10 نمونه از مطالعات روانشناسی شناختی
پنجاه سال پیش انقلابی در روانشناسی شناختی رخ داد که طرز تفکر ما را در مورد ذهن تغییر داد.
«انقلاب شناختی» الهام بخش روانشناسان شناختی شد تا ذهن را به عنوان نوعی کامپیوتر ارگانیک به جای یک جعبه سیاه نفوذ ناپذیر که هرگز درک نمی شود، شروع کنند.
این استعاره روانشناسی شناختی را برانگیخت تا نرمافزار مرکزی عملکرد روزمره ما را بررسی کند و راه را برای بینش درباره نحوه تفکر، استدلال، یادگیری، یادآوری و تولید زبان باز کند.
در اینجا 10 نمونه کلاسیک از مطالعات روانشناسی شناختی آورده شده است که به آشکار شدن نحوه عملکرد تفکر کمک کرده است.
1. روانشناسی شناختی نشان می دهد که کارشناسان چگونه فکر می کنند
بدون متخصصان، نسل بشر غرق میشود.
اما نظر کارشناسان چیست که به آنها اجازه میدهد به پیشرفتهایی دست یابند که همه ما میتوانیم از آن لذت ببریم؟
روانشناسی شناختی نشان میدهد که در مقایسه با افراد مبتدی، متخصصان چگونه درباره مشکلات فکر میکنند.
این چیزی است که چی و همکارانش. (1981) دريافتند كه چگونه كارشناسان و تازه كارها مسائل فيزيكي را نشان مي دهند.
مبتدیان تمایل داشتند که در مورد جزئیات سطحی مشکل فکر کنند، در حالی که متخصصان اصول اساسی را می دیدند که عمل می کرد.
تا حدی این روش عمیق تر و انتزاعی برای برخورد با مشکلات بود که باعث موفقیت کارشناسان شد.
2. حافظه کوتاه مدت 15 تا 30 ثانیه طول می کشد
روانشناسان شناختی می گویند حافظه کوتاه مدت بسیار کوتاه تر از آن چیزی است که بسیاری فکر می کنند.
در واقع حدود 15 تا 30 ثانیه طول می کشد.
ما می دانیم که به دلیل یک مطالعه روانشناسی شناختی کلاسیک انجام شده توسط لوید و مارگارت پیترسون (پیترسون و پترسون، 1959).
شرکتکنندگان باید سعی میکردند رشتههای سه حرفی مانند FZX را به خاطر بسپارند و به خاطر بیاورند.
هنگامی که آزمایش شد، پس از 3 ثانیه، آنها توانستند 80 درصد از آنها را به خاطر بیاورند، پس از 18 ثانیه، اما تنها 10 درصد از آنها را به خاطر بسپارند.
حافظه کوتاه مدت اینگونه است.
3. روانشناسی شناختی دریافته است که مردم منطقی نیستند
روانشناسی شناختی نشان می دهد که منطقی بودن برای مردم بسیار دشوار است و این موضوع طبیعی است.
در اینجا یک آزمایش سریع برای شما وجود دارد، و اگر مغزتان بیش از حد داغ شد، تعجب نکنید:
مجموعهای از چهار کارت به شما نشان داده میشود که روی یک میز قرار گرفتهاند، که هر کدام دارای یک عدد در یک طرف و یک تکه رنگی در طرف دیگر است.
چهره قابل مشاهده کارت ها 3، 8، قرمز و قهوه ای را نشان می دهد.
کدام کارت (ها) را باید برگردانید تا صحت این گزاره را بیازمایید که اگر یک کارت یک عدد زوج را در یک صورت نشان دهد، پس کارت مقابل آن قرمز است؟
پاسخ این است که باید «۸» و کارت قهوهای را برگردانید (برای توضیح «تکلیف انتخاب Wason» – حتی پس از شنیدن آن، بسیاری از مردم هنوز نمیتوانند باور کنند که این پاسخ صحیح است).
اگر درست متوجه شدید، پس شما در اقلیت هستید (یا قبلاً آزمایش را دیده اید!).
زمانی که واسون این آزمایش کلاسیک را انجام داد، کمتر از 10 درصد از مردم آن را درست انجام دادند (واسون، 1968).
روانشناسی شناختی دریافت که مغز ما برای این نوع منطق تنظیم نشده است.
4. چارچوببندی در روانشناسی شناختی
طرز طرحبندی یک مسئله، استدلال یا بیانیه میتواند تأثیرات زیادی بر نحوه درک افراد از آن داشته باشد.
برای یک لحظه به ریسک و به این واقعیت فکر کنید که مردم دوست ندارند فرصتسازی کنند.
آنها از شانس آنقدر بیزارند که فقط به منفیبافی هایشان توجه میکنند.
این همان چیزی است که روانشناسان شناختی کانمن و تورسکی (1981) زمانی که از شرکت کنندگان خواستند تصور کنند 600 نفر تحت تاثیر یک بیماری کشنده قرار گرفته اند، نشان دادند.
به آنها گفته شد که یک درمان وجود دارد، اما خطرآفرین است.
اگر تصمیم به درمان گرفتید ، در اینجا احتمالاتی وجود دارد:
33 درصد شانس نجات همه 600 نفر، 66 درصد احتمال نجات هیچکس.»
وقتی این موضوع گفته شد، 72 درصد از مردم فکر کردند که این یک شرط بندی خوب است.
اما وقتی مشکل به این صورت ارائه شد:
“احتمال 33٪ این که هیچ انسانی نخواهند مرد، 66٪ احتمال اینکه همه 600 نفر بمیرند.”
…تعداد انتخاب آن به 22 درصد کاهش یافت.
