نماد سایت مجله روانشناسی رابینیا

زندگینامه مارتین سلیگمن

مارتین سلیگمن
  • زندگینامه مارتین سلیگمن

    مارتین سلیگمن در 1942 در شهر آلبانی واقع در ایالت نیویورک به دنیا آمد. پدر و مادرش هر دو کارمند دولت بودند. او در 1967 دکترای روان شناسی خود را از دانشگاه پنسیلوانیا گرفت و از 1976 استاد روان شناسی دانشگاه یوپن بود. به عنوان رییس انجمن روان شناسی آمریکا انتخاب شد و دو جایزه ی بزرگ علمی دریافت کرد.

    او متأهل است و هفت فرزند دارد. برخی از کتاب های او عبارت اند از: ناامیدی و درماندگی، آسیب شناسی روانی، خوش بینی آموخته شده، آنچه می توانید و نمی توانید تغییر دهید، کودک خوش بین: برنامه ای برای ایمن سازی کودک در برابر افسردگی.

    والدین مارتین سلیگمن مسیحیانی معتقد بودند. در همه سال های زندگی سلیگمن می توان ردپای تربیت مذهبی والدین اش را دید و البته در کتاب هایش اثری را که از انجیل گرفته است، پیدا کرد.

    بعد از اتمام دبیرستان ابتدا در دانشگاه پریستون فلسفه خواند و سه سال بعد از گرفتن مدرک کارشناسی در این رشته، از دانشگاه پنسیلوانیا مدرک دکترای خود در رشته روانشناسی را دریافت کرد.

    ابتدا در دانشگاه کرنل مشغول به کار شد، اما بعد از مدتی به دانشگاه پنسیلوانیا بازگشت و تا به امروز هم به فعالیت های علمی خود در این دانشگاه ادامه داده است.

    مارتین سلیگمن بعد از اینکه به عنوان استادیار در دانشگاه کرونل مشغول به کار شد، به دانشگاه پنسیلوانیا برگشت و در آنجا مشغول به تدریس روانشناسی شد. در این زمان او مشغول به تحقیق درباره ی درماندگی آموخته شده بود.

    او کشف کرد که وقتی انسان ها احساس کنند که کنترلی بر روی موقعیت های خود ندارند، به جای مبارزه و به دست گرفتن کنترل موقعیت، تسلیم می شوند. تحقیقات او بر روی درماندگی و بدبینی، تاثیر مهمی بر روی پیشگیری از افسردگی و درمان آن داشت.

    کارهای تحقیقاتی سلیگمن به او کمک کرد که ویژگی های بدبینی را به خوبی بشناسد و در نهایت به او کمک کرد که علاقه اش را در خوش بینی یا مثبت نگری پیدا کند. علاقه ای که در نهایت باعث پدید آمدن شاخه ای کاملا جدید در روانشناسی به نام روانشناسی مثبت‌نگر شد.

    در ابتدای ورود به دانشگاه پنسیلوانیا، مارتین سلیگمن و تعدادی از همکارانش روی شرطی سازی سگ ها به روش پاولف کار می کردند و آنان به سگ شوک برقی می دادند، اما برنامه ای برای قطع شوک نداشتند و سگ هر حرکت یا فعالیتی انجام می داد نمی توانست این شوک ها را قطع کند.

    بعد از مدتی دست از هر فعالیتی برداشت و گوشه قفس کز کرد. سلیگمن و همکارانش متوجه شدند در قفس دیگری که دارای دو بخش بود و سگ با فشار بر روی اهرم می توانست خود را به بخش بدون شوک برساند و نیز این سگ فعالیتی نمی کند، حتی زمانی که او را به نوعی تشویق به انجام فعالیت می کردند باز در گوشه ای کز کرده بود.

    آنان متوجه شدند سگ این وضعیت درماندگی را آموخته است و در نتیجه دیگر تلاشی برای تغییر اوضاع نمی کند. از همین جا بود که مفهوم «درماندگی آموخته شده» شکل گرفت.

    مارتین سلیگمن و دیگر روان شناسان روی کاربرد این مفهوم در زندگی انسان ها پژوهش های بسیاری انجام داده اند و متوجه شدند برخی انسان ها نیز بعد از تجربه شکست به دلیل سبک اسنادی خود، دست از هر تلاشی برمی دارند.

