فیلم انگاشته
برای هواداران فیلمهای نولان تماشای یک اثر مبتکرانه و گیجکننده دیگر از او تعجبآور نیست. تازهترین فیلم کریستوفر نولان، انگاشته یا تنت (با عنوان اصلی «Tenet») با کشوقوسهای فراوانِ نشئت گرفته از شیوع ویروس کرونا، بالاخره در سپتامبر ۲۰۲۰ اکران شد. «انگاشته» اثری نبوغآمیز، مهیج و سراسر اکشن است اما برای درک آن، باید حتماً تمام هوش و حواس خود را در اختیار فیلم بگذارید. نولان با پیچوتابهای فراوان شما را به یک بازی دعوت کرده است؛ آیا میتوانید بفهمید چه کسی در حال حرکت رو به جلو در زمان است و داستان چه کسی رو به گذشته روایت میشود؟ آیا میدانید دقیقاً چه اتفاقی در حال رخ دادن است؟ ما در این مطلب سعی داریم شما را در رسیدن به پاسخ این سؤالات یاری کنیم.
کریستوفر نولان با ساخت فیلم «تلقین» (با عنوان اصلی «Inception») و «میانستارهای» (با عنوان اصلی «Interstellar») نشان داده بود که خلاقیتی مثالزدنی برای درگیر کردن ذهن مخاطب دارد. دیدگاههای مختلفی در مورد آثار او وجود دارد و فیلم جدیدش نیز از این قاعده مستثنی نیست. خلاصه داستان فیلم «تنت» را شاید تا به حال بارها خوانده باشید: «یک مأمور مخفی برای جلوگیری از آغاز جنگ جهانی سوم درگیر ماجرایی خطرناک و وابسته به زمان میشود.» نقش ابرقهرمان داستان که جاسوس سازمان CIA است را جان دیوید واشنگتن بازی میکند؛ او وارد بازی پیچیدهای با یک دلال اسلحه به نام آندری ساتور (با نقشآفرینی کنت برانا) شده و سازمانی مرموز به نام «تنت» به او کمک میکند.
اولین چیزی که توجه تماشاگران را جلب میکند، صدای بلند صحنههای اکشن است. نولان علاقه زیادی دارد که مخاطبانش را در چنین صحنههایی با صداهای بلند غافلگیر کند اما «انگاشته» بیشتر از آثار قبلی او شامل سکانسهای اکشن است. همین موضوع باعث شده تا تماشاگر بهصورت پیوسته صدای انفجار بشنود؛ بوووم! اتفاقی هولناک رخ داد. بوووم! لحظهای شوکهکننده در فیلم نشان داده شد. بوووم! یک قایق تندرو در حال حرکت است. اگرچه برخی از این صداها بهجا و به موقع استفاده شدهاند اما برای مثال در صحنۀ معمولی شلیک گلوله روی قایق تندرو، این صدا واقعاً متناسب نیست.
نگارش موسیقی فیلمهای نولان پس از «پرستیژ» (با عنوان اصلی «The Prestige») محصول سال ۲۰۰۶، همیشه بر عهده هانس زیمر بزرگ بود. پس از همکاری در ۵ فیلم، زیمر به دلیل آنکه مشغول آهنگسازی برای فیلم «تلماسه» (با عنوان اصلی «Dune») بود نتوانست روی فیلم تنت کار کند. نولان سراغ موسیقیدان بزرگ دیگری رفت: لودویگ گورانسون، آهنگساز فیلم «پلنگ سیاه» (با عنوان اصلی «Black Panther») و سریال «مندلورین» (با عنوان اصلی «The Mandalorian»). به نظر میرسد گورانسون اگرچه تفکرات خود را روی موسیقی فیلم پیاده کرده، اما این تفکرات از همان الگویی پیروی میکنند که نولان و زیمر پیشتر شکل داده بودند. فیلمهای نولان باید حس آخر دنیا را به مخاطب منتقل کنند و موسیقی نقش مهمی در این موضوع دارد. از قضا فیلم جدید نولان در مورد آخر دنیاست و این یعنی گورانسون وظیفه مهمتری داشته است.
