نماد سایت مجله روانشناسی رابینیا

نقد روانشناسی فیلم سکوت بره ها + تماشای آنلاین

  • فیلم سکوت بره ها

     

    جاناتان دمی یكی از مستعدترین كارگردانانی است كه از شركت نیوزورلد پیكچرز متعلق به راجر كورمن پای به دنیای سینما نهاده است. گفتنی است كه راجر كورمن خود یكی از كارگردان های بزرگ سینمای آمریكا است كه در به تصویر كشیدن آثار ادگار آلن پو، قابلیت های منحصر به فردی از خود به نمایش گذارده است. دمی سكوت بره ها را براساس یكی از كتاب های توماس هاریس روانشناس معروف آمریكایی و خالق آثاری چون: وضعیت آخر و ماندن در وضعیت آخر، به تصویر كشیده است. سكوت بره ها در مجموع فیلمی بسیار خوش ساخت و ضمنا پیچیده است. نسخه اصلی ۱۱۸ دقیقه است و آنچه عصر چهارشنبه ۱۷۵۸۵ از شبكه یك سیما نمایش داده شد، چیزی حدود ۹۰ دقیقه بود.

    تردیدی نیست كه در آثاری از این زمره، در مواردی حذف حتی یك پلان می تواند پیرنگ ماجرا را در محاقی سرگیجه آور پرتاب كند. حال در نظر بگیرید از چنین فیلمی ۲۸ دقیقه حذف شود، آیا لطمه وارد شده به فیلم قابل اغماض خواهد بود جالب این كه قبل از پخش فیلم از آن به عنوان هدف سخت نام برده شده بود كلاریس استارلینگ جودی فاستر دانشجوی نخبه اداره آگاهی آمریكا در واشینگتن است. او ماموریت می یابد تا در رابطه با رفتارشناسی قاتلی عجیب و غیرمتعارف تحقیق كند. كلاریس در حین تحقیقات خود به دكتر روانشناسی به نام هانیبال لكتر برمی خورد كه به جهت جنایت های وحشیانه ای كه مرتكب شده است، مدت ۸ سال است كه در زندانی واقع در بالتیمور محبوس است..

     

    تماشای فیلم سکوت بره ها:

     

    كلاریس در ملاقات های متعددی كه با دكتر لكتر به عمل می آورد هویت قاتل فعلی كه به نوعی از شاگردان و تاثیرپذیرفتگان دكتر لكتر است را به كمك او شناسایی می كند. كلاریس در جریان پژوهش های خود متوجه می شود كه این قاتل نسبت به قربانیان خود، همان افعالی را اعمال می كند كه دكتر لكتر نسبت به قربانیان خود انجام می داد. در این ارتباط چیزی كه بیش از همه بهت آور و غریب می نماید این است كه جیمی تبهكار آزاد فعلی در گلوی قربانیان خود پروانه ای سیاه رنگ را تعبیه می كند كه در نقاط گرم قاره آسیا یافت می شود لكتر قاتل فعلی را ابتدا به نام لوئیس معرفی می كند، اما بعدا معلوم می شود كه نام اصلی او جیمی گامپ است و دیگر نام او بوفالوبیل است.

    اما بوفالوبیل كیست بوفالوبیل یكی از معروف ترین قهرمانان قرن نوزده غرب آمریكا بود. در بعضی از فیلم های وسترن از او به عنوان یك قهرمان اسطوره ای دنیای وسترن نام برده شده است. بوفالوبیل كه نام واقعی او ویلیام كودی است در اصل فرد بی رحم و سفاكی بود كه بوفالوهای بسیاری را بدون ضرورت می كشت و سپس پوست آنها را از بدن جدا می كرد. بوفالوبیل این عمل سادیسمی را در قبال بعضی از سرخپوست ها نیز مرتكب شده بود. بررسی این گفتمان اقتضا دارد كه به بسیاری از آثار وسترن سینمای آمریكا كه به نوعی مرتبط با این شخصیت هستند، اشاره شود. تردیدی نیست كه دكتر لكتر، جیمی گامپ و بسیاری نظیر آنها كه از احفاد بوفالوبیل هستند، خصلت های تبهكارانه او، راه به هزار توی ناخودآگاه جمعی آنها پیدا كرده است كه اینچنین دست به اعمالی سبعانه می زنند كه جان و جنم هر انسان سالمی را به شدت آزار می دهد.

