زندگینامه گوردون آلپورت
گوردونآلپورت یک روانشناس آمریکایی بود. آلپورت یکی از اولین روانشناسانی بود که بر مطالعه شخصیت تمرکز کرد و اغلب از او به عنوان یکی از بنیانگذاران روانشناسی شخصیت یاد می شود.
او در شکل گیری مقیاس های ارزشی مشارکت داشت و هم رویکرد روانکاوی به شخصیت را که اغلب او را بسیار عمیق می دانست و هم یک رویکرد رفتاری را که به نظر وی تفسیرهای عمیق کافی از داده های فرد ارائه نمی داد، رد کرد.
به جای این رویکردهای رایج، او یک نظریه التقاطی و مبتنی بر صفات را ارائه داد. او بر منحصر به فرد بودن هر فرد و اهمیت زمینه کنونی در مقایسه با تاریخ گذشته برای درک شخصیت تأکید کرد.
آلپورت تأثیر عمیقی و پایدار بر روانشناسی داشته است، اگرچه آثار او بسیار کمتر از سایر شخصیت های شناخته شده است.
بخشی از تأثیر او ناشی از مهارت او در کشف و مفهوم سازی موضوعات مهم و جالب (مانند شایعات، تعصب، دین، ویژگی ها) بود.
بخش دیگری از تأثیر او ناشی از تأثیر عمیق و پایداری بود که وی در طول دوران طولانی تدریس بر شاگردان خود گذاشت، که بسیاری از آنها مشاغل مهمی در روانشناسی ایجاد کردند. از جمله تعداد زیادی از شاگردان او می توان به جروم اس برونر، آنتونی گرین والد، استنلی میلگرام، لئو پستمن، توماس پتیگرو و م. بروستر اسمیت اشاره کرد.
برادرش فلوید هنری آلپورت استاد روانشناسی اجتماعی و روانشناسی سیاسی در مدرسه شهروندی و روابط عمومی ماکسول در دانشگاه سیراکوز (در سیراکوز، نیویورک) و استاد مدعو در دانشگاه کالیفرنیا در برکلی از 1924 تا 1956 بود.
در یک بررسی روانشناسی عمومی در سال 2002، لوریا میان 69 مورد از روانشناسان پراستناد در رتبه 69 امین روانشناس قرن 20 قرار گرفت. روانشناسی عمومی که در سال 2002 منتشر شد، آلپورت را در ردیف یازدهم در میان معتبرترین روانشناسان قرن بیستم قرار داد.
زندگینامه کودکی و تحصیلی آلپورت
آلپورت در یک خانواده مذهبی بزرگ شد. او متولد مونتزوما، ایندیانا، و کوچکترین پسر از چهار پسر جان ادوارد و نلی ادیت (حکیم) آلپورت بود.
در زمان شش سالگی گوردون آلپورت، خانواده وی چندین بار نقل مکان کردند و سرانجام در اوهایو مستقر شدند. او اولین تحصیلات خود را در مدارس دولتی کلیولند، اوهایو آموخت.
جان آلپورت پزشک محلی بود و کلینیک و بیمارستان خود را در خانه خانواده داشت. پدر آلپورت خانه شان را به بیمارستان موقت تبدیل کرده بود که در آن بیماران و پرستاران نگهداری می شد.
گوردون آلپورت و برادرانش در محاصره بیماران، پرستاران و لوازم پزشکی پدرشان بزرگ شدند؛ او و برادرانش اغلب در درمانگاه به پدرشان کمک می کردند. مادر آلپورت معلم سابق مدرسه بود که ارزش های فکری و مذهبی خود را به شدت ترویج می داد.
آلپورت گزارش داد که “نگهداری از مطب، شستن بطری ها و برخورد با بیماران جنبه های مهمی از آموزش اولیه من بود”. آلپورت به دلیل تشخیص و درمان معتادان به مورفین صرفاً بر اساس نامه و بدون قرار ملاقات حضوری مورد انتقاد قرار گرفت.
پس از آنکه آلپورت نامه ای از آدامز دریافت کرد که در آن بیماری تخیلی خود را توضیح داده بود، آلپورت از طریق نامه نگاری به او پاسخ داد و آدامز را معتاد به مورفین تشخیص داد و دوزهای “سیستم دکتر ج. ادوارد آلپورت” را برای درمان معتادان به مورفین ارسال کرد.
تجزیه و تحلیل دارو نشان داد که ماده فعال آن چیزی بیش از مورفین اضافی نیست، که با یک بطری ویسکی بسته بندی شده است.