    پژوهش های بیشتر نشان داد این مفهوم، در تبیین چرایی افسردگی و البته درمان آن کاربرد دارد. اما سلیگمن فعالیت خود را در این مفهوم خلاصه نکرد.

    رابطه میان درماندگی آموخته شده و افسردگی از نظر مارتین سلیگمن

    مارتین سلیگمن معتقد است بین درماندگی آموخته شده و افسردگی رابطه وجود دارد. نشانه اصلی افسردگی، احساس ناتوانی در کنترل زندگی است که سلیگمن افسردگی را اوج بدبینی می‌نامد. بدین صورت که افراد افسرده به صورت منفعل عمل می‌کنند و معتقدند تلاش‌هایشان به نتیجه مثبتی منجر نمی‌شود.

    بنابراین هیچ تلاشی نمی‌کنند زیرا عقیده دارند که با شکست رو به رو خواهند شد. حال به عقیده مارتین سلیگمن اگر همین افراد احساسشان را از کوتاه مدت به بلند مدت انتقال دهند، درماندگی آموخته شده به افسردگی تبدیل می‌شود.

    مارتین سلیگمن در نهایت می‌گوید بیش از دو سوم افراد جامعه در مواجه با این شرایط دچار افسردگی می‌شوند و تنها یک سوم باقی مانده می‌توانند تلاش کنند تا راه حلی برای مشکلشان بیابند. او باور دارد: انسانها می‌توانند شیوه فکر کردن خود را تغییر دهند.

    مارتین سلیگمن با نگاه به پژوهش های بالینی خود به نتیجه ارزنده‌ایی دست یافته که چگونه خوشبینی بر کیفیت زندگی افراد تاثیر بسیاری می‌گذارد. مارتن سلیگمن این مفهوم را در مقابل مفهوم درماندگی آموخته شده عنوان کرد.

    علت مطرح کردن مفهوم خوش بینی آموخته شده، این است که فرد در مواجهه با مشکلات بتواند با خود گفت و گوی مثبت و سازنده‌تری داشته باشد و ناکامی‌ها را همچون تجربه هایی زود گذر و حل شدنی ببیند.

    هر فرد با تمرین خوش بین بودن می‌تواند به درماندگی خود پایان بدهد و به سطح بالاتری از ایمنی دست یابد. در نهایت انسان خوش بین از حداکثر توانایی خود در زندگی بهره می‌برد.

     

     

    پرورش درماندگی آموخته شده در کودکی

    کودکان زندگی را در حالتی از درماندگی آغاز می‌کنند و هیچ کنترلی بر محیط پیرامون خود ندارند. اما وقتی کودک به تدریج بزرگ تر می‌شود، کنترل نسبی اوضاع را به دست می‌گیرد.

    کودک از طریق گریه توجه والدین را به خود معطوف می‌کند. بنابراین درماندگی یا تسلط کودک، از طریق همین تعامل های اولیه با پیرامون خود شکل خواهد گرفت.

    روانشناسی مثبت گرا مارتین سلیگمن

    روانشناسی مثبت گرا یا positive psychology یکی از جدیدترین شاخه‌های روانشناسی به شمار می‌رود که برای اولین بار توسط مارتین سلیگمن مطرح شد. با این حال قبل از مارتین سلیگمن روانشناسانی نظیر کارل راجرز و آبراهام مازلو، دید نسبتاً مشابهی به انسان داشتند. کارل راجرز آدم‌ها را بی قید و شرطی می‌پذیرفت و معتقد بود که هرکسی دنیای منحصر به فرد خودش را دارد.

    با این حال تئوری مارتین سلیگمن بطور خاص روی توانمندی و موفقیت افراد تمرکز می‌کند. علاوه بر این سلیگمن نسبت به رویکردهایی که بر ناهنجاری‌ها و بیماری‌های روانی تاکید می‌کرد نیز انتقاد کرده است. هدف روانشناسی مثبت گرا افزایش رضایت و هم چنین افزایش کارایی افراد در تمام سطوح زندگی است.

    طرز نگاه خوش بینی و بدبینی به زندگی مارتین سلیگمن

    افراد بدبین و خوش‌بین هردو از دریچه‌های متفاوتی به جهان هستی می‌نگرند. هر زمان که اتفاق ناگواری رخ می‌دهد، افراد بدبین آن اتفاق را به بدترین حالت ممکن می‌بینند و هم چنین آن را به کل زندگی خود تعمیم می‌دهند. در نتیجه این اشخاص در معرض افسردگی قرار می‌گیرند و به صورت منفعل با چالش‌های زندگی برخورد می‌کنند.

