نقد روانشناسینقد فیلم

نقد روانشناسی فیلم فارست گامپ + تماشای آنلاین

  • فیلم فارست گامپ

     

    داستان مرد ساده دلی به نام فارست گامپ است که در حالیکه در ایستگاه اتوبوسی به انتظار نشسته، داستان زندگی‌اش را از زمانی که کودکی با محدودیت‌های فراوان بود، رابطه‌ نزدیکش با مادرش، آشنایی با عشق بزرگ زندگی‌اش جنی، تا زمان جوانی و میانسالی که به موفقیت‌های بزرگی در زمینه‌های مختلف دست می‌یابد روایت می‌کند و در این میان، بخشی از تاریخ معاصر آمریکا از جمله جنگ ویتنام، تحولات فرهنگی و دوران هیپی‌ها و همچنین ترور شخصیت‌های مطرح آمریکایی به شکل جذابی دوره می‌شود.

    زمانی که فارست می‌خواهد برای جماعت حاضر، درباره‌ جنگ ویتنام سخنرانی کند، سیم میکروفون قطع شده و ما صدای وی را نمی‌شنویم. خود تام هنکس بعدها فاش می‌کند که در این سخنرانی واقعا چه گفته است: خیلی از این‌هایی که به ویتنام میان وقتی پیش مامان‌هاشون بر می‌گردند دیگه پایی ندارند. تازه خیلی از آنها هیچ وقت نمی‌توانند به خونه برگردند. این وضع خیلی بد است. این تمام چیزی بود که باید دربارش صحبت می‌کردم.

    شخصی که بر طبق انتظارات ما، باید به دنبال جایگاه حقیقی‌اش در زندگی و گرفتن طلب‌هایش از دنیا و رسیدن به چیزی بزرگ باشد و با تلاش در این راه موفق شود اما برخلاف تمامی این کلیشه‌های خسته‌کننده، فقط و فقط شرایطش را می‌سنجد و توانایی‌هایش را می‌شناسد و شروع به دویدن می‌کند و «فارست گامپ»، دقیقا در رابطه با این است که این دویدن‌های دیوانه‌وار که در نگاه اول بی‌معنی به نظر می‌رسند، چگونه بشریت را به بلندترین افق‌های موفقیت و انسانیت می‌رساند؛ راه حل ساده اما ارزشمندی که انسان‌های امروز به شدت آن را برای خویش دست‌نیافتنی کرده‌اند.

    به نقطه آغاز فیلم برویم، آن‌جایی که فارست گامپ در کودکی سوار اتوبوس مدرسه می‌شود و در انتظار یافتن جایی برای نشستن، نخستین اتفاق ساده‌ زندگانی‌اش رخ می‌دهد. همین نقطه که جنی در این سن کم برخلاف دیگران، به فارست جایی برای نشستن می‌دهد، او نه تنها از کنار این اتفاق به عنوان رخدادی ساده نمی‌گذرد، بلکه به آن فرصت جریان یافتن در تمام لحظات زندگانی‌اش را می‌دهد. یعنی پس از این روز، با او همراه می‌شود. با او شوخی می‌کند. به دردهایش اهمیت می‌دهد و به معنی واقعی کلمه هر کاری که لازم است برای او می‌کند.

    انتخاب و شروع تست های روانشناسی

    این عشق عجیب، محدود به این نقاط از زندگی هم نیست. بلکه وقتی هر دوی آن‌ها بزرگ می‌شوند و طبیعتا دنیای‌شان هم متفاوت، باز هم فارست جنی را دوست دارد و حتی یکبار هم به جنی با نگاه مابقی پسرهای جوان جامعه نگاه نمی‌کند. بله، خیلی‌ها در دنیا می‌گویند او چیزی از دنیا و این مسائل نمی‌داند که چنین رفتاری می‌کند و اصلا به سبب کند ذهن بودنش است که چنین احساساتی را درک نمی‌کند. اما راستش را بخواهید، رفتار فارست از تمامی انسان‌های پیرامونش انسانی‌تر است. این، دقیقا همان نقطه‌ای است که فارست به جای نوشتن کتابی در رابطه با وضعیت بد زنان در جامعه، با ذهن کندش رشته‌ تفکرات غلط جنی (با هنرنمایی رابین رایت) را که نماینده‌ای از دخترهای جوان آمریکا است، قطع می‌کند و با این کار، آرام‌ آرام یک زن را به یک نقطه‌ ارزشمندتر در جامعه می‌رساند.