    فیلم های دمی صرف نظر از جنبه های دقیق فنی كه نشان از تسلط فراوان او بر ابزار مادی سینما دارد، از اشراف وسیع وی بر جامعه شناسی و روان شناختی جامعه آمریكا حكایت می كند. ساختن سكوت بره ها را نمی توان یك اتفاقی كه مبتنی بر شانس بوده است، در كارنامه جواناتان دمی به حساب آورد، چرا كه پس از آن فیلم درخشان فیلادلفیا را ساخت كه سندی تكان دهنده بود در محكومیت جامعه آمریكا. اشاره شد كه كوتاه كردن ۲۸ دقیقه از فیلم، لطمات خود را بر یكدستی، پیرنگ و سببیت فیلم تحمیل كرده است.

    با این وجود در سكانس های مختلف ردپای سینماگری مسلط و جزیی نگر نسبت به میزانسن، مونتاژ، حركت حساب شده دوربین و نورپردازی به خوبی مشهود است. در سكانس پایانی كه كلاریس به سراغ بوفالوبیل آدمخوار می رود، اگر نگوییم كاملا بی نظیر، لااقل باید اذعان كرد كه در نوع خود بسیار كم نظیر است. در این سكانس دمی برای خلق وحشت و تعلیق از فضا و عناصر موجود در صحنه، استادانه بهره می برد. حركات كلاریس كه آموزش های لازم را دیده است در حالی كه اسلحه در دست دارد، در تعقیب قاتل و در آن محل متروك و به خصوص در تاریكی بسیار تماشایی و نفس گیر است. به پرواز درآمدن پروانه سیاه رنگ در محل زندگی قاتل، وهم و تردید تبهكاری او را برای مخاطب به واقعیت تبدیل می كند. تردیدی نیست كه آنتونی هاپكینز یكی از تواناترین آكتورهای جهان سینما است. شاید اگر غیر از جودی فاستر، اكتریس های دیگری مقابل این غول بازیگری قرار می گرفتند، به شدت از حضور او متاثر می شدند و آنچنان كه باید نمی توانستند بازی موثری را ارائه دهند. اما جودی فاستر به خوبی نقش خود را مقابل هاپكینز ایفا كرد و می دانیم هر دوی آنها موفق به دریافت جایزه اسكار شدند. در خاتمه دكتر لكتر با كشتن نگهبانان خود از زندان می گریزد. لكتر طی تماس تلفنی به كلاریس می گوید:

    «سراغ تو نمی آیم، چون دنیا با وجود آدم هایی چون تو جالب تر است»

     

     

    سكوت بره ها فیلم برجسته ای از دهه 90محسوب میشود، اما آنچنان محبوب نیست. شاید به دلیل نماهای كند و دیالوگهای طولانی آن باشد، اما با این وجود همین امروز كه پس از سالها به تماشایش میرویم، تصاویر فیلم برایمان حیرت انگیز است. یك فیلم منسجم، دقیق و پرتعلیق با یك تصویربرداری جذاب. آنچه از همه مهمتر جلوه میكند خصیصه ای است كه در اكثر آثار دهه 90 دیده میشود و آن نوعی تغییر و شكست در فرم مرسوم ژانر است. ژانر جنایی سكوت بره ها، هم خونآشام دارد و هم قاتل زنجیره ای. به نوعی فضای فانتزی سینمای وحشت با فضای واقعی سینمای پلیسی تلفیق شده. این فانتزی زمانی كاملتر میشود كه خونآشام در یك رابطه پیچیده با یك بازپرس جنایی به حل معمای دستگیری قاتل كمك میكند. یك شخصیت پردازی سه جانبه و درهم تنیده با جزییات پردازی حساب شده در ابعاد شخصیتی و روانشناختی هریك از پرسوناژها. نكته پراهمیت در ساختار فیلمنامه اینجاست كه تمامی جزییات و ظرافتهای فانتزی در پس ظاهر واقعی فیلم قرار گرفته و ساحت نمادین و رویه داستان را خدشه دار نمیكند. فیلم به ظاهر روایت جنایی ساده ای وطریقه رمزگشایی از ماجرای قتلهایی وحشیانه است، اما در پس زمینه این روایت یك درونمایه پررمز و راز روانی نهفته كه همان جنبه فانتزی ماجراست. هر یك از شخصیتها به نوعی دارای تشویشها و به هم ریختگیهای درونی اند كه بازخورد و رفتار بیمارگون آنها بسته به رویكردشان به زندگی و جایگاهشان در ساختار اجتماعی، با هم تفاوت دارد. آشفتگیهای روانی هر سه شخصیت، آنها را در یك تعامل خاص نسبت به اجتماع قرارداده. اما این روانپریشی های شخصی در یك نگاه كلی، یك تشابه اساسی با هم دارند و آن هم یك نوع پس رانده شدن و برآورده نشدن میل و خواست در درون هر یك از آنهاست، كه به گونهای در این فرآیند جنایی به هم گره میخورد. داستان را از این زاویه نگاه كنیم:بازپرس برای فرار از فشارهای درونی خود باید راز این جنایت هولناك را كشف كند، پس ناچار به استفاده از توانایی دكتر خونآشام است. رابطه آنها به تدریج به یك نوع رابطه احساسی دیو و دلبر گونه بدل میشود كه انگار دختر برای رهایی از آن همه سیاهی اطرافش به دكتر لكتر پناه می آورد و او هم در این راه كه برای او نیز ناخوشایند نیست به دختر كمك میكند. در نهایت نیروی دوگانه این رابطه برای نابودی یك پلیدی رودرروی قاتل شریر می ایستد. مولفه میل، یك مولفه ریشه ای در شكل گیری درام است و كلیت داستان بر پایه این نگرش شكل میگیرد. اما شاید نگاهی گذرا و كوتاه به خصوصیات هر یك از سه شخصیت تصویر روشنتری از این نگرش روانشناختی داشته باشد.