کریستوفر نولان همیشه یکی از هواداران پروپاقرص فیلمهای «جیمز باند» بوده و این علاقه بهوضوح در فیلم «تنت» مشهود است. البته او یک فیلم جیمز باندی نساخته اما هیجان و حسی که تماشای «انگاشته» به تماشاگر میدهد دقیقاً مشابه فیلمهای «جیمز باند» است. او در مصاحبهای گفته است: «از مدتها قبل از ساخت فیلم «تنت»، هیچکدام از فیلمهای «جیمز باند» را ندیدم؛ نمیخواستم تماشای آنها روی فیلم تأثیر بگذارد، بلکه میخواستم خاطرات و احساساتم نسبت به آن ژانر، الهامبخش من باشند.»
«انگاشته» هیچ کم و کاستی در مسائل فنی و اجرایی ندارد. تمام اعضای تیم، به خصوص هویته ون هویتما (فیلمبردار) و جنیفر لیم (تدوینگر فیلم) خود را به خوبی با تفکرات نولان وفق دادهاند. عملکرد هنرپیشگان نیز رضایتبخش است. عملکرد آنها وقتی ستودنی است که بدانیم نولان از بازیگران شخصیتهای اصلی خواسته تا یاد بگیرند دیالوگهایشان را به شکل معکوس ادا کنند. این موضوع برای کنت برانا دشوارتر هم بوده چرا که او باید این کار را با لهجه روسی انجام میداده است.
نولان با قاطعیت تمام گفته بود که فیلم جدیدش راجعبه سفر در زمان نیست. صحنههایی در فیلم وجود دارند که یک کاراکتر چیزهایی را به کاراکتر دیگر توضیح میدهد و هربار میگوید اگر کاملاً آن را متوجه نمیشوی، مشکلی نیست. مثلا در یکی از سکانسها، لارا (با بازی کلیمانس پوزی که ما را به یاد مأمور کیو (Q) در فیلمهای «جیمز باند» میاندازد) جان دیوید واشنگتن (جیمز باند فیلم نولان) را با گلولههایی آشنا میکند که در زمان رو به عقب حرکت میکنند. لارا میگوید: «سعی نکن درکش کنی. این سفر در زمان نیست، این یه فناوریه که میتونه آنتروپی یک شئ رو معکوس کنه.» به عبارت دیگر، کریستوفر نولان میخواهد به ما بگوید که «انگاشته»، «بازگشت به آینده» (فیلم علمی تخیلی رابرت زمکیس با عنوان اصلی «Back to the Future») نیست. داستان فیلم کاملاً جدی است؛ جلوگیری از آغاز جنگ جهانی سوم. قهرمان فیلم میپرسد: «این جنگ جهانی یه جور هولوکاست هستهایه؟» لارا پاسخ میدهد: «نه، بدتره.»
در این صحنه، نولان نقشه فیلم را طراحی میکند و موسیقی به شکلی مجلل و رمانتیک بیننده را مدهوش میکند. علیرغم وجود یک رابطه پیچیده که نقش المان قلب شکسته را در فیلم بازی میکند (آندری و همسر دلسردش کت، با بازی الیزابت دبیکی)، مهمترین رابطه عشقی فیلم بین نولان و زمان شکل میگیرد. از یادآوری خاطرات در فیلم «ممنتو» (با عنوان اصلی «Memento») گرفته تا شکاف بین نسلها در فیلم «میانستارهای» و خط زمانی سهگانه در فیلم «دانکرک» (با عنوان اصلی «Dunkirk»)، نولان از بازی با زمان خسته نشده و «انگاشته» را لبریز از این مضمون کرده است. زمان، یک ابزار برای قصهگویی نیست، بلکه خود یک قصه است؛ چیزی که باید در آن کندوکاو کرد، چیزی که باید در آن تحقیق کرد. باید با زمان بازی کرد و پیچ و تابش داد.
نولان در «انگاشته» نسخۀ خود از فیلمهای «جیمز باند» را ارائه داده است؛ هر چیزی که از آن فیلمها دوست داشته را منبع الهام قرار داده و هر چیزی که دوست نداشته را دور ریخته و سپس، مضامین و ظرافتهای منحصر بهفرد خود را روی فیلم پیاده کرده است.
