فیلم تیغه فلاخن
̎کارل چیدلدرز̎ (تورنتن) مردی است کمی کندذهن که بیشتر سالهای عمرش را در یک آسایشگاه روانی سپری کرده است. در دوازدهسالگی وقتی کشف میکند مادرش با مردی که هرگز او را قبلاً ندیده، سر و سری دارد، هر دوی آنان را میکشد. ̎کارل̎ از آسایشگاه اخراج میشود و در حالیکه عبرت گرفته، میگوید: ̎فکر میکنم هیچ دلیلی برای کشتن آنان نداشتم̎. او در یک شهر کوچک که پدرش در آن مرده، با ̎فرانک̎ (بلک) آشنا میشود. ̎لیندا̎ (کینردی) مادر ̎فرانک̎ زن بیوهای است و بهنظرش ̎کارل̎ با وجود غیرعادی بودن، موجودی است مهربان و با او احساس نزدیکی روحی میکند. او که به ̎کارل̎ علاقهمند شده اجازه میدهد نزدشان بماند. ̎کارل̎ با ̎دویل̎ (یوکم)، دوست ̎لیندا̎ که مردی بیرحم، الکلی و کوتهفکر است آشنا میشود. ̎دویل̎ با ̎فرانک̎ و مادرش زشت و بیمارگونه رفتار میکند و به ̎کارل̎ اعتمادی ندارد…
● این فیلمی است با ضرباهنگ کند آشکارا غیرمعمول در سینمای آمریکا، حاصل بهکارگیری نماهای بلند و بیحرکت، و فضای کاملاً بومی آمریکائی (شهر کوچک، روزمرگی، خانواده و…) تورنتن تشخیص داده که این یکنواختی برازنده حکایت مردی است که حادثهای در سنین پائین، زندگیاش را تباه و عاری از معنا، انگیزه و هدف کرده است. نکتهٔ جالب و غیرمتعارف این حکایت آن است که او نه میگوید به سراغ چیزی باز گردد و نه اینکه چیزی را از نو شروع کند. حتی مرگی هم در انتظار او نیست. او تنها یکبار در روند زندگی بیرون از خود مداخله میکند تا پسربچهای که تنها دوستش است، مجبور نشود مسیر بیمقصد او را طی کند. این آدمی است که زمان بر او با معیار دیگر آدمها نمیگذارد و تیغ پرتابی فیلمی است که دنیایش را کوچک و قهرمانش را استثنائی اختیار میکند تا میزان ارتباط تماشاگرش را با خود محدود نگهدارد.
دستاورد اصلی و بینظیر فیلم، خلق شخصیتی است که با تمام دیوانهها و عقبماندهها و چهرههای نامتعادل سینمای معاصر آمریکا فرق دارد. این شخصیت که خود تورنتن کارگردان و فیلمنامهنویس آن را بازی میکند، کسی است که یکسره جدا از پیرامونش بهسر میبرد، راهی به درون ذهنش نداریم و هرگز ـ حتی در آن اعتراف طولانی اول فیلم و تجدید خاطرهٔ کشتن مادرش و فاسق او ـ توضیح روانکاوانه و متقاعدکنندهای برای شخصیت او وجود ندارد. با آن قیافهٔ بیحالت، نگاههای ثابت که گوئی نمیبینند، حرف زدن پر امساک، لحن یکنواخت و عاری از احساس و راهرفتن سنگین و بیشتاب، او هم میتواند مسخره بنماید و هم صاحب کنترلی تزلزلناپذیر بر رفتار خود. تورنتن این شمایل سکوت و سکون را بینقص و عالی میآفریند و ما را وا میدارد دو ساعت و اندی هم راهیاش کنیم بدون اینکه بدانیم چرا، تو گوئی هیبت سنگی و ̎تیک̎های صوتیاش به اندازهٔ مثلاً ژستها و طرز بیان مارلون براندو فریبنده است. نمونهای از تقلیلگرائی بیپروا که میتواند حتی برای روبر برسون هم جالب باشد.