    1– قاتل:

    قاتلی زنجیره ای كه شیوه خاصی در جنایت دارد. قربانیان او دختران جوانی هستند كه به طرز هولناكی سلاخی میشوند. پوست بدن آنها را از تن جدا میكند و تكه تكه های آن را به هم میدوزد. شخصیت او با جزییات كاملی به وسیله دكتر لكتر تشریح میشود. او علایق، روابط و احساسات خود را هرگز به دست نیاورده و برای داشتن آنها راه های متفاوتی پیش میگیرد

    2- بازپرس:

    یك بازپرس ساده و تازهكار كه بررسی زوایای این جنایت به او پیشنهاد میشود. در این مثلث، شخصیتی وامانده نیست و ابعاد خصوصیاش به دقت پرداخت شده. پدرش كلانتر بوده و در كودكی او كشته میشود. او خاطره آن روزها را به همراه دارد و برایش نه یك كینه، بلكه انگیزه است. اكنون خواب بره هایی را میبیند كه از ترس كشته شدن ناله میكنند. بدون شك این نگرانی و اضطراب او از جرم و جنایات بی پرده جامعه است.

    3- دكتر:

    اما پیچیده ترین شخصیت این فیلم شخصیت دكتر هانیبال لكتر است. یك خونآشام است و پشت حصارهای شیشه ای نگهداری میشود. اما با دیگر خونآشام های مرسوم سینما تفاوتهای فراوان دارد. نه ناخنهای بلند دارد و نه دندانهای تیز. یك دكتر روانشناس است. نقاشی میكشد و موسیقی گوش میكند. از او خواسته اند تا در شناخت آن قاتل زنجیره ای با پلیس همكاری كند. یك میل و خواسته دارد و آن هم احترام است، احترام به عنوان یك عضو و یك فرد در جامعه.

    اما هرگاه كه با او اینگونه رفتار نشود، واكنشی خونآلود خواهد داشت. با این وجود دختر بازپرس را برای صحبت و گفتگو میپذیرد. حتی شخصیت او را دوست دارد و دنیا را با او زیباتر میداند. چرا كه دختر به همان شخصیت غیرعادی او احترام میگذارد و دكتر چیزی بیش از این هم نمیخواهد؛ یك جایگاه اجتماعی خاص خود. شخصیتی ترسناك و منفور نیست و تنها با برآورده شدن گوشه ای از خواست هایش، هم به تشویش های ذهنی دختر پایان میدهد و هم به دستگیری قاتل كمك میكند. به راستی كه خونآشامی به این دلپذیری را سینما هرگز به خود ندیده است.

