فیلم شلاق
تنها در صورت درز فايل ويدئویی يا صوتی به بيرون ممکن است متوجه بدرفتاری مربيانی مانند بابی نايت، کسی که نوازندهها را محکم میگرفت و سعی میکرد خفه کند، يا مايک رايس، که به توپهای بسکتبال لگد میزد و به بدترين وجه ممکن بازيکن جديد جذب میکرد، شويم.
توجيه های آنها را میشنويم، سری تکان میدهيم و شاهد تنزل موقعيت آنها نزد دادگاه اذهان عمومی هستيم.
ترنس فلچر، بابی نايتی با باتوم است، مرد ستمگر برنامه گروه جاز کنسرواتوار باشکوه شافر نيويورک. به عنوان گردن کلفتی دمدمی مزاج، او تنها به اين دليل [از ديگران] تعريف و تمجيد میکند تا بتواند آنهایی که ازشان تعريف کرده است – شامل نوازنده های ترومپت، بونز(Bones)، باس و درام- را با زشتترين کلمات و وحشيگری غيرقابل تصور خرد و تخريب کند.
بازيگر برجسته سينما، جِی کِی سيمونز، کسی است که توانسته نقش ترنس فلچر، به عنوان فردی با علايم بيماری جنون دوشخصيتی، را با مهارت هر چه تمام از طريق تغير حالت، لحن و حجم صدا در فيلم «شلاق / Whiplash» ايفا نمايد.
«شلاق» درباره گردن کلفت يک گروه موسيقی و آخرين هدفش، نوازنده درامی است که آن قدر مشتاق حضور در ميان بهترينهای موسيقی جاز است که حاضر است آنقدر بنوازد تا خون از سرانگشتان دردناکش به روی درام شتک بزند. مايلز تلر، بازيگر «حالا تماشایی شد/Spectacular Now» حسن نيت خود را در صحنه ای در ابتدای فيلم، که در آن صحنه مشغول تمرين است، به بيننده ثابت میکند. او میتواند بنوازد. و در بقيه مدت فيلم، تلر رفتار مناسبی را با سيمونز در نبردِ جذاب آرزوها، در نزول موسيقی به وادی جنون، باهدف رسيدن به کمال حفظ میکند. فلچر با اين جمله خود را به اندرو (تلر) معرفی میکند: «می دونی من کیام؟» فلچر بيرون از اتاقهای تمرين گروه های رده پايين خيلی سر به زير است، اما سايه تهديدگر وی را میتوان از شيشه بخار گرفته درب اتاق تمرين حس کرد.
«می دونی من دنبال نوازندهها هستم؟»
اندرو لبخند میزند و به علامت تاييد سر تکان میدهد. اما در اين جلسه خطری احساس میشود، نوعی عدم صميميت و تهديد ناشی از آنچه از خدعهها و تستهای فلچر ممکن است نصيب اين بچه شود. فلچر، تلر را با گفتن اين که «چرا وايستادی؟» میزند و بعد با گفتن «من گفتم دوباره بزنی (بنوازی)؟» دوباره او را میزند.
تماشای فیلم شلاق :
سناريوی «شلاق» در ابتدا توسط کارگردان و نويسنده اين اثر، ديمين چازل، برای فيلم کوتاهی به نام «پيانوی بزرگ/ Grand Piano» نوشته شده بود. «شلاق» ما را با دنيای دشوار و اعصاب خرد کن جلسات تمرين گروه های بزرگ کلاسيک، براي مثال «کاروان» و گروه «شلاق / Whiplash »، آشنا میکند. تمام نوازنده های جوان عصبی هستند. از دست رفتن موقعيت گروه در جدول پرفروشها و محبوبهای هفتگی میتواند منجر به از دست دادن کنترل اين باسيست يا آن درامر شود. چون آنها میدانند که فلچر عصبانی و باهوش از کوره در خواهد رفت. اندرو به کندی متوجه اين قضيه میشود، او به عنوان جايگزين درامر اصلی وارد گروه میشود، البته با هدف ترساندن و تهديد درامر اصلی. فلچر افراد را با اردنگی بيرون میکند تا تنها يک پيام را مخابره کند. او مرتب وسط تمرينات چک میکند که چه کسی «خارج» میزند. او چيز، آن هم نه چيزهای سبک، به سمت بچهها پرت میکند.
و بيشترين سختگيری را در مورد درامرها به کار میبرد. قبل از تجزيه گروه «شلاق»، سه نفر از اعضای گروه را از پا میاندازد، با فرياد میگويد که دوست دارد چه نتهایی را بشنود، از آنها میخواهد با سرعت بيشتری بنوازند، بارها و بارها با گفتن اين جمله نااميد کننده که «اين گامِ مورد نظر من نيست» به نوازندهها توهين میکند.
