاو آلمانی و همکار زیگموند فروید، که فروید او را “بهترین دانش آموز” خود خوانده است. رفتار گرم و مهربانانه کارل جزئی از هنر در روابط دوستانه او بود.

    او جایگاه خاصی در جنبش روانکاوی داشت، و یکی از نخستین پیشگامان روانکاوی در خارج از وین در کنار کسانی مانند یونگ (در زوریخ)، فرنزی (در بوداپست) و جونز (در لندن) بود. اما بیشتر از آن، اهمیت او به عنوان مشاهده گر بالینی برجسته و نظریه پرداز کلاسیک است.

    آبراهام در برمن آلمان متولد شد. پدر وی ناتان آبراهام ، یک خاخام یهودی و مادرش آیدا آبراهام که دختر عموی پدرش بود.

    ابتدا علاقه زیادی به فلسفه و زبان شناسی داشت اما شروع به تحصیل در رشته روانشناسی در آلمان کرد و سپس مهاجرت کرد و به سویس آمد. تحصیلات وی در پزشکی او را قادر ساخت تا در بیمارستان روانشناسی Burghölzli سویس، جایی که اوژن بلوئر در آنجا تمرین می کرد، موقعیت یابد.

    وضعیت این بیمارستان در ابتدا وی را با روانکاوی کارل گوستاو یونگ آشنا ساخت. او وقتی که همراه با یونگ، یک کارآموز روان پزشکی در زوریخ بود به روانکاوی علاقه مند شد.

    در سال 1907، وی اولین ارتباط خود را با زیگموند فروید داشت، یک رابطه مادام العمر. در بازگشت به آلمان، وی انجمن روانکاوی برلین را در سال 1910 تأسیس کرد، و نخستین فردی بود که در آلمان به انجام درمان روانکاوی پرداخت.

    وی از سال 1914 تا 1918 و دوباره در سال 1925 رئیس انجمن روانکاوی بین المللی بود و کارل آبراهام درمورد درک بیماری جنون _ افسردگی (دو قطبی) با فروید همکاری کرد و منجر به مقاله فروید در مورد “عزاداری و مالیخولیا” در سال 1917 شد.

    او در موضوع های مختلفی تأثیرگذار بوده است از جمله: تکامل اولیه جنسی کودک، جنون جوانی (Dementia praecox)، اختلال شیدایی _ افسردگی (Manic _ Depressive)، مطالعات مردم شناسانه، ارتباط روانشناسی رویا با اسطوره شناسی و یک مقاله کلاسیک راجع به عقده اختگی در زنان.

    برای کسب اطلاع از رویکرد روانکاوی در روانشناسی کلیک کنید.

    نظریه چگونگی تشکیل شخصیت کارل آبراهام

    یکی از مقوله های مهم مطرح شده توسط آبراهام، به چگونگی شکل گیری شخصیت مربوط است. او شخصیت دمدمی و مسامحه گر دهانی را در مقابل شخصیت کنترل کننده و خشک مقعدی قرار می دهد.

    به نظر وی، تأثیر تثبیت در مراحل ماقبل تناسلی (pregenital) بر شکل گیری شخصیت آنچنان در دل تفکر روانشناسی معاصر جای گرفته که گاه منشاء اولیه آن فراموش می شود.

    مهم ترین قسمت دیدگاه او درباره اولین مراحل تکامل روانی ـ جنسی کودک و دوران دهانی و مقعدی است که به فروید در صورت بندی تئوری لیبیدو یاری رساند.

    کارل آبراهام نقش جنسیت نوزاد را در شخصیت مطالعه کرد. در توسعه بیماری روانی مانند فروید، پیشنهاد کرد که اگر در دوره ای رشد روان جنسی برطرف شود، احتمالاً اختلالات روانی بروز می کند.

    وی ویژگی های شخصیتی و آسیب شناسی روانی را که ناشی از مراحل دهانی و مقعدی رشد است (1921) توصیف کرد.

    آبراهام تنها دخترش را مشاهده كرد كه از واكنش خود نسبت به تنقیه و استمنا شیرخوار توسط برادرش گزارش می داد. کارل خواست که اسرار با او در میان گذاشته شود اما مراقب بود که به حریم خصوصی او احترام بگذارد و برخی گزارش ها تا پس از مرگ هیلدا منتشر نشد. بعداً هیلدا می خواست روانکاو شود.

    اولین روابطی که کودکان با اشیای اطراف دارند، رابطه بعدی آنها با جهان واقعیت را تعیین می کند. رضایت دهانی می تواند منجر به اطمینان به نفس و خوش بینی شود، در حالی که تثبیت دهان می تواند منجر به بدبینی و افسردگی شود.

    علاوه بر این ، شخصی که دارای تثبیت دهانی است برای مراقبت از خود تمایلی ایجاد می کند و دیگران را مجبور می کند از او مراقبت کنند. این ممکن است از طریق انفعال شدید (مربوط به زیربخش شیرخوار خوش خیم دهانی) یا از طریق یک رفتار بسیار فعال دهانی _ سادیستی (مربوط به زیرگروه گازگرفتگی سادیست بعدی) بیان شود.

