فیلم دورا و شهر گمشده طلایی
خلاصه نظر برخی از منتقدان :
سان فرانسیسکو کرانیکل (نمره ۷.۵ از ۱۰)
فیلم دورا و شهر گمشده طلایی در مقدمه خود به شدت لذت بخش و مطمئن است به طوری که شما را به چالش میکشد که نتوانید با داشتن لبخندی بر لب از سینما خارج شوید، به شکلی که یک طاووس راه میرود.
سارا استوارت – نیویورک پست (نمره ۷.۵ از ۱۰)
دیزنی، یادداشت بردار: این طور میشود یک به روزرسانی لایو – اکشن از یک کارتون داشت که توانایی برنده بودن دارد.
کتی والش – شیکاگو تریبون (نمره ۷.۵ از ۱۰)
اکشن در این اقتباس لایو – اکشن آرام بوده و گرد و غباری به پا نمیکند. «بابین» آن مسیر جغرافیایی را در نقطه اوج فیلم گم میکند و در حوالی پاراپاتا، ولی هیچ وقت در مورد زرق و برق بصری نیست، بلکه یک دختر در مرکزیت آن است.
یولاندا ماکادو – د راپ (نمره ۷ از ۱۰)
بزرگترین چالش یک بازیگر در یک به روزرسانی در قالب لایو اکشن از یک شخصیت انیمیشنی این است که کاری کند که مخاطبی که همین حالا هم نسبت به آن شخصیت اصلی وفادار است، عاشق مدل جدید آن شخصیت شود. و این دقیقا همان کاری است که «مونر» انجام میدهد؛ «دورا»ی او همان DNA از تمام چیزهایی که شخصیت اورجینال را آن قدر ویژه کرده بود را در خود جای داده در حالی که چیزهای تازهای هم رو میکند تا نسلهای جدید که با شخصیت اصلی آشنایی ندارند با او همراه شوند.
تماشای فیلم دورا و شهر گمشده طلایی :
پیتر دبرو – ورایتی (نمره ۷ از ۱۰)
بهترین بخش از فیلمنامه «متیو رابینسون» و «نیکولاس استولر» – بدون در نظر گرفتن این حقیقت که آنها تلاش نکردهاند تا قهرمان لاتین قصه را سفیدپوست جلوه دهند – در شیوهای است که آنها به «دورا» اجازه دادهاند تا همیشه و به شکل خستگیناپذیری سرزنده و شکست ناپذیر به نظر برسد بدون توجه به شرایط، چه وقتی که در حال کاوش در معبدهای خطرناک اینکان هستند و چه وقتی که در یک محفل پر از نیش و کنایه نوجوانانه.
جسی هسنجر – ای. وی. کلاب (نمره ۶.۷ از ۱۰)
«دورا و شهر گمشده طلا»، به مانند آن فیلم «نانسی درو»، واقعا برای نوجوانان نیست، در همان حدی که «موزیکال دبیرستان» است؛ این برای افراد نزدیک به نوجوان و کودکان جوانتر است که نگاهی به دبیرستان دارند و آن نگاه همراه با بلندپروازیها و ترسهای خاص خودش است.
راجر مور – مووی نیشن (نمره ۶.۳ از ۱۰)
این فیلم هنوز همان قدری دلربا است که اقتباس هالیوودی از یک کارتون مربوط به کودکان میتواند دلربا باشد. من نمیدانم که چرا یک بچه ۱۰ ساله نباید «دورا» را مورد تحسین قرار دهد.
تاد مک کارتی – هالیوود ریپورتر (نمره ۵ از ۱۰)
به طور خلاصه، تمام اهداف دراماتیک خیلی ساده به دست میآید، هر دشمنی از کاه ساخته شده است. کاراکترها هیچ وقت واقعا به چالش کشیده نمیشوند، انگار که فیلمسازان میترسیدهاند که هر گونه به خطر انداختن کاراکترها به صورت باورپذیر ممکن بوده زیادی برخی از بچههای کوچک را بترساند. هیچ چیزی شبیه به مرگ مادر «بامبی» (Bambi) این جا وجود ندارد تا مخل خواب هیچ کودکی شود.
