فیلم چشمه
در فیلم «چشمه» The Fountain تامی کرو Tommy Creo داستان اول (با بازی هیو جکمن Hugh Jackman) که در زمان حال اتفاق میافتد، یک محقق پزشکی است که به دنبال پیدا کردن درمان سرطانی است که در حال کشتن همسرش ایزی (با بازی ریچل وایس Rachel Weisz) است. در داستان دوم، توماس قرن پانزدهم، فاتحی است که در پی پیدا کردن درخت زندگی برای ملکه ایزابل (وایس) است؛ و درنهایت در داستان سوم، در سال ۲۵۰۰ تام در تلاش برای تولید دوباره این درخت در دل یک ستاره است.
فیلم سوم دارن آرونوفسکی Darren Aronofsky، مانند دو فیلم اولش، واکنشهای متفاوتی دریافت کرد. این فیلم در جشنواره فیلم ونیز موردانتقاد شدید منتقدان قرار گرفت و در آمریکا تماشاچی زیادی نداشت و موج انتقاداتی را دریافت کرد که معمولاً به فیلمهای مارتین لارنس Martin Lawrence وارد میشد. مجله گاردین The Guardin این فیلم را “داستانی روحانی بیسروته سفر در زمان” و مجله نیویورکر The New Yorker آن را“ابر جذابی از سردرگمی” دانست که این دو، از مهربانانهترین توصیفهای این فیلم بهحساب میآیند.در همین حال، ازنظر مخاطب آمریکایی فیلمنامه سه داستانه آن سردرگم کننده، تصاویر آن گیجکننده و مرز اخلاقیات داستان مبهم بود؛ و احتمالاً هم حق با آنهاست؛ اما این فقط نیمی از ماجرا است. در بین مخاطبان کم این فیلم، تعدادی طرفدار نیز وجود دارند. این مخاطبان کم که از این فیلم راضی بودند، از هر دقیقه گیجکننده، مبهم و پیچیده آن لذت بردند؛ و البته حق با آنهاست؛ زیرا این داستان ساده در مورد عشق و مرگ بدون توجه به کاستیهایش، یکی از فیلمهای تأثیرگذار و عمیق آن سال بود.
داستان فیلم در سه برهه مختلف یک هزاره اتفاق میافتد و داستان آن از اسپانیای قرن شانزدهم و مایاهای مکزیک، به زمان حال و آزمایشگاه پزشکی و سپس به سفینهی فضایی با درخت زندگی در آنکه در کهکشان معلق است، میرود. اینطور که به نظر میرسد، ملموس بودن داستان، از اولویتهای فیلم نبوده است.ذات اصلی این سه دوره زمانی که کدام واقعیت است و کدام خیال، باعث به وجود آمدن بحثهای بیپایانی شد.
به نظر میرسد که بخش تاریخی داستان از کتابی که ایزی (ریچل وایس) نوشته، گرفته شده است و بخش فضایی آن میتواند رؤیایی از آینده احتمالی باشد. یا این سه داستان میتواند نشانی از رسیدن دو روح به هم در زمانهای مختلف باشد. بااینحال این بحثها میتواند تمرکز را از اصل داستان دور کند. این سه دوره زمانی به زیبایی در فیلم به تصویر کشیده شدهاند و رنگ این سه بخش را به هم مرتبط کرده است، از قهوهای به سبز و درنهایت به طلایی، رنگ جنگل، اتاق جراحی و میلیونها ستاره. به نظر میرسد که همه صحنهها با زوم نرم فیلمبرداری شده است و نور ملایم به زیبایی بر روی ستارهها و رؤیا میدرخشد.
بازی جکمن در نقش توماس/تامی/تام، با استفاده از کاریزمای طبیعی خود اما بدون مهربانی و خونگرم بودن همیشگیاش، بدون شک بهترین بازی او تا به امروز است. او مردی پر از انگیزه است که بهتنهایی به جنگ با مرگ میرود و درگیر طوفانهای غم، انکار، خشم، چانهزنی و ناامیدی و درنهایت پذیرفتن، میشود. نام خانوادگی او، کرو، در اسپانیایی به معنی “من باور دارم” است و احتمالاً اشارهای به سرنوشت او دارد و توصیفی از مبارزاتش نیست، مگر اینکه کوتاهشده عبارت “من باور دارم که میتوانم مرگ را شکست دهم”، باشد.
شخصیت مهم دیگر، ایزی با بازی وایس است، چنان محبتی دریافت میکند که نهتنها بیماران سرطانی، بلکه مردم سالم هم در آرزوی داشتن آن هستند. شخصیت ایزی میتوانست فرد مقدس یکبعدی باشد، اما دانش وسیع و بازی احساسی وایس، به این شخصیت وزن و شوخطبعی اضافه کرده است که هسته اصلی فیلماند. دیدن تأثیر وایس حتی در پشتصحنه نیز قابلتوجه است، این فیلم را میتوان نامه عاشقانه آرنوفسکی به همسرش، وایس، دانست.
شکی نیست که «چشمه»، بعد از فیلم خشک روشنفکرانه «پی» Pi و فیلم «مرثیهای برای یک رؤیا» Requiem For A Dream با موضوعات وهمآمیز اضافی آن، قدم بزرگی برای آرنوفسکی بهحساب میآید. در قلب داستان، ایدهای کاملاً زن Zen وجود دارد، اینکه تنها با پذیرفتن مرگ میتوان آن را شکست داد و تلاش زیاد برای حفظ کردن چیزی ارزشمند، میتواند باعث نابودی آن شود. این ایده، ایده بسیار غریبی برای هالیوود و احتمالاً برای آمریکا بود است، اما برای اینکه مخاطب را در روند داستان از معابد مایان تا سحابیهای فضایی درگیر کند، کافی بود. «چشمه»، فیلمی بینقص نیست، بااینحال فیلمیست که هرچه بیشتر به آن فکر میکنید بیشتر شما را تحت تأثیر قرار میدهد، فیلمی شاید نهچندان پیچیده اما عمیق.
تماشای فیلم چشمه :