     

    این فیلم براساس رمان سکوت بره ها نوشته ی توماس هریس ساخته شده است. داستان فیلم مربوط به دکتر روانشناسی است که با استفاده از علم روانشناسی میتواند محیط اطراف خود و انسان های آن را تحت تأثیر قرار دهد و خیلی راحت بر آنها مسلط شود. کم تر کسی میتوانست جلوی او طاقت بیاورد وی علی رغم کارهایش فردی آزادی خواه بود و میخواست مانند بقیه انسان ها زندگی کند ولی پلیس مسئله را بسیار خطرناک دانسته بود و سعی می‌کرد وی را در زندان های امنیتی نگهداری کند. وی به خون خواری نیز معروف شده و در مواردی به کندن پوست صورت، جویدن گردن و رگ های قربانی نیز دست میزد.

     

     

    سکوت بره ها محصول 1991 یکی از بهترین و در خور توجه ترین اثاری بود که در زمینه ژانر وحشت ساخته شد. دکتر هانیبال لکستر با بازی خوب 15 دقیقه ای انتونی هاپکینز که بازی در این نقش جایزه اسکار را برای او به ارمغان اورد درست تکرار همان دکتر کالیگاری فیلم روبرت وینه محصول 1920 المان بود. حال اینکه چه مقدار از فیلم دفتر دکتر کالیگاری در ساختن فیلم سکوت بره ها توسط جاناتان دیم الهام گرفته شده است، بر ما اشکار نیست. اما خیلی از منتقدان زمانی که فیلم سکوت بره ها را تماشا کردند به نوعی به بازگشت دوباره دکتر کالیگاری اشاره کردند. فیلم سکوت بره ها فیلمی خوش ساخت است که با توجه به بعضی از شاخصه های اکسپرسیونیسمی فیلم مثل طراحی صحنه ها دکور های عجیب و نورپردازی خوب این فیلم را تبدیل به فیلمی خوش ساخت میکند. اتاقهای پیچ در پیچ خانه بوفالو بیل و تاریکی و صدای نفس های هراسناک دکتر هانیبال لکستر به ما فیلمهای نظیر سمفونی وحشت مورنا و فیلم M ساخته فریتز لانگ را یاداوری می کند. سوت زدن جانی فیلم M از پشت دیوار و معماری خانه ترسناک و اتاق های تو در توی دراکولای فیلم سمفونی وحشت به نوعی در فیلم سکوت بره ها تکرار میشود. پوستر فیلم و حشره شاپرک که به خودی خود نماد مرگ است. خصوصا این نماد در کشورهای اروپایی وجود دارد. در فیلم پیشگویی هایی مرد شاپرکی این نماد را به وضوح خواهیم دید که شاپرک از مرگ خبر میدهد!

    یكی از اصلی ترین مسائل مطرح شده در جهان فیلم عنصر ترس و سركوب است. ترس ها و اضطراب هایی كه با روح بشر میمانند و از سطح روان فردی به تقابل های اجتماعی میرسند. برخورد كلاریس با دكتر هانیبال لكتر بیشتر به خاطر این مخوف است كه كلاریس ترس ها و عقده های فروخورده اش را در قالب شر مجسمی چون هانیبال میبیند. شری كه دارای ظاهری متین و موقر است و برای تك تك حرف ها و اعمالش فلسفه خاصی دارد. كلاریس سیستم به ظاهر خیر را جا میگذارد و با شری همراه میشود كه سویه تاریك هشیار جامعه اش است. سویه تاریكی كه در بند است اما از بندها و گسستهای جامعه ای به ظاهر موقر میگوید. الگوی سفر قهرمان رعایت میشود. سفری درونی كه كلاریس با همراهی راهنمایی چون لكتر طی میكند و می فهمد كه سیستم همیشه سالم نیست. فهم و رستگاری خیلی وقتها از دل تاریكی بیرون می آید. اگر مواجهه كلاریس با هانیبال لكتر اصلی ترین مواجهه فیلم باشد، روبه رویی او با بوفالو بیل هم كمتر از آن اهمیت ندارد. او انسانها را بی دلیل میكشد و پوستشان را از تن میكند. نكته جالب تعبیه كردن پروانه در گلوی آنهاست. پروانه كه میتواند نماد آگاهی و لطافت باشد در گلوی كسانی قرار میگیرد كه بی خبر از همه جا در دام او میافتند. كلاریس با كمك لكتر بوفالو بیل را میكشد ولی پلیس ها (بخوانید سیستم) موفق نمی شوند. گرچه در نهایت سیستم هم نفع خودش را میبرد، اما كلاریس به مثابه قهرمان از دل دوزخ عبور میكند و به آگاهی میرسد. او فهمیده كه بره ها سكوتی ابدی دارند و محكوم به قربانی شدن هستند اما خود به جای صید شدن صیاد می شود. آن پروانه و چشمهای نگران فاستر در پوستر فیلم معنایی تلویحی هم پیدا میكنند. او تنها كسی است كه به آگاهی رسیده و با چشمهایی نگران و مراقب به جامعه هراس آورش مینگرد.