تیم گریرسون – اسکرین اینترنشنال (نمره ۴ از ۱۰)
خیلی بامزه نیست و هیچ وقت هم به شکل به خصوصی احساسات را بر نمیانگیزد، این «دورا» به شکل دلسردکنندهای سرسری به نظر میرسد، یک ابزار دو ساعته برای ساکت کردن بچهها که کمترین تاثیری را به جای میگذارد.
گلوب اند میل (تورنتو) (نمره ۳.۸ از ۱۰)
بچهها مشخصا چیزی اینجا یاد نمیگیرند، ولی احتمال این که این فیلم را با یک سرگرمی اشتباه بگیرند هم پایین است.
«دورا» (Dora) نسبت به زمانی که در دوران کودکی و در اوایل هزارهی جدید هشت فصل را در تلوزیون گذراند و سپس از آغاز سال ۲۰۰۹ آن چند سال وسطی را هم دوباره به آن جا برگشت بزرگ شده است، ولی مخاطبان همچنان عمدتا برای اولین فیلم سینمایی او یعنی «دورا و شهر گمشده طلایی» (Dora and the Lost City of Gold) بیاشتیاق هستند.
به غیر از یک سری تلاشها مثل بازیگرانی از نژادهای مختلف، این فیلمی است که احساسات و زیبایی شناختی آن مستقیما در دهه ۵۰ باقی مانده است. با وعده دادن در مورد این که همه چیز در آن تر و تمیز شده و تماما روحی نو به آن دمیده شده است، این عرضه آخر تابستانی «پارامونت» به شکل پر سر و صدایی تمیز است و تا حدی غیرمعمول از ترندهای روز جداست، از لحاظ تجاری موفقیتش تضمین شده است ولی فقط به شکلی انحصاری به خاطر طرفدارانی که از قبل داشته است.
یک چیز به شدت هالیوودی از همان ابتدا وجود دارد، جایی که ما دورای ۱۶ ساله را (به شکلی جدی درستکار است، بالغتر از چیزی که باید باشد و هیچ چیز به سرزندگی «ایزابلا مونر» (Isabela Moner) نمیرسد) در حالی ملاقات میکنیم که با مادر جانورشناس خود («ایوا لونگوریا» (Eva Longoria)) و پدر باستان شناس خود («مایکل پنا» (Michael Pena)) در دل یک جنگل چنان زندگی لوکس و پرجزئیاتی دارند که انگار توریستهایی ثروتمند چندین هزار دلار پول دادهاند تا چند شب آن جا بمانند. به مانند «تارزان»، «دورا» هم در جنگل بزرگ شده و بهترین دوستانش حیوانات بودهاند، اما، بر خلاف آن شخصیت خیالی پر جنب و جوش، او به لس آنجلس فرستاده شده تا در «سیلورلیک های» (Silverlake High) درس بخواند.
دورا اقوامی دارد تا پیش آنّها بماند، از جملهی آنها میتوان به پسر عموی خوش قیافه و روی هم رفته زیادی بامزه برای رفتن به مدرسه یعنی «دیگو» («جف والبرگ» (Jeff Wahlberg)، برادرزادهی «مارک والبرگ») اشاره کرد. ولی دورا خیلی زود یک آدم عجیب و غریب به نظر بقیه میرسد، و یک مایه شرم برای «دیگو»، و تبدیل به یک سوژه برای «سمی» از خود راضی و مغرور («مدلین مدن» (Madeleine Madden)) میشود، کسی که همه کار میکند تا زندگی تحصیلی این تازه وارد را در مدرسه برای او سخت کند. تنها کسی که هوای او را دارد «رندی» («نیکولاس کومب» (Nicholas Coombe)) است که یک بچه مثبت تمام عیار به شمار میرود، و دیری نمیپاید که این چهار نفر کاملا متضاد با یکدیگر از «موزه ملی تاریخ» به محل زندگی والدین دورا در پرو منتقل میشوند تا به دنبال آن مقصد نهاییشان که نامش در عنوان فیلم هم آورده شده بروند.