«تنت» یک فیلم اکشن است و با صحنهای خشونتبار و طولانی در سالن اپرای کیِف آغاز میشود؛ جایی که مردم برای زندگی خود میجنگند، جایی که درهای جهنم از هم گسسته میشوند، جایی که گورانسون و طراحان صدای فیلم قصد دارند شما را کَر کنند. بانجی جامپینگ جان دیوید واشنگتن و رابرت پتینسون برای ورود به داخل یک ساختمان (بدون بازی با زمان)، مبارزه در آشپزخانه و استفاده از یک رنده پنیر (نه برای پنیر)، انفجار یک هواپیما ۷۴۷، تعقیب و گریز مهیج ماشینها (کمی بازی با زمان)، همه و همه المانهای یک فیلم اکشن شاخص هستند. طراحی فوقالعاده صحنههای وسیع، چشمان شما را به دیدن چیزهایی دعوت میکند که تا به حال ندیدهاید.
«انگاشته» یک فیلم جیمز باندی بینالمللی است. ایتالیا، استونی، هند، نروژ، بریتانیا و آمریکا کشورهایی هستند که نولان برای ساخت فیلم به آنها سفر کرده است. این تریلر جاسوسی بزرگ هر چیزی که یک فیلم ۰۰۷ ارائه میدهد را در بر دارد اما نمیخواهد از میراث آثار گذشته بهره ببرد یا خود را درگیر کلیشهها کند.
یکی دیگر از هواداران سرسخت فیلمهای «جیمز باند»، استیون اسپیلبرگ است. او مدتها سعی داشت یکی از فیلمهای این مجموعه را کارگردانی کند اما زمانی که جرج لوکاس پیشنهاد داد در عوض اقتباس از ۰۰۷، قهرمانی جدید خلق کنند، «ایندیانا جونز» (Indiana Jones) متولد شد. نولان هم در فیلم «انگاشته» نسخه مخصوص به خود را از فیلمهای «جیمز باند» ساخته است. جذابیت جان دیوید واشنگتن در هیچ لحظهای از فیلم فروکش نمیکند. او یک پسربچه شیک و موقر نیست، بلکه مردی متکبر است که جملاتش را با زیرکی و کنایه ادا میکند.
دیالوگهای فیلم «انگاشته» هوشمندانه نوشته شدهاند؛ گویی فیلم، تماشاگر را مورد خطاب قرار میدهد. جملاتی مثل «سعی کن هماهنگ باشی» و «سرت درد میکنه؟» مربوط به پیچیدگی روایت فیلم هستند. برای درک «تنت» شما نباید به صورت خطی فکر کنید. تردیدی نیست که ذهنهای قوی یا آماده به راحتی متوجه داستان میشوند و قصه را دنبال میکنند اما برای باقی ما، «انگاشته» یک فیلم گیجکننده و عجیبوغریب است. آیا این موضوع اهمیت دارد؟ بله، تا حدودی. سخت است که چیزی ورای درک ذهنی را دوست داشته باشید. اما نولان سعی دارد مخاطب را راضی نگه دارد.
نولان از پرداخت به شخصیتها، احساسات و عواطف آنها اجتناب کرده و تمام تمرکز خود را روی روایت قصه معطوف کرده است. بنابراین، «انگاشته» فیلمی داستانمحور است نه شخصیتمحور. این همان کاری است که فیلم از ما میخواهد انجام دهیم. بازیگران بزرگی در فیلم ایفای نقش میکنند: واشنگتن، پتینسون، برانا و دبیکی واقعاً تماشایی هستند. اما با نزدیک شدن فیلم به انتها، باید به داستان توجه کنید نه آنها. در اکثر اوقات فیلم، شاهد این هستیم که همه مأموریتی دارند و در حال انجام کارشان هستند. فیلم به ندرت فرصت نفسکشیدن یا درگیر شدن در عواطف شخصیتها را به شما میدهد.
«انگاشته» فیلمی است که برای تشریح و تجزیه ساخته شده است. درست همانند فیلم «تلقین»، نولان از آثار هنری موریس اشر، الهام گرفته است؛ البته این بار شاهد داستانی چینخورده، شبیه یک اوریگامی، با حفرههایی گمراهکننده هستیم. فیلم نولان شبیه «بازگشت به آینده» نیست اما صرفنظر از آن، «انگاشته» کیک منحصر به خود را دارد؛ مخاطب کیک را میخورد، به گذشته میرود و دوباره کیک را میخورد. «تنت» سفر در زمان نیست، اما نولان دست از بازی با پارادوکسها برنداشته است.
