بازرگان موفقی بود که کالاها و وسایل تزیینی و گران بهای بسیاری داشت.یک روز که از مسافرت برگشت بازگشت متوجه شد خانه و مغازه اش در غیاب او آتش گرفته و سوخته است.
در این حادثه تمامی داروندار مرد بازرگان سوخت و خاکستر شد و خسارت هنگفتی بر او وارد آمد.
فکر میکنید آن مرد چه کار کرد؟! خدا را مقصر شمرد و ملامت کرد یا اشک ریخت؟!
او با لبخندی بر لبان و نوری در دیدگان سر به سوی آسمان بلند کرد و گفت :
《خدایا! میخواهی که اکنون چه کنم؟!》
مرد تاجر پس از نابودی کسب پر رونق خود تابلویی بر ویرانه خانه و مغازه اش آویخت :
مغازه ام سوخت !
خانه ام سوخت !
کالاهایم سوخت !
اما ایمانم نسوخته است !
این نمونه انسانی است که شیوه ی رویارویی صحیح با کشمکش های زندگی را در رنج ها دشواری ها آموخته است.
پی نوشت : خودت رو دست کم نگیر