    در مرحله مقعد، هنگامی که آموزش در تمیز کردن خیلی زود شروع می شود، درگیری ممکن است بین یک نگرش آگاهانه از اطاعت و یک تمایل ناخودآگاه برای مقاومت ایجاد شود. این می تواند به صفاتی مانند صرفه جویی، نظم و لجبازی منجر شود، و همچنین به عنوان یک روان رنجوری وسواسی در نتیجه تثبیت مقعد منجر شود (آبراهام ، 1921).

    علاوه بر این ، آبراهام درک خود از بیماری افسردگی _ جنون را مبتنی بر مطالعه نقاش سگانتینی قرار داد: یک واقعه واقعی از دست دادن به خودی خود برای ایجاد اختلال روانی در افسردگی مالیخولیایی کافی نیست. این آشفتگی با حوادث ناامیدکننده اوایل کودکی مرتبط است.

    سهم مهم دیگر کار او “یک مطالعه کوتاه در مورد توسعه لیبیدو ” است، جایی که او در مورد “عزاداری و مالیخولیا” فروید (1917) به تفصیل توضیح داد و فواصل عادی و طبیعی روابط شی آسیب شناختی و واکنش به از دست دادن جسم را نشان داد.

    علاوه بر این، آبراهام آسیب های جنسی کودک را بررسی کرد و مانند فروید پیشنهاد کرد که سواستفاده جنسی در بین بیماران روان پریش و روان رنجور رایج است.

    علاوه بر این ، وی در 1907 استدلال كرد كه دمانس پراكاكس بر اساس رابطه بین هیستری و ضربه جنسی كودكان كه توسط فروید نشان داده شده است ، با ضربه جنسی كودک ارتباط دارد.

     

     

    مراحل تحولی پیش تناسلی

    آبراهام در مقاله استادانه «پیرامون تحول لیبیدو و رشد ابژه _ عشق» (۱۹۲۴) تمایزهای مهم مراحل دهانی، مقعدی و تناسلی را معرفی می کند.

    او ریشه های «روان رنجوریِ نارسیسیتیکِ» فروید را در مرحله دهانی و اوایل مرحله مقعدی می دانست.

    مرحله دهانی _ آدمخوارانه (نیمه دوم مرحله دهانی) و مرحله مقعدی _ سادیستیک (نیمه اول مرحله مقعدی) بخصوص با سطوح بالایی از تکانه های سادیستیک، آغشته شده اند که علت تعارضات و واپس روی های شدید است.

    آنها به ترتیب تحت سلطه برتری درون فکنی (به درون بردن دهانی) و فرافکنی (به بیرون بردن مقعدی) قرار دارند، که در منش نارسیسیتیک بیماری های سایکوتیک مشارکت دارد.

    از نظر آبراهام شکل جزئی ابژه _ عشق در نیمه دوم مرحله مقعدی آغاز می شود. در این مرحله از ابژه مراقبت می شود اما با او به عنوان دارائی ای که باید کنترل شود برخورد می شود. این ویژگی جدید با فرایندهای قبلی بلعیدن ابژه مغایرت دارد، که بعد از آن، ابژه در درون خویش است و وجود جداگانه ای ندارد.

    عشق جزئی اولیه در سال دوم، برای آبراهام راهی را برای عشق-ابژه مناسب که بعد از مرحله ادیپال است باز می کند و وقتی که مرحله تناسلی بعدی شروع شود: ابژه دوست داشته می شود ضمن اینکه جدایی او بیشتر و کامل تر پذیرفته می شود.

    مالیخولیا (افسردگی) و نوروز وسواسی

    همکاری نزدیک آبراهام با فروید به او این امکان را داد تا فهم سبب شناختی پیچیده تری را از مالیخولیا (افسردگی) مطرح کند و همچنین نقاط تثبیت متفاوتی که «انتخاب» بین مالیخولیا و نوروز وسواسی را ترسیم می کنند، مشخص کند.

    آبراهام با بیماران مانیک _ دپرسیو که در مرحله تخفیف علائم بودند کار می کرد. او قادر بود تا عوامل زمینه ساز برای مراحل سایکوتیک بیماری آنها را فرمول بندی کند.

    از منظر آبراهام هم بیمار مالیخولیایی و هم بیمار وسواسی با موقعیت فقدان ابژه محبوب با معنای مقعدی _ سادیستیک روبرو هستند: ابژه به طور سادیستیکی توسط حمله های مدفوعی نابود شده است و همچنین به طور خصمانه ای به عنوان مدفوع بیرون انداخته شده است.

    بیمار مالیخولیایی تلاش می کند تا با حالت ویرانگر ابژه به وسیله واپس روی به مرحله دهانی آدمخوارانه کنار بیاید، با این هدف که ابژه را در خویشتن جذب کند. به هرحال، این جذب سادیستیک و آدمخوارانه بوده است و ابژه جذب شده (به درون برده شده) آسیب زیادی دیده و «به انجام قدرت مستبدانه خود از درون ادامه می دهد».