در نهایت، «انگاشته» بار دیگر تعهد نولان به هیجان پرده بزرگ سینما را اثبات میکند. نولان با فیلم خود سینما را زنده کرده؛ او از مردم دعوت میکند تا از تلویزیون دور شوند و هر طور شده، حتی با ماسک، فیلمش را در سینما تجربه کنند. در پایان فیلم شاید ندانید که چه اتفاقاتی رخ دادند، اما با این وجود قلبتان به تپش درآمده است. «انگاشته» به طرز وحشیانهای سرگرمکننده است. نولان بار دیگر با کنترل مدیوم سینما تلاش دارد تاروپود واقعیت را تغییر دهد.
پس از تماشای فیلم «تنت» شاید حسی عجیب را تجربه کنید. هیچ چیز نمیدانید و سردرگم هستید. سعی نداریم شما را از این حس محروم کنیم اما اگر جزو افرادی هستید که دوست دارید با یک بار دیدن فیلم، کاملا آن را درک کنید، در ادامه نکاتی را در مورد فیلم بیان میکنیم که به شما کمک میکنند.
عمق، ظرافت و هوش نقشآفرینیهای « پتینسون » و « دبیکی » تنها زمانی مشخص میشود که شما بدانید « تِنِت » به کدام سمت در حال حرکت است.
چه کسی باید سینما را نجات بدهد؟ ظاهرا این کار وظیفهی جیمز باند نیست. یک اثر شگفتانگیز دیگر با بازی « دنیل کرگ » از زمان عید پاک منتظر اکران شدن است. اما تیم ۰۰۷ تمایل زیادی ندارد تا اثر خود را در سایهی یک قرنطینهی احتمالی دیگر اکران بکند و دیزنی هم آنچنان به این وضعیت روی خوش نشان نداده است و نسخهی لایو-اکشن « مولان » ( Mulan ) را بر روی خدمات استریمینگ خود برده است.
پس قرعهی کار به نام « کریستوفر نولان » خورده است تا قمار قهرمانانهای را قبول کرده و فیلم بزرگ خود را در سینماها اکران بکند. « تِنِت » ( Tenet ) ابرفیلمی بسیار سرگرمکننده و اثر اکشن-هیجانی بسیار عظیمی است که در آن شخصیت اصلی مثبت که نام « پروتاگونیست » (شخصیت اصلی مثبت) را بر خود دارد، به جنگ غارتگریهایی کیهانی از آینده میرود آن هم در حالی که زمان به صورت همزمان به سوی آینده و گذشته جریان دارد. هواپیمای ۷۴۷ای در فیلم هست که به درون انبار تسلیحات سقوط میکند و سپس دوباره از آن سقوط به عقب باز میگردد آن هم بدون اینکه دلیل خاصی برای این اتفاق وجود داشته باشد.
مفهوم یک روایت دوسویه با وجود عنوان والا مفهوم اثر نمایان است (شاید حتی نولان لحظهای به استفاده از لغاتی مثل « رادار » یا « ظهر » هم فکر کرده باشد). این فیلم با نقاط فیلمبرداری بینالمللی خود و صحنههای بدلکاری زیاد و همچنین لحظات عجیب و غریب موقتش، شبیه یک فیلم از سری جیمز باند با اسم احتمالی « وقتی برای مردن نیست مردن وقت برای » [ اشارهای به فیلم « وقتی برای مردن نیست » ( No Time To Die )، قسمت جدید سری جیمز باند ].
اگرچه که اثر به طرز دیوانهواری دیوانهکننده است و من هر کسی را که فکر کند حذف کردن روند علت و معلولی سکانسها برای بازی با مفهوم زمان باعث از بین بردن تعلیق میشود و منطق زمانی از بین میرود که گذشتهی تغییر کرده با حال تغییر نکرده مواجه بشود درک میکنم – چیزی که این اثر آن را با نام « پارادوکس پدربزرگ » میشناسد و البته این مسئله را حل نمیکند. و تا حدی میتوان ادعا کرد که تمام انفجارها و شلوغکاریهای اثر برای این اند که ذهن شما را از این مشکل غیرقابل حل پایهای پرت کنند.