مورخان آلپورت را پسری خجالتی و سخت کوش توصیف می کنند که در کودکی نسبتاً منزوی بوده است. آلپورت در نوجوانی چاپخانه خود را توسعه داده و اداره می کرد در حالی که سردبیر روزنامه دبیرستان خود نیز بود.
در سال 1915، او در هجده سالگی از دبیرستان گلنویل فارغ التحصیل شد. او بورسیه ای دریافت کرد که به او امکان تحصیل در دانشگاه هاروارد را داد، جایی که یکی از برادران بزرگترش، فلوید هنری آلپورت، در مقطع دکترا مشغول به کار بود.
زندگینامه شغلی آلپورت
آلپورت پس از فارغ التحصیلی از دانشگاه هاروارد به کالج روبرت در استانبول ترکیه رفت و در آنجا به مدت یک سال به تدریس اقتصاد و فلسفه پرداخت و سپس برای دکترا به هاروارد بازگشت.
اولین نشریه او، ویژگی های شخصیتی، طبقه بندی و اندازه گیری آنها در 1921، با برادر بزرگترش، فلوید هنری آلپورت، تألیف شد. آلپورت مدرک کارشناسی ارشد خود را در سال 1921 دریافت کرد، نزد هربرت لانگفلد تحصیل کرد، سپس دکترای خود را دریافت کرد.
سپس هاروارد به آلپورت یک فلوشیپ مسافرتی شلدون اعطا کرد. او اولین سال تحصیل شلدون را در مدرسه جدید گشتالت در برلین و هامبورگ آلمان گذراند. سپس سال دوم در دانشگاه کمبریج.
از سال 1921 تا 1937، آلپورت به ایجاد شخصیت به عنوان نوعی پژوهش روانشناسی در علم روانشناسی آمریکا کمک کرد. از 1924 تا 1926 او به عنوان مدرس روانشناسی به هاروارد بازگشت و در آنجا درس خود را با عنوان “شخصیت: جنبه های روانی و اجتماعی آن” در سال 1924 تدریس کرد.
در این مدت، آلپورت با آدا لوفکین گلد که یک روانشناس بالینی بود، ازدواج کرد. آنها با هم صاحب یک فرزند شدند، پسری که بعداً متخصص اطفال شد. پس از تدریس دوره های مقدماتی روانشناسی اجتماعی و شخصیت در کالج دارتموث به مدت چهار سال، آلپورت به هاروارد بازگشت و تا پایان دوران حرفه ای خود در آنجا ماند.
آلپورت از سال 1930 تا 1967 عضو هیئت علمی دانشگاه هاروارد بود. در سال 1931 او عضو کمیته دانشکده ای بود که گروه جامعه شناسی را در هاروارد تأسیس کرد. در اواخر دهه 1940 او به تدریس یک دوره مقدماتی برای گروه جدید روابط کار کمک کرد.
در آن زمان او همچنین سردبیر مجله روانشناسی غیر عادی و اجتماعی بود. آلپورت همچنین مدیر کمیسیون سازماندهی آموزش، علم و فرهنگ سازمان ملل متحد بود. در سال 1933 او به عنوان عضو آکادمی علوم و هنرهای آمریکا انتخاب شد.
در سال 1937 آلپورت به عنوان سخنگوی روانشناسی شخصیت عمل کرد. او در برنامه های گفتگوی رادیویی ظاهر شد، نقدهای ادبی، مقاله ها و کتاب های درسی نوشت.
او در سال 1939 به عنوان رئیس انجمن روانشناسان آمریکا انتخاب شد و او را به دومین جوان ترین فردی که دارای این منصب بود تبدیل کرد. در سال 1943 او به عنوان رئیس انجمن روانشناسان شرق انتخاب شد.
در سال 1944 او رئیس انجمن تحقیقات روانشناسی در مسائل اجتماعی بود. در سال 1950، آلپورت سومین کتاب خود را با عنوان “فرد و دینش” منتشر کرد.
چهارمین کتاب وی با عنوان «ماهیت تعصب» در سال 1954 بر اساس کار او با پناهندگان در جنگ جهانی دوم منتشر شد. پنجمین کتاب وی که در سال 1955 منتشر شد، با عنوان: ملاحظات اساسی برای روانشناسی شخصیت” نامگذاری شد.
در سال 1963، آلپورت مدال طلای بنیاد روانشناسی آمریکا را دریافت کرد. سال بعد او جایزه مشارکت علمی برجسته APA را دریافت کرد. گوردون آلپورت در 9 اکتبر سال 1967 در کمبریج ماساچوست، درست یک ماه قبل از تولد 70 سالگی اش، بر اثر سرطان ریه درگذشت.
در یک بررسی روانشناسی عمومی در سال 2002، آلپورت را در ردیف یازدهم در میان معتبرترین روانشناسان قرن بیستم قرار داده شد.