    در نظریه کلاسیک این درون فکنی، مفهوم رهاسازی سرمایه گذاری بر روی ابژه و همچنین واپس روی به نارسیسیزم اولیه را توضیح می دهد: یعنی دو ویژگی سایکوز.

    بیمار وسواسی همچنین با موقعیت فقدان ابژه با همان خشونت مقعدی _ سادیستیک سروکار دارد.

    در هر صورت، واپس رویِ سرنوشت ساز به مرحله دهانی _ آدمخواری اتفاق نمی افتد زیرا اهداف مقعدیِ پیشرفته ترِ محافظت و نگه داشتن ابژه به وسیله کنترل کردن آن مسلط هستند. به جای آن تعارضات پیرامون فقدان ابژه محبوب «پدیده جبر روان شناختی» نامیده می شوند.

    نارسیسیزم و مقاومت مزمن به تحلیل

    آبراهام چندین مبحث با عنوان ساختار منش را، در مقالاتش با موضوعات تیپ های منشیِ دهانی، مقعدی و تناسلی مطرح کرد.

    مهم ترین مبحث او در این حیطه، فرمول بندی او درباره سازمان شخصیت نارسیسیتیک است تا بیماران خاصی را که مقاومت مزمن به تحلیل دارند، تشریح کند.

    چنین بیمارانی مجموعه ای از نگرش ها، از قبیل مخالفت غیرعادی و گرایش به احساس تحقیر همراه با دوست داشتنِ نارسیسیتیکِ بسیار مشخص نشان می دهند. آبراهام این مورد آخر را به کینه رشک آلود به تحلیل گر به عنوان پدر و توانایی او مرتبط کرد.

    رشکِ بیمار، تحقیر مداوم صحبت های تحلیل گر در درمان و همچنین همانندسازی با جایگاه او را آشکار می کند، که بیمار آن را غصب کرده است. آبراهام نارسیسیزم نابهنجارِ چنین بیمارانی را به تثبیت های مقعدی _ سادیستیک آنها مرتبط می کرد و به عنوان تجلی های ویژگی های منش مقعدی در نظر می گرفت.

    مطالعات افسردگی و سوگ

    آبرهام یکی از اولین شرح حال های روانکاوانه را نوشت که درباره زندگی نقاشی سویسی، ایتالیایی، سگانتینی (Segantini) بود.

    کارهای وی درباره روانشناسی افسردگی و سوگ کامل کننده نظراتی بود که برای بار نخست از جانب فروید عنوان شدند. به اعتقاد او در افسردگی ساز و کار دفاعی اصلی که از سوی بیمار به کار گرفته می شود، درون فکنی (Introjection) است.

    کودک محروم از مهر و محبت، تصویر والد ناامید کننده خود را به درون برده و آنچه که تا قبل از آن تعارضی خارجی میان کودک و والد بود، اکنون به نبردی درونی تبدیل شده و احساس خشم بیمار به سمت خود وی بر می گردد.

    سرزنش کودک نسبت به والد اکنون تبدیل به سرزنش خود شده و تمایل به نابودی خود جایگزین آرزوی نابودی والد می شود.

    اسطوره و رویا

    نظرات او در مورد مفاهیم اسطوره ایی و استفاده از رویا به عنوان نمادی برای راه یافتن به اسطوره ها، بر دیگر روانکاوان و اسطوره شناسان تأثیری قابل توجه به جا گذاشته است.

    آبراهام همچنین به مسائل فرهنگی علاقه نشان داد. وی اسطوره های مختلفی را كه حاكی از ارتباط آنها با رویاها است تجزیه و تحلیل كرد و تفسیری از فعالیت های معنوی توحیدی فرعون آمنهوتپ چهارم نوشت.

    تحلیل روانکاوانه روانکاوان بزرگ

    کارل آبراهام تحلیلگر ملانی کلاین در طی سالهای 1924 تا 1925 بود، هرچند که بعد از 15 ماه به خاطر بیماری آبراهام فرایند درمان روان کاوی متوقف شد و تعدادی دیگر از روانکاوان انگلیسی، از جمله ادوارد گلاور، جیمز گلاور و آلیکس استراچی است.

    وی مربی گروهی تأثیرگذار از تحلیلگران آلمانی بود، از جمله کارن هورنای، هلن دویچ و فرانتس الکساندر نیز می باشد.

    رفتار ضد اجتماعی

    کارل آبراهام شاگرد فروید استدلال می کند که افراد با ویژگی های بزهکارانه در اولین مرحله سادیست دهانی ثابت می شوند: افرادی با صفات پرخاشگرانه که تحت تأثیر اصل لذت اداره میشوند.

    وی همچنین به شباهت های جنگ و جشنواره های توتمیک براساس آثار استادش اشاره کرد، زیرا کل جامعه برای انجام کارهایی که کاملاً برای فرد ممنوع است گرد هم می آیند. سرانجام، لازم به ذکر است که ابراهیم تحقیقات زیادی را برای درک انحرافات جنایی انجام داده است.

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    از مجموع ۲ رای
    خروج از نسخه موبایل