    این مطلب را هم ببینید  نقد روانشناسی فیلم قوی سیاه

     

     

    نقد و تحلیل فیلم:

    در این فیلم مخاطب تنها با سکانس‌هایی ساده، با انسانی که به سبب مشکلاتش حتی با ساده بودن هم فاصله‌ بسیار دارد همراه می‌شود تا بدون حتی یک اشاره‌ مستقیم از سوی فیلم‌ساز، مهم‌ترین درس زندگی را فرا بگیرد و به نگاهی تازه از معنای امیدواری در زندگی دست پیدا کند.

    فارست از کودکی با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم کرده بود و مجبوبه‌اش جنی نیز، وی را در حالیکه خواب بود ترک کرده بود. در ادامه، فارست به مدت ۳ سال و ۲ ماه و ۱۴ روز و ۱۶ ساعت در ایالت‌های مختلف آمریکا به دویدن ادامه داد. این موضوع بر اساس یک حقیقت علمی است که افراد مبتلا به اوتیسم، برای فرار از مشکلات خود، علاقه‌ بسیاری به دویدن دارند.

    در اوایل فیلم، جایی که شخصیت جنی مشغول پرت کردن تعدادی سنگ به همراه کفش‌هایش به سمت خانه‌ قدیمی خود است، ناگهان به زمین می‌خورد. این صحنه به نوعی تداعی‌کننده‌ نقاشی مشهور جهان کریستینا (Christina’s World) اثر اندرو وایت است.

    از همان صحنه‌ ابتدایی فیلم تا لحظه‌ مرگ جنی، فارست همواره تمام دکمه‌های پیراهن خود را می‌بندد ولی پس از مرگ جنی، او دکمه‌ یقه‌ خود را باز می‌کند که این حرکت به نوعی نماد تاثیر سنگین مرگ وی و بروز تغییراتی در شخصیت فارست است. در حالی که فارست بر سر قبر جنی مشغول صحبت کردن است، دسته‌ای از پرندگان را می‌بینیم که در حال پرواز کردن هستند. این صحنه در واقع به آرزوی جنی اشاره دارد که از خدا خواسته بود تا او را به پرنده‌ای تبدیل کرده تا به دوردست‌ها پرواز کند.

    این مطلب را هم ببینید  نقد روانشناسی فیلم 12 سال بردگی + تماشای آنلاین

    او به طرزی خستگی‌ناپذیر عمل می‌کند و هرگز نا امید نمی‌شود و آن‌قدر خوبی و زیبایی زندگی را به جای فریاد زدن، وارد رفتار و لحظه به لحظه‌ زندگی‌اش می‌کند که بالاخره در جایی از داستان، بغض دائمی جنی نسبت به دنیا هم از بین می‌رود و او هم به یک زندگی معقول می‌رسد. اما این تنها موردی نیست که فارست با دویدن به دست آورده بلکه مهم‌ترین رخداد فیلم، همان جایی رقم می‌خورد که فارست برای فرار از دست آن پسرها، شروع به دویدن می‌کند و با تکه‌تکه شدن آهن‌های متصل به پای او که تا این لحظه برای راه رفتن کمکش می‌کردند، آزاد شدن وی از بند تفکراتی را که دیگران برای او داشتند، به تصویر می‌کشد.

    فارست خیلی قبل‌تر از این نقطه هم فهمیده که او شرایط خاصی دارد و نمی‌تواند مثل دیگران باشد، اما این‌جا همان جایی است که می‌فهمد اصلا نیازی هم نیست که مثل آن‌ها باشد! او شرایطش را، توانایی‌هایش را و از همه‌ این‌ها مهم‌تر، ضعف‌ها و محدودیت‌هایش را درک می‌کند و با تمامی این‌ها، رمز موفقیت ناشکستنی‌اش را شکل می‌دهد. این که تا جایی که می‌تواند و تا آن نقطه‌ای که امکانش هست، بدون کوچک‌ترین نگاهی به پشت سر و به شکلی توقف‌ناپذیر، به دویدن ادامه بدهد. او می‌پذیرد که در این دنیا نیاز به نگاه کردن به زندگی انسان‌های موفق یا آن‌هایی که آی‌کیو بالاتری دارند، ندارد. بلکه تنها باید خودش باشد و در هیچ نقطه‌ای از زندگی متوقف نشود.