پدر مطلقه اندرو(با بازی پل ريسر)، که نويسنده ای بی فروغ است، از پسرش حمايت میکند. اما از اين عليه او استفاده میشود. تلر در سينمای نمايش دهنده فيلمهای کلاسيک منهتن، که پاتوق او و پدر عشق فيلمش است، عاشق دختر بانمکی (با بازی مليسا بنويست) میشود. دخترک چگونه خود را با اتفاقات سادومازوخيستی که هر روز در جلسات تمرين رخ میدهند، وفق میدهد؟
چازل گام و تنش صحنهها را با کاتهای سريع و کلوزآپ های دقيق از فلوتهای خيس، ترومپتهای خالی و درامهای کوک شده بالا میبرد. او هرگز به نوازندهها اجازه نمیدهد تا احساس راحتی کنند يا با نوازنده ديگر صحبت کنند. اين فيلم مانند تمام فيلمهای ديگر اين ژانر پارانوييدی است و اندروی جيغ جيغو (پسر جديده) تنها استخوان ديگری برای دندانهای تيز فلچر است.
فيلمنامه و سيمونز، که به خاطر نقشش در سريال «نزديکتر/Closer» و نقش اديتور بدخلق، جی جوناه جيمسون، در «مرد عنکبوتی/Spiderman» به يادش میآوريم، از فلچر هيولایی ساختهاند و بعد به دنبال راهی برای توضيح او میگردند. از فلچر همچنين نيمه احساساتی و خوش مشربی نيز میبينيم. سيمونز فرد جذابی است، و به همين دليل هم به او آگهیهای تلويزيونی بيمه داده میشود. اما «شلاق» يادمان میدهد که ديگر هرگز به او اعتماد نکنيم.
بازی تلر فوقالعاده است و به بيننده اندک اميدی میدهد که پوست اين پسرک آن قدری دوام میآورد تا زير ضربات فلچر پينه ببندد. البته اگر اشتياقش برای مقبول واقع شدن قبلاً ديوانهاش نکند.
“شلاق” (Wiphlash) فیلمی است مختص جوانان، تا با دیدن آن بتوانند، یکی از مهمترین سوالات زندگی خود را مرور و نسبت به ادامه شیوه در پیش گرفته شده، نتیجه گیری کنند. اینکه کارگردان ( دیمین شزل ) با ساخت این فیلم، تا چه حد موفق به این کار شده است، فیلم را باید دید و به قضاوت نشست. اما قبلا باید گفت که این فیلم جزو 250 فیلم برتر تاریخ سینما بوده و جزو 100 فیلمی است که گفته می شود قبل از مرگ باید آن را دید؟!
“شلاق” در عین سادگی، از پیچیدگی های مفهومی خاصی برخوردار است، که بعید بنظر می رسد مخاطبین جوان، بدون مطالعه نقد های موشکافانه حول آن بتوانند، استنتاجات دقیق و منطبق با روند کلی نگاه به زندگی و اتفاقات حول آن را از متن فیلم بیرون بکشند.
اینترنت؛ و در سال های اخیر شبکه های اجتماعی، ما را با پدیده خاصی روبرو کرده اند که آن، شکل گیری نوع جدیدی از نگاه به زندگی نزد جوانان است. این شبکه ها با الگو قرار دادن زندگی شخصیت های معروف، پولدار، سلبریتی ها و برخی از ورزشکاران، زندگی مناسب و رویائی را مترادف با کسب پول، ثروت، قدرت، شهرت، مقام و رفاه تبلیغ کرده و از طریق بمباران روزانه تبلیغاتی، شکلی از زندگی مشتمل بر دارائی، نوع پوشش، نوع آرایش، مدل اتومبیل، بناهای لوکس و…. را عرضه می دارند که بتدریج بعنوان الگوی انتخابی جوانان قرار می گیرد.
در سایه اینترنت و شبکه های اجتماعی، این امر تا آنجا پیش رفته است که اکنون یک جوان غربی در ارتباط با شکل زندگی، همانگونه فکر می کند که یک جوان آسیائی و آفریقائی فکر می کند؟! شبکه های اجتماعی در واقع ما را با نوعی جهانشمولی اجتماعی جدید روبرو کرده اند که وقتی یک کارگردان مطرح در آمریکا، فیلمی در زمینه هدف از زندگی یک جوان غربی می سازد، این فیلم صرفا مختصات روابط و شئونات اجتماعی جامعه خود او را به چالش نمی کشد، بلکه ذهنیت جوانان سایر کشورها را نیز به نمایش می گذارد.