    فعال، خودساخته و صبور، پلیس شجاع و مهربان، چنین است تصویر دختر فیلم رویا به زبان نمادین اساطیر، زن معادل زندگی، گیتی است و البته این زن عضو فعال اف بی آی است!

    در زیرساخت و به اصطلاح لایه پنهان «سکوت بره ها» با بیانی اساطیری در رویکرد به تاریخ مواجه می شویم، با این توضیح و به این طرز که سه شخص، دو مرد و یک زن پلیس، استعاره هایی هستند از سه دوره تاریخی.

     

     

    الف) قاتل زنجیره یی:

    او استعاره یی از دوران دور مادرسالاری است. در آن دوران پیوند همدلانه میان انسان و عناصر طبیعت برقرار بود و به عبارتی انسان هنوز به جدایی خود از طبیعت، خودآگاه نشده بود. قاتل زنجیره یی، روان نژند است چراکه ذهنیت او متعلق به دورانی سپری شده است که اینک در تمدن و فرهنگی فراصنعتی می زید. وی از آن دوران کهن بعضی نشانه ها همراه دارد مانند همدلی غیرعادی با سگ خود (از اولین حیوان هایی که با جماعت بشری انس گرفت) یا علاقه اش به پیله های حاوی حشرات عجیب و غریب. قاتل، پوست زن های قربانی را مطابق با اندازه مادر خود می دوزد. به عبارتی می کوشد تا زن های پیرامونش را مطابق با مادر از دست رفته اش درآورد. قاتل همچنین اجساد زن های قربانی شده را در برکه ها می اندازد و آب از نمادهای آشنا و مرتبط با زن و اساطیر عهد مادرسالاری است.

    ب) دکتر هانیبال: شخصیتی چندوجهی دارد:

    ۱) دانشمند است و «دانش» که از حدود قرن هفدهم تا مدت ها معبد پرشور و اسطوره نوینی بود برای غلبه بشر بر شرور هستی و سروری انسان بر جهان در جهت ایجاد سعادت، از اصول اولیه اش منحرف شده و به مثابه ابزاری بسی ترسناک تر از ابزار عهد عتیق، در خدمت اربابان جدید جهان قرار گرفت و دو جنگ عظیم جهانی را با فاصله یی کم ایجاد کرد. از آن پس علم عنان گسیخته در ذهن بشر وجهی اهریمنی یافت «در خیلی از فیلم ها با اسطوره پروفسور دیوانه یی که قصد هلاک هستی را دارد مواجه می شویم یا دکتر جکیل و مستر هاید از داستان های ترس از دانش جدید است»

    دکتر هانیبال به موضوع مرگ انسان ها (خیلی ها انسان را موجود مرگ آگاه می دانند، مرگ از معدود موضوعاتی است که پیوسته بر گرد خود انواع باورها را ساخته و پرداخته و به هر حال به طرزی متناقض نما، ارعاب آور و مجذوب کننده است) باری دکتر هانیبال به این مهم ترین موضوع و معضل انسانی، بسیار عادی می نگرد و متاثر از اسطوره دانشمند اهریمن، در فیلم به مامور پلیس یا همان دختر قهرمان می گوید که خدا مظهر مهر مطلق در ابعادی وسیع و علی الظاهر حتی بی دلیل باعث مرگ انبوه انسان ها می شود و وی مثال فرو ریختن سقف کلیسایی را هنگام نیایش مومنان می آورد. دکتر هانیبال اجساد قربانیان خود را می خورد. در جوامع شکارچی قبیله یی و ماقبل تاریخ آدمخواری مناسکی شمنی بود و با خوردن قربانی، شجاعت او در جسم و جان شکارگر پیروز جذب می شد، بنا به باورهای آن دوران.

    ۲) دکتر هانیبال در عین حال استعاره یی از پدرسالاری مسیحی در قرون وسطی است. علاقه وی به ایتالیا که موطن اصلی در گسترش نظام ارگانیک و سازماندهی شده مسیحیت است، از این زاویه می تواند قابل توجیه باشد.

