نشستن با افسردگی
افسردگی مثل گیر افتادن تو مردابه…هرچی بیشتر تقلا کنیم,بیشتر فرو میریم.
پس به جای مقابله کردن اول قبول می کنیم که کجاییم,بعد آروم آروم خودمون رو از تو مرداب بیرون می کشیم.
در عمل به این شکل:
به اون بخش از وجودم که منو زنده نگه میداره تمرکز می کنم؛یعنی تنفسم….
هر دم و باز دم رو تنظیم می کنم,خیلی آروم و ملایم.قطعا افسردگی شروع می کنه به حرف زدن,بذاریم حرفاشو بزنه,اون افکاری که اون لحظه صدای افسدگیه.
به سادگی با دیدن کلماتش میفهمم افکار افسرده کننده ما افکاری نیستن که ما نیازشون داشته باشیم باورشون کنیم یا علیه شون بجنگیم.
اونا فقط بخشی از افکار ما هستند,از اون دسته افکاری که لازم نیست باهاشون درگیر بشیم.
بعد از یه مدت که گذشت چشمام رو باز می کنم ,هرقدر طولانی تر تمرین نشستن با افسردگی رو انجام میدم, مه افسردگی بیشتر و بیشتر از بین میره.
در این دقایق تمرین به من کمک می کنه که به همه چیزایی که برام خیلی مهمن پی ببرم.اینا ارزش زندگی من هستند.
مثل عزیزانم,مهربون بودنم و…..
اینطوری همیشه ع حتی وقتایی که افسردگی می خواد بیاد سراغم ع توان این رو دارم که پیش برم…
خیالم راحته که حالم هرروز بهتر میشه .
دیدگاه خود را درج کنید