نماد سایت مجله روانشناسی رابینیا

نقد روانشناسی کارتون داستان اسباب بازی ها 4

  • مقدمه چینی نکنیم بریم سراغ اصل مطلب

    درواقع باید گفت ساخت انیمیشن داستان اسباب بازی‌ها ۴ با توجه به پایان‌بندی قسمت سوم، ضروری نبود و پیکسار می‌توانست این فرنچایز را در همان اوج ببندد و کنار بگذارد، اما حرف‌های نگفته زیادی برای قصه‌گویان پیکسار پیرامون اسباب بازی‌ها باقی مانده که لااقل برای نسلی که با وودی و باز بزرگ شد، سوالهای مهمی است. پیکسار حالا کاراکترهایی دارد که همه با آنها انس گرفتیم و به آنها تعلق خاطر داریم، اگر این حس در بینندگان وجود نداشت و با یک سری کاراکتر جدید روبرو بودیم، قطعا داستان اسباب بازی‌ها ۴ اثر ضعیفی تلقی می‌شد. در حقیقت باید اعتراف کرد که این بازیگران! (کاراکترهای انیمیشن) هستند که برگ بنده قصه بوده و در این میان کاراکترهای جدیدی نیز حضور دارند که به یاد ماندنی خواهند بود.

     

    آغازی نوستالژیک

    داستان با فلش بکی مابین قسمت دوم و سوم فرنچایز آغاز می‌شود و توضیح کاملی نسبت به نبود Bo (همان دختر چوپان که در قسمت سوم غیبش زده بود) به ما می‌دهد. گمان نمی‌کنم پیکسار از ده پانزده سال پیش به فکرش افتاده باشد که Bo را در قسمت سوم حذف کند که بعدها قصه‌اش را تعریف کند، اما کارگردان و تیم سازنده به خوبی از نبودن Bo استفاده کردند و آن را دستمایه بخش بزرگی از داستان جدید خود نموده‌اند.

    در هر حال ما می‌بینیم که دختر چوپان به یک دختربچه دیگر سپرده می‌شود و با وجود اینکه از وودی می‌خواهد تا همراه او بیاید، وودی نمی‌تواند اندی و دیگر دوستانش را ترک کند. عشق بین وودی و این دختر، با وجود حرارت و عمقی که دارد، یک عشق منطقی است و Bo کاملا وودی را درک می‌کند. دختر چوپان هیچ‌گاه از دست وودی ناراحت نمی‌شود و می‌فهمد که گاهی وقت‌ها نمی‌توان خانواده را به خاطر عشق رها کرد. این منطق جاری در هسته اصلی عشق اثر جدید دیزنی، درسنامه‌ای برای نسل امروز است و تفاوت‌های فاحشی با عشق بی‌حد و حصر قصه‌های قبلی این استودیو دارد.

     

    وودی پیر ولی مهربان

    سالها می‌گذرد و حالا با وقایع بعد از قسمت سوم روبرو هستیم، اسباب بازی‌ها در کنار بانی (دختربچه‌ای که اندی تمام عروسک‌ها و آدمک‌هایش را به او بخشیده) زندگی می‌کنند و بانی قرار است که در آینده نزدیک، اولین روز مهدکودک (پیش دبستانی) خود را تجربه کند. بانی با توجه به خلق و روحیه دخترانه‌اش، بیشتر جسی (دختر گاو چران) را دوست دارد تا وودی و او را کلانتر تمام بازی‌هایش می‌داند. وودی مانند قسمت اول کنار گذاشته شده و شاهد این است که بچه‌اش (صاحبش) او را به حاشیه سپرده است.

    دومین تفاوت قصه‌گویی پیکسار در اینجا عیان می‌شود، وودی برخلاف قبل دیگر برای دیده شدن بی‌تابی نمی‌کند. او حالا درس‌های زیادی فراگرفته و می‌داند که باید صاحبش را خوشحال کند. وودی با وجود بی‌مهری بانی به او، عاشقانه دوستش دارد و به نوعی حکم یک دوست بزرگتر را برایش بازی می‌کند. وودی خودش را از بانی بزرگتر می‌داند و باور دارد که یک عمر با اندی زندگی کرده و حالا باید از تجربیات خود در روزگار بانی و زندگانی او استفاده کند. وودی ریش سفید اسباب بازی‌های اتاق است و با قلب رئوف و مهربانی که دارد، پدر خوبی برای همه است.