اما دیوانهکنندگی « تِنِت » برای من چیزی شبیه به « نقطهی خالی » ( Point Blank ) و یا « نقطهی زابریسکی » ( The Zabriskie Point ) ساختهی آنتونیونی است؛ هیایو و شکفتن دیوانهواری از غیرممکنها، اما در صورتی که با انرژی و تخیل زیادی همراه شده باشد. اما فیلم بسیار جاهطلبانه است و من در حالی از سینما خارج شدم که مدهوش سرگیجهی نولانی بودم. فیلم لحظاتی از نبوغ، فراواقعگرایی و سبک خاص را در خود دارد و « رابرت پتینسون » شاید به تنهایی بار دیگر توانسته تا کیف دو بخشی را در لباس مردانه قابل قبول بکند.
« پتینسون » نقش « نیل » را ایفا کرده است، یک مامور اطلاعاتی بریتانیایی در مومبای که با پروتاگونیست ارتباط برقرار میکند، پروتاگونیستی که نقل او را « جان دیوید واشنگتن » ایفا کرده است. پروتاگونیست از سوی یک سازمان دولتی آمریکایی مخفی مامور شده است تا یک وضعیت شبیه به جنگ سرد را مدیریت و پایان بدهد؛ حملهای از نیروهایی در شکل آینده که قابلیت بازگرداندن زمان را دارد. به « واشنگتن » تفنگهایی نشان داده شده اند که قابلیت این را دارند که گلوله را از داخل دیوار به بیرون بکشند، اختراعی که او با احساس شگفتزدگی اما عدم تایید با آن مواجه میشود، گویی که او در اخبار میبیند که ماشینهای اوبر ( سرویس خدمات مسافربری ) بدون راننده اند. چه کسی قرار است از این تکنولوژی ترسناک استفاده کند و راه مقابله با آن چیست؟ این باعث میشود تا قهرمان بدون نام ما با یک پیمانکاری ابر پولدار هندی ( با بازی دیمپل کاپادیا ) و یک الیگارش روسی نچسب ( با بازی کنت برانا ) و همسر استخوانی او یعنی « کت » ( الیزابت دبیکی ) ارتباط برقرار کند.
« دبیکی » است که در این فیلم بیشترین میزان احساسات انسانی قابل شناسایی را دارد و به گونهای میخندد و گریه میکند و فریاد میزند که بازیگران دیگر آن را توانا نیستند. بازی او بسیار قوی است. شاید « تِنِت » به اندازهی دیگر آثار کریستوفر نولان همچون « ممنتو » ( Memento ) شاهکار سال ۲۰۰۰ او چالشبرانگیز نباشد اما چنان لحظات شگفتانگیزی در آن وجود دارند که در آنها مبارزان گویی که در سلطهی جریانهای زمانی متفاوتی اند؛ یکی به سوی جلو و دیگری به سوی عقب. این مسئله نباید منطقی باشد. منطقی هم نیست. اما چیزی که میسازد در نهایت سینما است. چقدر شگفتانگیز.
پس از ساخت « در میان ستارگان » ( Interstellar ) بود که به شخصه فکر میکردم « کریستوفر نولان » کم کم قرار است وارد بخش جذابتر کارنامهی هنری خود شود. کارگردان تجربهگری که ناخنکی کوچک به هر ژانر و سبکی در سینما میزد و از فیلمهای اکشن پرخرج گرفته تا مستقلهای داستانمحور میساخت. اما متاسفانه « دانکرک » تجربهای نبود که انتظارش را داشتم، فیلمی که مورد استقبال منتقدان واقع شد اما حقیقتا به دل من بینندهی ساده ننشست. داستانی به شدت ساده و حتی پروپاگانداگونه، روایتی متزلزل و بدون پیوستگی درست و حسابی، شخصیتهایی که هیچکدام واقعا شخصیت نبودند و کلی مشکل کوچک و بزرگ دیگر. میشد از « دانکرک » گذر کرد، به هر حال تمامی تجربهها قرار نیست درست نتیجه بدهند و خوب باشند. اما « تنت » چیزی نیست که به این سادگیها بتوان از آن عبور کند.