    در نقطه مقابل این افراد، دسته خوش‌بین‌ها قرار می‌گیرند. خوش‌بینی به معنای بی‌توجهی به واقعیت‌‌ها نیست بلکه این اشخاص در زمان رویارویی با چالش ایجاد شده از قوه فکری و خلاقیت خود استفاده می‌کنند و نیز آن را به کل زندگیشان تعمیم نمی‌دهند. تصور ‌آنها این است که هر چالشی زودگذر و موقت است.

    بنابراین لازم نیست برای آنها بیش از حد انرژی صرف کنند.

    افزایش شادی از دیدگاه مارتین سلیگمن

    مارتین سلیگمن صدها تحقیق و پژوهش را در مورد عواملی که به اعتقاد مردم موجب خوشبختی و شادی می شوند مورد بررسی قرار داده است و به این نتیجه رسیده است که اگرچه طی پنجاه سال گذشته قدرت خرید مردم در کشورهای ثروتمند، از جمله آمریکا و ژاپن و فرانسه دو برابر شده است، ولی سطح رضایت و خشنودی از زندگی در این کشورها تغییر نکرده است.

    افراد فقیر از زندگی خود رضایت ندارند، ولی وقتی که سطح درآمدشان افزایش می یابد باز هم شادی و خوشبختی شان به همان نسبت بیشتر نمی شود. سلیگمن معتقد است میزان اهمیتی که مردم برای پول قائل هستند، بیشتر از خود پول در خوشبختی و شادی شان مؤثر است. انسان های ثروت اندوز و مادی گرا خوشبخت و شاد نیستند.

    ازدواج یکی از عوامل خوشبختی و شادی است. در یک نظرسنجی وسیع از 35 هزار آمریکایی که در طول سی سال انجام گرفته است، 40 درصد از کسانی که متأهل بودند اظهار کردند که بسیار خوشبخت هستند. در حالی که از میان افراد طلاق گرفته و بیوه فقط 24 درصد معتقد بودند که بسیار خوشبخت هستند.

    بدین ترتیب، معلوم می شود ازدواج می تواند باعث افزایش شادی و خوشبختی شود. سلیگمن تأکید می کند کسانی که در یک رابطه ی عاشقانه و صمیمی قرار دارند بسیار احساس خوشبختی می کنند.

    یکی دیگر از عواملی که باعث می شود احساس نیکبختی و سعادت کنیم، رابطه داشتن با دیگران است. کسانی که خود را شاد و خوشبخت می دانند رابطه ی اجتماعی خوبی با دیگران دارند و به ندرت ممکن است در تنهایی روزگار بگذرانند.

    میزان افسردگی در زن ها دو برابر مردهاست، ولی احساسات مثبت هم در زن ها بیشتر از مردهاست. یعنی زن ها هم غم و اندوه و هم شادی و سرور را بیشتر از مردها تجربه می کنند.

    افراد مذهبی نیز نسبت به افراد غیر مذهبی شادتر و امیدوارتر هستند و میزان رضایتمندی شان از زندگی بیشتر است. این گونه افراد در برابر مشکلات زندگی مقاوم تر هستند. اصولا امید به آینده موجب می شود انسان در مورد خود و جهانی که در آن زندگی می کنند احساس بهتری داشته باشند.

    اما بیماری بر خلاف آن چه مردم فکر می کنند بر رضایت ما از زندگی و احساس شادی ما تأثیر ندارد. فقط بیماری های لاعلاج ممکن است در میزان احساسات مثبت ما تأثیر گذار باشند.

    آب و هوا نیز از دیگر عواملی است که بر خلاف اعتقاد مردم، بر میزان شادی و خوشبختی ما تأثیر ندارد. سلیگمن معتقد است افراد به راحتی و سریع با آب و هوای سرزمین خود سازگاری پیدا کرده و به آن عادت می کنند.

    هوش و استعداد و تحصیلات عالی نیز هیچ تأثیر معناداری بر خوشبختی و شادی ما ندارند. اگرچه میزان افسردگی در بعضی از اقوام سیاهان آمریکا پایین تر از دیگران است، ولی نژاد نیز تأثیری بر سعادت و نیکبختی ما ندارد.

