درسال ۱۹۰۴ میلادی یک کشاورز تگزاسی در شرف ورشکستگی بود.خشکسالیِ فاجعه آمیز سراسر زمینش را فرا گرفته بود.محصولاتش از بی آبی پژمرده شده بودند.او در اوج ناامیدی سرانجام پیشنهاد یک کمپانی عظیم نفت را که معتقد بود در زمین های اون نفت وجود دارد، پذیرفت و قرار دادی به امضا رسید. برطبق قرار داد مقرر شده بود آنها با سرمایه کمپانی نفتی پس از برپایی دکل و مته های حفاری در زمین اون اقدام به حفر چاه نمایند، و اگر نفتی کشف شود از محل سود آن درصد قابل توجهی به اون تعلق گیرد.کشاورز بینوا واقعا چاره دیگری نداشت.او شدیداً بدهکار بود و به زحمت میتوانست نان بخورونمیری از زمین خود در آورد.درکمال تعجب و شور وشعف وصف ناپذیر، چند ماه از عقد قرار داد نگذشته بود که کشاورز موفق به کشف نفت در زمین خود شد.درواقع، زیر زمین او سرشار از نفت بود و این درحالی بود که اون و خانواده اش از فرط گرسنگی برای کاشت و باروری زمین شان شب و روز جان می کندند.
استعداد و قابلیت های فردی نیز شباهت زیادی به همین چاه نفت دارند.آنها معمولا در زیر سطح ظاهری قرار دارند، و به ویژه در لحظات بدبختی و پریشان حالی، منتظر کشف شدن هستند…
[alert type=”success”]متن باکس موفقیت را وارد کنید.[گنج تو در وجود توست.جای دیگری در جستجوی آن مباش،قصرها و پل ها افسانه است.باید که در وجود خود پل خود را برپا داری،قصر آنجاست،گنج نیز همان جاست]