    ۳) همچون پدرسالاران قرون وسطی، دکتر مقتدر است و بی عذاب وجدان، دیگران را می کشد. در اینجا عذاب وجدان معنای سانتیمانتال می یابد. دکتر هانیبال هم مجذوب و هم مجری و در عین حال و همزمان بانی باورها و تصوراتی متفاوت با ادراک مردم عادی است که آنها را عامی و بیهوده می داند!

    ۴) اخلاقیات مسیحی رایج در کلیسای قرون وسطی بر او غالب است. مثلا خود را مجاز می داند تا سر یک همجنس باز را ببرد. آن سر بریده را در ماشینی پوسیده و فرسوده که نشانگر فرسودگی یا حداقل بی تحرکی ماشینیزم در حیطه و ساحت باورهای اوست، قرار می دهد. در آیین کاتولیک، گناهکار نزد کشیش اعتراف می کند و به این طرز مورد بخشش واقع می شود. در جهان جدید خاصه در جهان غرب، روانکاو گاهی اوقات نقش نزدیک به کشیش اقرار نیوش را دارد و به آن که عذاب می کشد، آرامش اعطا می کند و دکتر هانیبال روانکاو است. هم او و هم قاتل زنجیره یی نشانه هایی از دوران های منسوخ اجتماعی هستند. با این همه دکتر هانیبال متعلق به دوران پدرسالاری است و به همین جهت بر نحوه اندیشه و کنش و منش قاتل زنجیره یی که نشانگر دوران مادرسالاری است، آگاهی و احاطه دارد.

     

     

    هگل بر این باور بود که هوشیاری تاریخ، فرد را عامل اجرا و ایجاد ایده مطلق می سازد. او دولت پروس را تجسم ایده مطلق می دانست. بنا به نظریه یی جدید جهان به سمت دهکده جهانی شدن کم و بیش ناظر به ایده مطلق هگلی و پایان تاریخ پیش می رود. سازندگان هوشیار «سکوت بره ها» با منظور داشتن نظریات مذکور به جای دولت پروس، ساختار حاکمیت بر امریکا را جایگزین کرده اند و البته دهکده جهانی حامی و نگهبان هم می خواهد. نکات هوشمندانه فیلم از این قرار هستند:

    ۱) قهرمان فیلم دختری از طبقه متوسط و خودساخته و پلیس است. «مردهای پلیس» در فیلم اغلب یا منفعل یا مبتذل هستند.

    ۲) او احیاگر محتوای مادرسالاری در شکل و قالب تازه یی است. (در تمام اساطیر مادرسالاری همچون دوره یی طلایی و حتی آرمانی جلوه دارد) تمدن و فرهنگی که قهرمان زن در این فیلم، نشانگرش است، شکل جدید مادرسالاری است (یا تغییر در عرض یک ذات اسطوره یی). این دختر پلیس است و نسبت به همه مشفق. در ارتباط با مقام مافوق، وی نقش پرشفقت از یک محبوب و مادر را دارد، در هنگام و جایی که همه اشتباه می کنند اوست که نجات دهنده دختری اشرافی و سگ در چاه فرومانده می شود.

    وابستگی به طبقه متوسط، همدلی و همذات پنداری بیشتر مردم را که وابسته به همین طبقه اند، باعث می شود و همچنین (چاه) در بیشتر اساطیر رمز مرگ یا ارتباط با جهان مردگان یعنی جهانی در زیر زمین است. به عبارتی این دختری از طبقه متوسط است که هم یک حیوان و هم یک اشراف زاده وابسته به حکومت را از مرگ می رهاند و بر دوران های واپس مانده مسلط می شود. دختر قهرمان در «سکوت بره ها» گرچه شکست ناپذیر می نماید اما یک نکته زیرکانه فیلم در صحنه آخر است. دکتر هانیبال فراری از جامعه یی در ناکجاآباد و البته دور از امریکا در جایی که پر از رنگین پوست هاست، از طریق تلفن اعلام موجودیت می کند.

    می شود چنین دریافتی داشت که فیلم سکوت بره ها در ابلاغ این باور می کوشد که تمدن های فراصنعتی از سوی جوامع ماقبل آن و اشخاصی نظیر هانیبال در معرض خطری خوفناک قرار دارند. آخرین تصویر، دکتر هانیبال را نشان می دهد که در میان جماعت رنگین پوست نهان می شود و هانیبال نام سرکرده قومی وحشی بود که تمدن و فرهنگ اروپا را تا مرز نابودی مطلق کشانده بود!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    از مجموع ۱ رای
    خروج از نسخه موبایل