    همین حس مهربانانه وودی است که باعث می‌شود او در روز اول مهدکودک بانی، علی‌رغم مخالفت دیگر اسباب بازی‌ها،‌خودش را در کوله پشتی دخترک جاسازی کند و با او به مهدکودک برود تا غم این روز را برای او کمتر کند. وودی در مهدکودک به طور مخفیانه‌ به بانی کمک می‌کند و خودش با دست‌های خودش متریالی جلوی او می‌گذارد که موجب ساخته شدن یک اسباب بازی می‌شود. بانی با یک چنگال بچه‌گانه (در واقع یک قاش‌چنگ که ترکیبی از قاشق و چنگال است) و یک مشت نخ و چشم مصنوعی و چوب بستنی، برای خودش اسباب بازی می‌سازد.

     

     

    قاشق چنگالی آزادی خواه

    بانی نام فورکی را روی این اسباب بازی می‌نهد و یک دل نه صد دل عاشق کاردستی (اسباب بازی) خودساخته‌اش می‌شود. فورکی نسبت به سایر اسباب بازی‌های گران‌قیمت و باکیفیت او، صرفا یک چنگال درب و داغان است ولی بانی بیشتر از همه اسباب‌بازی‌هایش آن را دوست دارد. پیکسار درس دیگری به ما و تماشاگران خردسال‌ترش می‌دهد. از اسباب‌بازی‌های خودساخته‌ای که لازم نیست لزوما گران باشند تا بتوان با آنها بازی کرد تا حس و حال این چنگال که یکی دیگر از برگ‌های برنده فیلم است.

    فورکی از آشغال و زباله درست شده و وقتی تبدیل به یک اسباب بازی دست و پا و چشم و دهان دار می‌شود، لب به سخن می‌گشاید و به اصطلاح زنده می‌شود. (این مساله می‌تواند یک تئوری خیلی تاریک را به وجود بیاورد. اینکه تمام اشیای اطراف ما زنده هستند و باید آنها را باهم ترکیب و با آنها بازی کنیم تا به روح به داخل آنها بدمیم!) فورکی اما هویت خود را به عنوان یک اسباب بازی قبول ندارد. او می‌خواهد یک آشغال رها باشد، نه اینکه یک صاحب داشته باشد. آزاداندیشی فورکی، لحن مضحکی دارد ولی منطقی زیبا پشت آن جریان دارد.

    فورکی دائما به سمت سطل آشغال‌ها می‌رود و می‌خواهد به طبیعت خویش بازگردد. وودی اما پدرانه از او مراقبت می‌کند و نمی‌گذارد که فورکی به آشغال‌ها برگردد. او و دیگر اسباب بازی‌ها فورکی را با با وجود تفاوت فاحشش نسبت به آنها دوستانه می‌پذیرند و ایمان دارند که حضور فورکی برای خوشحالی بانی ضروری است. چنگال اما اصل خویش را دوست دارد و اسباب بازی‌ها را یک سری اسیر شده می‌داند. قصه در اینجا دو بعد دارد، یک بعد تاریک و یک بعد روشن. طرف روشن ماجرا اینست که فیلمنامه تاکید بر این دارد که هرکس می‌تواند (حتی یک تکه آشغال) با کمک فردی تبدیل به یک شخص دیگر شود (ارتقا طبقه اجتماعی) پیدا کند، برخی اما جنبه این ماجرا را ندارند و همچنان در اصل خویش باقی مانده‌اند. این مهم است که ما اطرافیان به این افراد کمک کنیم تا جایگاه خود را بیابند و زندگی جدیدی را شروع کنند و باید صبورانه این کار را انجام داد. طرف تاریک ماجرا اما ظاهر احمقانه و لحن دیوانه‌وار فورکی است و جاهایی که او از آزادی حرف می‌زند، البته این طرف تاریک با ماهیت داستان اسباب بازی تفاوت دارد و نباید نگاه سختگیرانه به این مساله داشت، به هر حال ما با دنیای اسباب بازی‌ها مواجه هستیم نه انسان‌ها.

