فیلم پلیدی
فیلم پلیدی محصول سال 2013 با بازی «جیمز مکآوی» (James McAvoy) و کارگردانی «جان اس. بیرد» (Jon S. Baird) از جمله فیلمهای استثنایی سینمای اسکاتلند است که با استفادی درست از المانهای داستانی، شخصیتپردازی و اجرای هنرمدانهی دیالوگها و اکتهای خود، موفق میشود در مسیر دشوار انتقال پیام به درستی گام بردارد. این فیلم، همچون خوکی بیملاحظه بیننده را در کثافت و لجن غوطهور میسازد تا او را با حقیقتی شوکهکننده و دردآور مواجه سازد.
«بروس رابرتسون» پلیس بی ملاحظهای است که موقعیتی برای ترفیع درجه دارد و تقریبا همه مطمئن هستند که او به این ترفیع درجه نائل خواهد آمد. با این حال، او که شخصیتی تاسفآور و مشمئزکننده دارد، برای رسیدن به درجهی جدید کاراگاهی به هیچچیز و هیچکس رحم نخواهد کرد.
رابرتسون یک شخصیت قدرتمند و باهوش است که به دلیلی ناشناخته هیچ ارزش و اهمیتی برای دیگران قائل نیست. او همچون یک ماشین ضد بشر، تربیت شده برای آزار دیگران و تحقیر آنها ضمن اثبات برتری خودش، بدون اینکه ذرهای نگران خباثت و رذالتی که به خرج میدهد باشد، همه را به زیر میکشد و پس از آن، نوشیدنی تعفنبرانگیز گناه را جرعه جرعه نوش میکند.با این حال، او یک شخصیت ثابت ندارد و گاهی چهرهی خوبی به خود میگیرد، وظیفه شناس به نظر میرسد و به دیگران کمک میکند و در یک خردهداستان کلیدی برای نجات مردی در حال مرگ تلاش میکند. اگرچه این تلاش او به ظاهر بیثمر است، اما برای مدتی تنها ریسمانی است که او را در زندگی اجتماعی نگه میدارد.
رفته رفته اما مشخص میشود که او از ابتدا دارای چنین شخصیتی نبوده و روزگاری یک انسان شریف و یک پلیس خوب و کارکشته محسوب میشده است. در زندگی بیرحم و متاثرکنندهی او، زخمهایی هستند که مثل خوره روحش را در انزوا خورده و تراشیدهاند. یک اتفاق ناگهانی در یک روز معمولی ما را برای اولین بار با حقیقت روحی روانی او آشنا میکند و درست از همین نقطه است که درک متفاوت بیننده از شخصیت او تغییر مییابد. فیلم با مونولوگی اغواکننده از همسر جیمز آغاز میشود و یک تصویر متضاد با زندگی واقعی او ارائه میدهد که در طول فیلم در فرم تکههای نمایشی در ذهن او تکمیل میشود. این روایت مثل دیگر روایتهای زندهی ذهنی رابرتسون به بیننده کمک میکند تا با حالات درونی او آشنا شده و دلیل انحطاطهای شدید اخلاقی و انسانی او را دریابد. در پایانی شوکه کننده، بروس در واقعیت با همسرش روبرو میشود و تازه میفهمد که چه چیزی را از دست داده و چه قدر هدر رفته است.
رفته رفته فیلم بینندهاش را بیشتر به شخصیت رابرتسون نزدیک میکند و از رازهای نهان زندگی او پرده برمیدارد. همین نزدیک شدن باعث میشود تا تماشاگر شروع به سمپاتی با این شخصیت کرده و تلاش کند علت تبدیل شدن او به چنین انسان بیملاحظهای را درک کند. پروسهای که به خوبی و با ظرافت در قالب سینما آغاز میشود و تا پایان تماشاگر را همراه خود نگه میدارد تا روند فروپاشی تمدن و انسانیت در او را به انتها برساند.
فیلم همچنان که به روایت قصهی بخشی حیاتی از زندگی یک افسر پلیس فاسد و یک انسان مسخ شدهی روانپریش با ناامنیهای روحی بسیار و تزلزل شخصیتی ناکام و ناموزون میپردازد، گوشهای از کثافتهای جامعهی اسکاتلند، انحرافهای اخلاقی، ناملایمات اجتماعی و فساد فراگیر را به نمایش میگذارد.
بازی فوقالعادهی جیمز مکآوی این فیلم را به یکی از تابوهای لذتبخش سینمایی تبدیل میکند که برای دیدن آن لازم است برای نود دقیقه استانداردهای اخلاقی خود را کنار بگذارید و دقت کنید که آنچه به نمایش درمیآید برای شکلگیری درک عمیق از گناه لازم است و بناست بعد از اینکه در کثافت محض غوطهور شدید از آن تا حد ممکن بپرهیزید. همین مسئله به سادگی فیلم را به یکی از بهترین تجربهها برای سینمادوستان تبدیل میکند و میتوانید مطمئن باشید که فیلمنامه، کارگردانی، بازیها و موسیقی ابدا ناامیدتان نمیکنند.