    انجام تست عشق و ازدواج

    فارست به جای این که هر روز زندگی‌نامه‌ انسانی موفق را بخواند و بر اساس آن، آن روزش را شکل دهد، همیشه همان چیزی است که باید باشد. همیشه تلاشش را می‌کند و نمی‌ایستد و به سبب همین حرکت بزرگ، تبدیل به یکی از آن زندگی‌نامه‌ها می‌شود. چیزی که برای تک به تک ما هم صادق است. ما هم خودمان را در برابر آن حجم از انسان‌های بزرگ، موجودات کوچکی می‌بینیم که باید با مطالعه‌ دقیق بخش‌های زندگی آنان و وارد کردن‌شان به زندگی خودمان، به همه‌چیز برسیم. اما یادمان می‌رود که آن‌ها این‌گونه چیزی را به دست نیاوردند. آن‌ها دقیقا به مانند فارست دویدند. راهی که خواستند را انتخاب کردند و متوقف نشدند. بر اساس شرایط خودشان، مسیرشان را شکل دادند و پیش رفتند. که اگر غیر از این بود، هرگز چنین انسان‌هایی نمی‌شدند.

    این مطلب را هم ببینید  نقد روانشناسی فیلم باشگاه مشت زنی + تماشای آنلاین

    فارست گامپ نکته‌هایی را که معمولا از کم‌اهمیت‌ترین موضوع‌ها و وقایع زندگی به شمار می‌رود، با ارزش جلوه می‌دهد. مواردی چون خوردن بستنی و نوشابه، بازی پینگ‌پنگ، فوتبال و… در حالی که آن‌چه را که معمولا با اهمیت شمرده می‌شود، همچون برنامه‌ریزی در کارهایی مثل تحصیل در دانشگاه، کسب افتخار ورزشی و ملی، دیدار با رؤسای جمهور مختلف آمریکا، کم‌اهمیت معرفی می‌کند. برخوردهای غیرمتعارف فارست گامپ در مواجهه با رؤسای جمهور آمریکا، خراب شدن و قطع سخنرانی فارست درباره‌ جنگ و مواردی نظیر آن‌ها، به دقت آنچه را که معمولا از طرف افراد، نقاط عطف زندگی ارزیابی می‌شود و با وسواسی خاص به گونه‌ای دقیق برنامه‌ریزی می‌شود، به تمسخر گرفته و کم‌اهمیت جلوه می‌دهد.

    فارست گامپ باهوش نیست، اما تحصیلات دانشگاهی را به پایان می‌برد! پاهایش معیوب است، اما با این همه، در بازی فوتبال آمریکایی و دوندگی، گوی سبقت را از دیگران می‌رباید!! از سرمایه‌گذاری بی‌اطلاع است، ولی یکی از بزرگ‌ترین شرکت‌های صید میگو را تأسیس می‌کند! شجاع نیست و در میدان نبرد، به جای کارهای قهرمانانه، از خطر پرهیز می‌کند، ولی به سبب نجات دیگران، مدال افتخار کسب می‌کند، حتی دست چپ و راست خود را نمی‌تواند از هم تشخیص دهد، در حالیکه به هر کاری دست می‌زند و به موفقیت و رضایتمندی دست می‌یابد. فارست گامپ نشان می‌دهد، برای موفقیت یا رضایت در زندگی، علاوه بر آن که نیازی نیست تا استثنایی و برتر از دیگران بود ــ همان‌طور که مادر فارست می‌گوید، انسان‌ها همه با یکدیگر فرق دارند ــ بلکه چه بسا ضعف در زمینه‌ای موجب پیشرفت در زمینه‌ای دیگر شود!

    دیالوگ معروف «مامانم همیشه می‌گفت زندگی مثل یه جعبه‌ شکلاته، هیچ وقت نمی‌دونی چی ازش نصیبت میشه» به انتخاب موسسه‌ فیلم آمریکا به عنوان چهلمین نقل قول برتر تاریخ سینما انتخاب شد.

    میانگین امتیازات ۴ از ۵
    از مجموع ۲ رای

    نوشته های مشابه

    اشتراک در
    اطلاع از
    guest
    0 نظرات
    قدیمی‌ترین
    تازه‌ترین بیشترین رأی
    بازخورد (Feedback) های اینلاین
    مشاهده همه دیدگاه ها
    دکمه بازگشت به بالا
    0
    افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x