نظریه صفات آلپورت
آلپورت به نظریه ویژگی های شخصیتی کمک کرد و به عنوان یک روانشناس “صفت شناسی” شناخته می شود. او اعتقاد نداشت که افراد را می توان بر اساس تعداد کمی از ابعاد ویژگی طبقه بندی کرد و مدعی شد که هر فرد منحصر به فرد است و ویژگی های خاصی دارد.
در یکی از انتشارات خود آلپورت، مفاهیم صفات و شخصیت (1927)، بیان می کند که صفات “عاداتی هستند که دارای اهمیت اجتماعی هستند” و بسیار قابل پیش بینی هستند، صفات واحد شخصیت هستند.
آلپورت بیان می کند که شخصیت یک فرد منحصر به فرد ترین ویژگی یک فرد است. یکی از اولین پروژه های او جستجوی فرهنگ لغت و یافتن هر اصطلاحی بود که معتقد بود می تواند یک شخص را توصیف کند. از این طریق وی لیستی از 4500 کلمه شبیه به صفات تهیه کرد. این شبیه فرضیه واژگانی بنیادین گلدبرگ است.
سلسله مراتب صفات آلپورت در سه سطح عبارتند از:
- صفت اصلی: این ویژگی ها نادر هستند، اما این صفتی است که بر رفتار فرد غلبه می کند و رفتار شکل می دهد. اینها وسواس های غالب مانند نیاز به پول، شهرت و غیره هستند.
- صفت مرکزی: این صفات، صفات کلی هستند که تا حدی در هر انسانی یافت می شوند. اینها اصول اساسی هستند که بیشتر رفتار ما را شکل می دهند، هرچند به اندازه ویژگی های اصلی قاطع نیستند. آنها بر رفتار تأثیر می گذارند، اما آن را تعیین نمی کنند. یک مثال از صفت مرکزی، صداقت است.
- صفت ثانویه: این صفات سطح پایین تر از موارد بالا هستند و به اندازه صفات مرکزی قابل توجه نیستند. صفات ثانویه صفاتی هستند که فقط در شرایط خاصی دیده می شوند (به عنوان مثال، دوست داشتن یا دوست نداشتن خاصی که ممکن است یک دوست بسیار نزدیک آنها را بشناسد). آنها باید برای ارائه تصویری کامل از پیچیدگی بشر گنجانده شوند.
ژنوتیپ ها و فنوتیپ ها
آلپورت فرض کرد که نیروهای درونی و بیرونی بر رفتار فرد تأثیر می گذارد. وی این نیروها را ژنوتیپ و فنوتیپ نامید.
ژنوتیپ ها نیروهای درونی هستند که به نحوه محفوظ ماندن فرد از اطلاعات و استفاده از آن برای تعامل با دنیای خارج مربوط می شود.
فنوتیپ ها نیروهای بیرونی هستند که به نحوه پذیرش فرد از محیط و نحوه تأثیر دیگران بر رفتار او مربوط می شود. این نیروها رفتار ما را تعیین می کنند و اساس شکل گیری ویژگی های فردی هستند.
مشکل این فرضیه این است که نمی توان آن را اثبات کرد زیرا آنها نظریه های داخلی هستند و احتمالاً تحت تأثیر محیط بیرونی هستند.
خودمختاری عملکردی انگیزه ها
آلپورت یکی از اولین محققانی بود که بین انگیزه و سائق تمایز قائل شد. او پیشنهاد کرد که سائق به عنوان واکنشی به یک محرک شکل می گیرد، که ممکن است انگیزه را به عنوان دلیل رفتار بیشتر کند.
سائق سپس خود مختار می شود و با انگیزه تفاوت دارد و این سوال را پیش می آورد که آیا انگیزه غریزی است یا خیر. این ایده که سائق می تواند مستقل از انگیزه های اصلی رفتار خاصی باشد، “خودمختاری عملکردی” نامیده می شود.
آلپورت مردی را مثال می زند که به دنبال تکمیل کار یا حرفه خود است. انگیزه اصلی او ممکن است احساس حقارت باشد که ریشه در کودکی او دارد، اما تلاش او در کار و انگیزه ای که بعدا به دست می آورد، نیاز به برتری در حرفه انتخابی خود است که به انگیزه انسان تبدیل می شود. آلپورت این نظریه را این طور بیان می کند:
یادگیری همانطور که توانایی ها و مهارت های جدیدی را ایجاد می کند، سیستم های جدیدی از علایق را به وجود می آورد. در هر مرحله از توسعه، این علایق همیشه نوین هستند. هر سائقی هم اکنون نیز سائقی پایدار است.