    با فرار فورکی از داخل ماشینی که بانی و خانواده‌اش در آن در حال سفر هستند، وودی مجبور می‌شود دوستانش را ترک کند تا فورکی را بازگرداند. او در راه پیدا کردن فورکی  از یک عتیقه فروشی بزرگ سر در‌می‌آورد و در آنجا با گبی گبی آشنا می‌شود. فیلمنامه در اینجا تا حدی به قسمت سوم و آنتاگونیست آن قسمت برمی‌گردد؛ با این تفاوت که محیط مهدکودک تبدیل شده به یک عتیقه فروشی و بدمن ماجرا نیز از یک خرس پشمالوی ستم‌دیده از سوی صاحبش، به عروسکی دخترانه تبدیل شده که از ابتدای امر بلندگو صدایش خراب بوده و برای همین کسی او چندان دوست نداشته است.

     

     

    خاکستری ولی نه سیاه

    گبی گبی را نمی‌توان شخصیت منفی قصه دانست، او مانند خرس بنفش رنگ قسمت قبلی، تاریکی سرتاپایش را فرانگرفته و همچنان یک دختربچه معصوم است که دلش توجه می‌خواهد. گبی گبی از پشت شیشه و در فاصله‌ای دور با دختری که آٰزو دارد دوباره او را درآغوش بگیرد، خاله بازی می‌کند. دیدن همین سکانس تمام تاریکی و پلیدی نشان داده شده در گبی گبی را برای بیننده نابود می‌کند. او عروسکی است که یک میکروفون سالم می‌خواهد تا دوباره به جامعه برگردد چرا که به خاطر نقصی که داشته از جامعه طرد شده است.

    وودی در گیر و دار با گبی گبی و نجات فورکی، عشق قدیمی خود را می‌یابد. دختر چوپان که در سالهای دور از پیش آنها رفته بود و سرنوشتش نامشخص بود، حالا به تنهایی در یک شهربازی بزرگ زندگی می‌کند. صاحب جدید Bo هم مانند اندی بزرگ شده و او را رها کرده و این اسباب بازی گمشده تصمیم گرفته برای خودش مستقل زندگی کند.

     

    دختر چوپان باز میگردد

    Bo و فورکی، بزرگترین تغییرات حاصل شده در قسمت جدید انیمیشن داستان اسباب بازی ۴ هستند. Bo دیگر آن قهرمان دختر قدیمی نیست که دامن پف‌دار پوشیده باشد و ظرافتی شکننده داشته باشد. Bo دیگر وابسته به وودی نیست و صرفا یک دختر زیباروی منتظر شاهزاده‌اش نیست. قهرمانان زن دیزنی در این سالها عوض شدند و دیزنی دختر چوپان را یک دختر مستقل از آب در آورده که لباس‌های جدیدی می‌پوشد و رهبری یک گروه را برعهده می‌گیرد. Bo دختر قهرمانی است که صرفا با گوسفندان بامزه‌اش در نقش یک چوپان فرو نرفته، بلکه بزن بهادری برای خودش شده و سالیان سال به طور مستقل گلیم خودش را از آب بیرون کشیده است. تغییر ماهیت این کاراکتر برای دختران امروزی امری واجب بوده، دخترانی که خوشبختانه دیگر درگیر قصه پرنسس‌های وامانده و ترشیده و در انتظار شاهزاده سوار بر اسب سفید نیستند و خودشان زندگی را می‌سازند.

    Bo به وودی درس می‌دهد و همچنان یک عاشق است. روابط عاشقانه بین وودی و Bo، داستان قسمت چهارم را عملا تبدیل به یک عاشقانه کرده است. حتی می‌توان گفت عشق پدرانه وودی به فورکی و عشق دیده شدن گبی گبی توسط صاحبش و… همگی دست به دست هم کاری کرده‌اند تا چهارمین قسمت از سری داستان اسباب بازی رنگ و بویی احساسی‌تر از همیشه به خود بگیرد.