زیبایی این مطالعه این است که نتایج یکسان هستند، فقط چارچوب بندی متفاوت است.
روانشناسی شناختی نشان می دهد که طرز تفکر ما به شدت تحت تأثیر اصطلاحاتی است که موضوعات در آنها بیان می شود.
5. توجه مانند یک نورافکن است
در یافته های روانشناسی شناختی ما در واقع دو مجموعه چشم داریم – یکی واقعی و دیگری مجازی.
ما چشمان واقعی چشمانی هستند که در حدقه حرکت میکنند ، اما “چشم های مجازی” چشمانی هستند که به اطراف میدان دید خود نگاه می کنند.
افراد همیشه از چشمان مجازی خود استفاده می کنند: به عنوان مثال، زمانی که یکدیگر را با استفاده از دید پیرامونی خود تماشا می کنند.
نیازی نیست مستقیماً به یک غریبه نگاه کنید تا به او نگاه کنید، می توانید “از گوشه چشم خود” به او نگاه کنید.
روانشناسان شناختی این را “نقطه توجه” نامیده اند و مطالعات در واقع حرکت آن را اندازه گیری کرده اند.
این بدان معناست که ما می توانیم در کسری از ثانیه چیزها را قبل از اینکه چشمانمان فرصتی برای تغییر جهت پیدا کنند، متوجه شویم.
تأثیر مهمانی کوکتل(نوعی پذیرایی از میهمانان ، که انواع و اقسام کوکتل ، و نوشابه را با تنقلات سبک سرو می کند.)
6. تاثیر مهمانی کوکتل در روانشناسی شناختی
روانشناسان شناختی دریافته اند که فقط بینایی نیست که نوعی نورافکن دارد، شنوایی ما نیز به خوبی تنظیم می شود.
مثل زمانی است که در یک مهمانی کوکتل هستید و می توانید همه صداها را به جز شخصی که با او صحبت می کنید، بشنوید.
یا میتوانید فردی را که با او صحبت میکنید کوک کنید و مکالمه جالبتری را شروع کنید.
یک نمایش روانشناسی شناختی زیبا از این موضوع در دهه 1950 توسط Cherry (1953) انجام شد.
او دریافت که مردم حتی می توانند صدای یکسان را با خواندن دو پیام مختلف به طور همزمان تشخیص دهند.
7. روانشناسی شناختی کودکان
اگر یک اردک اسباب بازی بردارید و به یک نوزاد ۱۲ ماهه نشان دهید، سپس دست خود را زیر یک بالشت کوچک قرار دهید اردک را رها کنید و دست خود را بیرون بیاورید، کودک فقط به دست شما نگاه میکند.
در این سن، کودکان طوری رفتار می کنند که انگار چیزهایی که نمی توانند ببینند وجود ندارند.
همانطور که ژان پیاژه روانشناس معروف کودک می گوید:
“جهان کودک هنوز فقط مجموعه ای از تصاویر است که در لحظه کنش از نیستی پدید می آید. تا در لحظه ای که کنش انجام می شود به نیستی بازگردد.
و با این حال، تنها شش ماه بعد، طبق مطالعات روانشناسی شناختی، یک کودک معمولاً به زیر همان بالشت کوچک نگاه می کند.
آموخته است که چیزهایی که از دید پنهان هستند می توانند به وجود خود ادامه دهند – این به عنوان پایداری شی شناخته می شود.
این تنها یک معجزه در میان معجزه های بسیاری در روانشناسی رشد و روانشناسی شناختی است.
برای مطالعه در رابطه با روانشناسی رشد: 10مطالعه مهم کلیک کنید
8. اثر مک گورک در روانشناسی شناختی
روانشناسی شناختی نشان می دهد که مغز اطلاعات تمام حواس ما را برای تولید تجربه ما یکپارچه می کند.
این به طرز درخشانی توسط اثر مک گورک آشکار می شود (مک گورک و مک دونالد، 1976).
9. القا کردن خاطرات نادرست
مردم گاهی فکر می کنند که خاطراتشان به یادگار گذاشته شده است، سپس بعداً به یاد میآورند یا فراموش میشوند.
در واقع، روانشناسی شناختی نشان می دهد که واقعیت بسیار پیچیده تر و در برخی موارد هشدار دهنده است.
یکی از چشمگیرترین مطالعاتی که نشان میدهد میتوان حافظهها را تغییر داد یا حتی بعداً کاشت کرد، توسط الیزابت لوفتوس انجام شد.
در مطالعه او، خاطره کودکی از گم شدن در یک مرکز خرید با موفقیت در ذهن برخی افراد کاشته شد، علیرغم اینکه خانوادههایشان تایید کردند که هیچ چیزی شبیه به آن برایشان اتفاق نیفتاده است.
تحقیقات بعدی در روانشناسی شناختی دریافته است که 50 درصد از شرکت کنندگان توانسته اند یک حافظه کاذب با موفقیت کاشته شوند.
10. چرا افراد بی کفایت نمی دانند که بی کفایت هستند؟
روانشناسی شناختی یافته است که انواع سوگیری های شناختی در ذهن وجود دارد.
اثر دانینگ-کروگر با این حال، مورد علاقه است زیرا توضیح میدهد که چرا افراد بیکفایت نمیدانند که بیکفایت هستند.
با این حال، اثر دانینگ-کروگر در رابطه با این موضوع توضیح میدهد که چرا افراد نالایق نمیدانند که بیکفایت هستند.
دیوید دانینگ و جاستین کروگر در مطالعات خود دریافتند افرادی که بیکفایتترین هستند کمترین آگاهی را از بیکفایتی خود دارند.
در انتهای دیگر مقیاس، شایسته ترین افراد از کاستیهای خود بیشتر آگاه هستند.