“شلاق” حدیث نفس جوانان در کشورهای مختلف است، جوانانی که مثل هم فکر می کنند، برنامه زندگی خود را بر پایه آرزوهای دور و دراز می ریزند و سعی در رسیدن به اهدافی را دارند که افراد مشهور و مطرح در جهان، قبلا به آن دسترسی پیدا کرده اند.
نسل جوان با شتاب و سرعت قابل ملاحظه؛ و بدون توجه به اطراف و حواشی، به سمت هدفی که در ذهن خود دارد، در حرکت است. هیچ چیزی چون دین، مذهب، نصیحت، توصیه و آگاهی از سرنوشت تلخ برخی از افرادی که قبلا در چنین مسیری گام نهاده اند، مانع از حرکت آنان نیست؟! اما آیا همه در نهایت این فرصت را پیدا خواهند کرد که تبدیل به آن چیزی که مد نظرشان است، بشوند؟! همه به فکر جنیفر لوپز شدن، برد پیت شدن، رونالدو شدن، مایکل جردن شدن، زاکربرگ شدن و…. هستند، اما هیچگاه از خود نمی پرسند تا کنون چند نفر دختر دارای باسن گنده در دنیا، کیم کارداشیان شده اند؟! چه تعداد دختر خوشگل، مریلین مونرو یا ادی هپبورن شده اند؟! چه تعداد از افراد تبدیل به مسی شده اند؟ چه تعداد بیل گیتس شده اند؟ و….
آندرو نیمن ( مایلز تلر ) در” شلاق”، در فکر تبدیل شدن به ” بادی ریچ ” درامر مشهور حرفه ای ست، او این موضوع را بارها در طول فیلم تکرار می کند، نیمن که مادر خود را در کودکی از دست داده، برای رسیدن به این هدف، از هیچ چیز فروگذار نیست، رسیدن به هدف، او را از خیلی چیزها محروم کرده است و وقتی پدر با تجربه، نگران حالش شده و با ذکر مثال از فردی که در این مسیر، بدون پول و مست لایعقل در 34 سالگی از دنیا می رود و از آندرو میخواهد که مسیر انتخاب شده را رها کند، نیمن میگوید:
« من ترجیح می دهم بدون پول و مست، در 34 سالگی بمیرم، و با مشهور شدن، مردم راجع به من حرف بزنند، تا اینکه پولدار و هوشیار، تا 90 سالگی زندگی کنم و کسی به یاد نیاره که من کی بودم».
نکته بسیار مهم و کلیدی فیلم هم که از دید بسیاری از منتقدین مغفول مانده، همین موضوع است، منتقدین مزبور، بر همین اساس، ره به بیراهه برده؛ و بجای تعقیب مسیر ذهنی نیمن ( مشهور و معروف شدن )، تبدیل شدن او به یک دامر حرفه ای را هدف دیمین شزل از نمایش ریاضت او مورد توجه قرار داده اند. شزل در این فیلم به هیچ وجه قصد ندارد تا درس رسیدن به چنین هدفی را بدهد؟! خود نیمن هم هیچگاه نمی گوید، قصد او از اینهمه زحمت، تبدیل شدن به یک درامر حرفه ای است، او به دنبال اشتهاری است که ” بادی ریچ ” کسب کرده و در سایه آن، مطرح و به همه چیز رسیده بود.
این درد مشترک نسل جدید است، مشهور و مطرح شدن. یک نگاه ساده به شبکه های اجتماعی چون فیس بوک و اینستاگرام و… این امر را بوضوح مشخص می کند، همه می خواهند مطرح شوند و این ربطی به یک کشور و جامعه خاص ندارد.
” دیمین شزل ” کارگردان و نویسنده فیلمنامه، به درستی اسم “شلاق” را برای فیلم انتخاب کرده است. ذهنیت موجود نزد نسل جوان، همچون شلاقی بر روح و روان و جسم آنان می تازد. آنها زیر بار شلاق برآمده از جوانی و نادانی، در قمار زندگی، به امید واهی نشسته، همه چیز خود را از دست می دهند و تا چشم باز می کنند، جوانی خود را از دست داده، به میانسالی رسیده و افسردگی و حیرت، جای فرصت های از دست رفته را گرفته است.