البته، یک آدم بد هم وجود دارد، به اسم «الخاندرو» («یوجنیو دربز» (Eugenio Derbez))، راه خود را با زرنگی به قضیه باز میکند، ولی به هر حال تا همین جا هم کاملا مشخص شده که به وضوح سازندگان هیچ وقت قصد نداشتهاند تا یک چالش واقعی یا دشمنانی قابل توجه را به فیلم اضافه کنند که یک مقدار تعلیق هوشمندانه یا هیجان دراماتیک به فیلم اضافه شود.
اگرچه این فرنچایز روی کودکان به عنوان هسته اصلی مخاطبانش اتکا میکند، با بالا رفتن سن نسبت به قهرمانان این قصه و وارد شدن به برهه جدیدی از زندگی ممکن است آدم را به این فکر بیندازد که میشد مخاطبان را با چیزی مثل «ایندینانا جونز» (Indiana Jones) و «تبدیل شوندگان» (Transformers) با شدت کمتر روبرو کرد تا بتوان اتفاقات و سکانسهای هیجانانگیزتری را به کالبد فیلم اضافه کرد. در لحاظ اکشن و تعلیق، چیزی که کارگردان «جیمز بابین» (James Bobin) (با سابقه کار روی آثاری چون «ماپتها» (The Muppets)، «ماپتها تحت تعقیب» (Muppets Most Wanted) و « آلیس در آنسوی آینه» (Alice Through the Looking Glass)) در این فیلم به ارمغان آورده بیشتر شبیه به آثار بچگانه تلوزیونی در دهه ۵۰ است.
به طور خلاصه، تمام اهداف دراماتیک خیلی ساده به دست میآید، هر دشمنی از کاه ساخته شده است. کاراکترها هیچ وقت واقعا به چالش کشیده نمیشوند، انگار که فیلمسازان میترسیدهاند که هر گونه به خطر انداختن کاراکترها به صورت باورپذیر ممکن بوده زیادی برخی از بچههای کوچک را بترساند. هیچ چیزی شبیه به مرگ مادر «بامبی» (Bambi) این جا وجود ندارد تا مخل خواب هیچ کودکی شود.
چیزی که اتفاقات را زنده نگه میٔدارد، تا نقطهای، آن طرز برخورد یکسان و بدون هراس شخصیت اصلی است، کسی که به آن روحیهی شکست ناپذیری «مونر» آغشته شده است، کسی که در واقع ۱۸ ساله است و علی رغم تلاشها همان حدود هم به نظر میرسد. همین مسئله در مورد «والبرگ» هم صادق است، کسی که ۱۹ سال دارد. مسلما یک فاصله ملموس میان شخصیتهای نزدیک بلوغ و معصوم فیلم و بازیگرانی که نقش آنها را ایفا میکنند و دیگر آن میزان سن و سال ندارند وجود دارد که نمیتوانید آنها را نادیده بگیرید. کارگردان سعی کرده تا هورمونها را کنار بگذارد، ولی یک سری چیزها وجود دارد که شما نمیتوانید پنهان کنید، شاید ذات انسانی اولین آنها باشد. «دورا» به نظر وضیفه دارد تا یک ورژن قبل از وارد شدن به مباحث جنسی از جوانی را نشان دهد، در حالی که زیر ظاهر آن چیز دیگری وجود دارد که کمی واقعیتر است، و حضور آن به سختی با بیتوجی همراه شده است. برای باورپذیر بودن، این داستان باید در سال ۱۹۵۵ جریان میداشت.