     

     

    عاشقانه های بو و وودی

    چهارمین قسمت داستان اسباب بازی گاهی تبدیل به یک کازابلانکا می‌شود و گاهی تبدیل به یک عاشقانه تین‌ایجری. دیدار دوباره وودی و Bo به زیباترین شکل ممکن ساخته شده و ادامه داستان عشق این دو نفر نیز غیرقابل حدس است. وودی یک مهربان و وفادار تمام عیار است و می‌خواهد به همه خوبی کند. او جان گذشتگی‌هایی در این قسمت انجام می‌دهد که باورش سخت است و او را تبدیل به ابرقهرمانی تمام عیار می‌کند. وودی می‌خواهد به همه کس کمک کند و در این بین آن حس خودخواهی درونی‌اش که در قسمت‌های قبلی شاهدش بودیم را کم و بیش دارد، ولی آن را صرف نثار عشق به دیگران می‌کند. فداکاری‌های او در قبال شخصیت‌های جدیدی که می‌بیند ستودنی است و مانند قسمت دوم، دوباره شاهد قصه‌ای هستیم که محوریت آن وودی است؛ با این تفاوت که وودی این بار با کوله‌باری از تجربه زندگی‌اش را پیش‌ می‌برد.

    البته همین پرداخت بیش از حد به وودی، تبدیل به نقطه ضعف داستان اسباب بازی ۴ هم شده است. تمرکز بیش از حدی که روی وودی شده باعث شده که دیگر کاراکترها را کمتر ببینیم و قصه طوری روایت شود که انگار آنها در برخی سکانس‌ها به زور وارد ماجرا شده‌اند. تعدد شخصیت‌ها و اضافه شدن عروسک‌های بانی در کنار تیم همیشگی اسباب بازی‌ها، باعث شده که پیکسار نتواند آنطور که باید مانند گذشته به تک تک شخصیت‌ها بپردازد. آقا و خانم سیب زمینی، تی‌رکس، خوک قلک و… چند دیالوگ دارند و بس. جسی و اسبش رسما کاری در انیمیشن انجام نمی‌دهند و از همه بدتر پرداخت به شخصیت باز لایتیر است. فضانورد محبوب و شخصیت دوم این فرنچایز که حالا در این بین مهجورترین کاراکتر واقع شده و عملا به حاشیه رفته است.

     

     

    تازه وارد های قسمت 4

    از آنسو اما شاهد کاراکترهای جدیدی هستیم که تاحدی این فقدان را جبران کردند. در مورد فورکی و گبی گبی که به اندازه کافی صحبت شد (هرچند معتقدم تحلیل هر دو این شخصیتها سطور زیادی را می طلبد که خارج از حوصله این مطلب است) بهتر است به سه شخصیت دیگر اشاره کنم: بانی و داکی و البته دوک کابوم با صدای کیانوریوز!

    بانی و داکی دو عروسک جایزه در یک دکه مسابقه شهربازی هستن که مدتهاس هیچکس آنها را برنده نشده. بانی و داکی دو شخصیت بسیار بامزه هستند که بار کمدی فیلم را به نوعی بر دوش دارند. آنها به قول باز؛ مریض های روحی روانی هستند که با ورودشان به صحنه های انیمیشن؛ فرم آن را کاملا از شکل خارج کرده و آن را عوض میکنند. این دو عروسک با باطنی وحشی و ظاهری بامزه؛ تضاد خارق العاده ای ایجاد کردند و صداپیشگان هر دو یعنی جردن پیل و کیگن مایکل کی برای هرچه بامزه تر‌ از آب دراوردن آنها؛ سنگ تمام گذاشتند.

    از آنطرف دوک کابوم را داریم. یک موتورسوار (به قول خودش بدلکار) حرفه ای که ریشه ای کانادایی دارد و کیانوریوز با صدای خود به آن جان بخشیده است. کاوابوم حضور کوتاه ولی موثری در داستان اسباب بازی دارد و با پیشینه تلخی که دارد (کدام اسباب بازی تازه واردی در این جمع پیشینه تلخی نداشته است؟) دل بیننده را می رباید. صدای کیانوریوز هم به شدت روی این موتورسوار کانادایی نشسته است.

     

    در پایان..

     

    در نهایت باید به پایان بندی انیمیشن داستان اسباب بازی ۴ اشاره کنم؛ موردی که قطعا هرکس با دیدن آن؛ حس و حال عجیبی پیدا میکند. در اینجا نمیخواهم این پایان را اسپویل کنم و‌به ذکر این نکته بسنده میکنم که اگر تا به امروز تصور داشتید پایان بندی قسمت پیشین (داستان اسباب بازی ۳) توانسته بهترین برانگیختگی احساسات را حین دیدن یک انیمیشن آمریکایی برای شما به ارمغان بیاورد؛ باید بگویم اشنباه کردید. پایان بندی قسمت جدید غیرقابل حدس و پر از تصمیمات بزرگ است. تصمیماتی بزرگ‌هم برای اسباب بازی ها و هم برای خود سازندگان تا برای همیشه از طرفدارانشان خداحافظی کنند. غم و شادی توامانی که در سکانس پایانی وجود دارد؛ اوج هنرنمایی پیکسار در آخرین اثر خود به شمار می رود.