موضوعی که فیلم به صراحت به آن اشاره و از سرنوشت جوانانی سخن به میان می آورد که پا در چنین مسیری گذاشتند، اما در نهایت، برخی از آنها، همه چیز را به حال خود رها کرده به زندگی سابق بازگشتند، برخی دیگر که از دست شلاق ( ترنس فلیچر استاد موسیقی در فیلم نقش شلاق مجازی را بازی می کند) به تنگ آمده بودند، در پی تحقیر و تحمیق و فشار مضاعف ( فشارهای روحی روانی ناشی از حرکت در مسیر اشتباه ) به ورطه ناامیدی، یاس، گرفتاری، بدبختی و فلاکت کشیده شده و دست به خودکشی زدند و در نهایت یک نفر ( آندرو نیمن )، در حالی که تا آخرین لحظه همچنان شلاق را بالای سر خود حس می کرد، مصمم و استوار به نواختن آهنگی که دیگر خود رهبری ارکستر آن را بعهده گرفته بود، ادامه می دهد تا به یک “بادی ریچ” مشهور دیگر تبدیل شود. این همان بیل گیتس است، رونالدوست، مسی است، مارک زاکربرگ است، جنیفر لوپز است، اما آیا در جهانی با بیش از 8 میلیارد نفر جمعیت، ما چند نفر مثل اینها را داریم که زندگی خود را برای رسیدن به موقعیت آنها فدا کنیم؟!
کارگردان در عین پرداختن به دشواری های این راه، خود را متعهد می داند تا به نکات ظریفی اشاره کند که بعنوان راهنما بتواند برای کسب موفقیت جوانان عمل نماید. توصیه به نقش پدر و مادر، زمان سنج بودن، توجه به چراها در زندگی، داشتن هدف مشخص، دوری از تقلید و داشتن ابتکار شخصی، استمرار در آموزش، متکی نشدن به دروس آکادمیک، داشتن ذهن خلاق، ملکه ذهن شدن خواسته ها، غرق شدن در کار مورد علاقه، شروع پله پله کارها، مبارزه برای کسب جایگاه شایسته و….، او تعمدا به این موضوعات می پردازد، تا به نسل جوان، که برای رسیدن به پول، ثروت و شهرت عجله دارد و یک شبه میخواهد به همه آنچیزهائی که دیگران با زحمت به آن رسیده اند، برسد، هشدار داده و ذهنیت بغایت ناگوار نزد آنان را اصلاح نماید، کارگردان می توانست به شانس و اقبال برخی از افراد نیز که بدون طی مدارج فوق، به مقامات بالا رسیده اند، اشاره کند که از آن طفره می رود، ولی علیرغم این، باز تاکید می کند که برای رسیدن به مقصد، نباید از همه چیز زندگی چون والدین، فامیل، دوست، جامعه، فرهنگ و… گذشت و اشاره می کند:
« همه چیز نباید فدای هدف بشود» موضوعی که “آندرو نایمن” آن را نادیده می گیرد و ضمن قطع رابطه با دوست دختر خود، بدلیل تمرکز بیشتر روی هدف، در نهایت وقتی به یک درامر حرفه ای تبدیل می شود، او را با کس دیگری نامزد شده می بیند.
نسل جوان در دامی گرفتار شده؛ که خروج از آن در شرایط حاضر برایش بسیار دشوار و بعضا حتی نشدنی است، چرا که ضعف ایمان، ضعف اعتقاد، ضعف مدیریت دینی، ضعف در ارائه الگو، ماده گرائی، کاهش نقش والدین در تربیت نسل جوان و بمباران تبلیغاتی کانال های تلویزیونی ماهواره ای و شبکه های اجتماعی، کوچکترین رمقی را برای این نسل، جهت احیای یک زندگی آرام و بدون دغدغه باقی نگذاشته است.
تجربه شخصی و مستندات اظهارات بسیاری از اشخاص معروف، موید این نکته است که ثروتمندان و افراد مشهور و صاحب مقام، از مشکلات و معضلات خاص در زندگی خود برخوردارند که بسیاری از آنان را در آرزوی داشتن یک زندگی متوسط باقی گذاشته است، آنها گرفتار مناسبات مشخص و انزوای ناخواسته و یک اصل مهم در روانشناسی فردی بعنوان « تردمیل خوشبختی» هستند که بسیاری از لذایذ زندگی را از آنها سلب کرده است، اما چون از ابزار تبلیغات برخوردارند، مانع از بروز رسانه ای اتفاقات تلخ و ناگوار زندگی خود می شوند، در نتیجه نسل جوان فریب ظاهر زندگی آنان را خورده و این افراد را خوشبخت ترین انسان های روی کره زمین می پندارد و رسیدن به موقعیت آنان را هدف زندگی خود قرار می دهد. دیمین شزل با شناختی که از این معضل دارد، در پایان فیلم می گوید:
« کسی برنده است که ذهن خوب دارد»
“شلاق” فیلمی است که نسل نوجوان هاج و واج مانده از اتفاقات روزگار، ناامید و افسرده از آینده، نگران از سرنوشت خویش، با آرزوهای دور و درازی که در سردارد، باید ببیند تا ضمن دستیابی به یک تجربه جدید، از آن عبرت بگیرد.