    همه ی عوامل فوق که معمولا به عنوان عوامل اصلی خوشبختی در نظر گرفته می شوند، مجموعا فقط 8 تا 15 درصد خوشبختی سعادت افراد را تضمین می کنند.

    یعنی اثرگذاری آن ها در احساس نیکبختی ما چندان بالا نیست. سلیگمن معتقد است شخصیتی که شامل خرمندی، انسانیت، عدالت و معنویت است، عامل اصلی خوشبختی و شادی ما در زندگی است.

    شخصیت همان خصوصیاتی است که در خودمان پرورش می دهیم. ما از طریق تقویت قابلیت های منحصر به فرد خود می توانیم به رضایت و خشنودی از زندگی دست یابیم و احساس شادمانی کنیم.

    مارتین سلیگمن می گوید این اشتباه است که عمر خود را صرف تصحیح نقاط ضعف خود کنیم، چون بیشترین موفقیت ما د زندگی از طریق پرورش نقاط قوتمان به دست می آید.

    سلیگمن معتقد است افسردگی، اضطراب، اعتیاد، ازدواج ناموفق، خشم و غیره هیچ کدام ناشی از رخدادهای دوران کودکی ما نیستند. تجربیات دوران کودکی موجب بدبختی ما نیستند.

    نکته ی حائز اهمیت این است که باید قابلیت های فردی خود را تقویت کنیم تا بتوانیم بر مشکلات و موانع غلبه کرده و خود را از منجلاب ناکامی ها بیرون کشیده و خوشبخت شویم.

    سلیگمن می گوید هر قدر نسبت به دیگران و زندگی خود قدرشناس باشیم احساس بهتری خواهیم داشت. مغز ما طوری برنامه ریزی شده که نمی توانیم به اراده ی خود چیزی را فراموش کنیم، ولی با بخشش می توانیمجراحات دل خود را پاک کنیم و به آرامش برسیم.

    در حال حاضر، برای دستیابی به خوشبختی و شادی، روش های مختصر و مفیدی در دسترس ما قرار دارند. دیگر نباید فکر کنیم که شادی یک معمای پیچیده ای است که فقط به دیگران تعلق دارد. راه های رسیدن به شادی، در زمان حال بیش از هر زمان دیگر در دسترس ما قرار دارند و فقط باید اراده کنیم تا به آن برسیم.

     

     

    آثار مارتین سلیگمن

    مارتین سلیگمن تا به امروز در نوشتن بیست کتاب و حدود دویست مقاله مشارکت داشته است که تعدادی از آنها به فارسی ترجمه شده اند. دانشجویان روان شناسی بیشتر کتاب آسیب شناسی روانی او را می شناسند اما شاید کتاب های «خوش بینی آموخته شده» و «کودک خوش بین » بیشتر به درد زندگی روزمره ما بخورند.

    سلیگمن و همکارانش در مقابل لیست اختلالات روان شناختی که به DSM شناخته می شوند لیستی از توانایی های انسان ها را تهیه کرده اند و نام آن را CSV گذاشته اند. در این لیست شش گروه از توانایی های انسان آورده شده است: خرد، شجاعت، نوع دوستی، عدالت دوستی، اعتدال و تعالی.

    مارتین سلیگمن در سال ۲۰۰۳ کارشناسی ارشد روان شناسی را در دانشگاه پنسیلوانیا راه اندازی کرد. تا به حال جوایز متعددی بابت فعالیت های علمی و پژوهشی دریافت کرده است و سه دانشگاه نیز به او مدرک دکترای افتخاری داده اند.

    تاثیر مارتین سلیگمن برعلم روانشناسی

    روانشناسی مثبت گرا، با الهام گیری از متفکران انسان گرای پیشین مانند کارل راجرز و آبراهام مزلو در دو دهه ی اخیر رشد بسیاری داشته است. از سلیگمن اغلب به عنوان پدر روانشناسی مثبت گرای مدرن یاد می شود.

    در مقاله ی «Haggbloom et al.’s 2002» که تاثیرگذارترین روانشناسان قرن بیستم را بررسی می کرد، سلیگمن به عنوان ۳۱مین روانشناس برجسته قرن ۲۰ انتخاب شد. علاوه بر این از نظر تعداد اشاره به نام، در متون روانشناسی، سلیگمن در رتبه ۱۳ قرار دارد.

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    از مجموع ۱ رای
    خروج از نسخه موبایل