    هرچند با توجه به پایان قسمت چهارم؛ نباید انتظار ساخت قسمتهای بعدی را داشت ولی اولا هیچ چیزی ازپیکسار بعید نیست و دوما در حال حاضر شایعات حکایت از این دارد که یک سریال تلویزیونی با محوریت کارکتر فورکی عرضه خواهد شد(که با توجه به راه اندازی شبکه تلویزیونی دیزنی پلاس امری محتمل است). شایعات دیگری نیز خبر از ساخت آثار سینمایی در قالب اسپین آف سری می دهند که هنوز اطلاعات بیشتری درباره شان منتشر نشده است.

    پیکسار مثل قبل در اثر جدید خود هم ایستراگهای متعددی جای داده که پیدا کردن آنها چالشی همیشگی برای طرفداران بوده. تا امروز حضور دخترک مشهور کارخانه هیولاها و وانت پیتزا پلنت (که این بار در قالب یک خالکوبی نمایش داده می‌شود نه خود یک وانت) و عروسک تیم و… توسط طرفداران شکار شده و ماجرا هنوز هم بین این قشر ادامه دارد.

     

     

    چشم‌نوازی اسباب بازی‌ها

    در این مطلب اشاره ای به کیفیت انیمیشن از لحاظ بصری نکردم و قصد دارم به آن نگاه گذرایی داشته باشم و برای این موضوع دلیل دارم. پیکسار همیشه ثابت کرده که آثارش از حیث گرافیکی بی نظیر است و یک سر و گردن بالاتر از سایر انیمیشنها قرار دارد. این موضوع یک نکته تثبیت شده است و شاهد تکرار تحقق آن در این قسمت از داستان اسباب بازی ها نیز هستیم. طراحان پیکسار جادوی خود را وارد جلوه های بصری انیمیشن نموده اند و برای پی بردن به این موضوع کافیست به صحنه نورپردازی لوسترها در عتبقه فروشی یا همان اژدهای عتیقه فروشی (که درواقع یک گربه پشمالو است) نگاهی دقیق تر بیندازید. خلق صحنه های ترسناک در اولین مواجهه با گبی گبی نیز محشر از آب درآمده و اتمسفری که بر این قسمت از انیمیشن با وجود یک‌سری اسباب بازی دوست داشتنی همراه است؛ تنها از دست هنرمندان این استودیو برمی آمد.

    آخر بازی

    قسمت چهارم داستان اسباب بازی یک انیمیشن تاثیرگذار و موفق است که هرچند به پای قسمت قبلی خود نمی رسد و در بطن داستان خود وامدار داستانهای قبلی است؛ اما کماکان اثر قابل احترامی است.

    انیمیشن داستان اسباب بازی ۴ قصه‌ای دارد که بزرگسالان و کوچکترها عاشق آن می‌شوند. جادوی قصه‌گویی پیکسار بیشتر جامعه بزرگترهایی که با وودی و باز و دوستانشان بزرگ شده‌اند را هدف گرفته و کاری کرده که داستان برای بزرگ ترها جذاب‌تر باشد و صد البته در این بین مخاطبین کوچکتر خود را نیز فراموش نکرده است.  داستان اسباب بازی ۴ دقیقا همان چیزی است که از پیکسار انتظار داشتیم، یک انیمیشن برای همه سنین و با درس‌هایی جدید و حس و حال خوب و عاشقانه‌ای که بعید است تا مدتها از ذهن پاک شود. همانطور که در اول صحبت هم گفتم، ساخت داستان اسباب بازی ۴ ضروری نبود ولی یک فرصت بود تا حرف‌های تازه‌تری زده شود؛ یک فرصت ناب که نباید تجربه کردن آن را از دست داد.

     

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    از مجموع ۱ رای
    خروج از نسخه موبایل