۴ سال از ساخت و اکران « دانکرک » میگذرد و حالا رسیدهایم به جدیدترین اثر « شعبدهباز » این روزهای سینمای جهان، یعنی « تنت »؛ اما آیا واقعا ۴ سال زمان کمی بود برای اینکه نولان بفهمد فیلمش از پایه و اساس اشکال دارد؟ چرا فیلم هیچ شخصیت خاصی ندارد؟ شخصیت مثبت ما کی است؟ فردی که گویی در پیشبینیهای باستان اسم از او برده اند که قرار است بیاید و دنیا را نجات بدهد؟ چرا انگار داستان در نقطهای از دنیا در حال رخ دادن است که انگار هیچ حکومت و ارگان و نظامی وجود ندارد؟ یک رئیس مافیا میتواند کل زمان و یک بُعد را به نابودی بکشاند و تنها امید ما منجیای است که اصلا معلوم نیست از کجا آمده؟
این سوالات شاید حتی کوچکترین اشکالات این فیلم هم نباشند. ایدهی اصلی آن یعنی بازی با زمان بد نیست. مثلا به اولین باری که پروتاگونیست وارد گذشته میشود و ما هم همراه او میرویم نگاه بندازید. قوانین عجیب و غریب آن دنیا واقعا جذاب اند و باعث میشوند تا بیشتر به سمت فیلم کشیده شویم. اما فقط همین. در حد ۱۰ یا ۱۵ دقیقه جذب اثر میشویم و باز هم هیچی. یعنی فیلم تا ۹۰ دقیقه بعد از شروعش هیچ چیز خاصی برای ارائه به ببینده ندارد جز اینکه فردی قرار است کل کیهان را با زدن چند دکمه نابود کند و یک ابرقهرمان هم داریم که قرار است با لطایف الحیل نقشهی او را از بین ببرد.
تصور کنید که اگر شخصیت اصلی بعد از پیدا کردن آن عامل ۹م دستگاه زمان (؟!) شخصیت منفی، آن را تحویل دولت میداد کل داستان پایان میپذیرفت. چرا فیلم از منطق روایی درستی استفاده نمیکند؟ سوالی که شاید جوابش درگیری بیش از اندازهی نولان در ایدههای خلاقانهش باشد. ایدههایی که در ظاهر به شدت جذاب اند، حتی در اجرا هم اگر از حق نگذریم جذابیت زیادی دارند اما فقط همین. مثل این است که یک جسم کروی از جنس طلا بسازیم و تبلیغ این را کنیم که درونش حتی از بیرونش هم بهتر است، اما درون آن چیز، هیچ چیزی نیست. البته نه، نه که هیچ چیزی نباشد، که کاش هیچ چیزی نبود. هر چه درون آن است، انقدر بد و بیمنطق و خراب و مشکلدار است که حتی نمیشود به روکش طلایش هم بدون جانبداری نگاه کرد.
شروع فیلم طبق فرمول همیشگی فیلمهای نولان است، معرفی فضا و تعدادی از شخصیتهای اصلی در سکانسی که هیجانی است و معمولا هم نمیشود زیاد از آن سر در آورد. همان ضربهی اول به مخاطب برای گیج کردنش که تا بخواهد خودش را جمع و جور بکند مقداری از فیلم گذشته است. این سکانسهای ابتدایی در آثاری مثل « شوالیهی تاریک » ( The Dark Knight ) و یا « تلقین » ( Inception ) اجرای درستی داشت، هیجان اولیه به خوبی منتقل میشد و مخاطب هم «صرفا» گیج نمیشد.
اما در « تِنِت » این سکانس هیچ کارکردی ندارد جز اینکه صرفا مخاطب را گیج بکند. دقیقا همین، مخاطب را گیج بکند که البته بعدا کارکرد آن معلوم میشود. یعنی حدود ۲۰ دقیقه از شروع فیلم که شخصیت اصلی ما که ماموریت الهی دارد که کیهان را نجات دهد، به پیش خانم دانشمندی که مشخص نیست دقیقا چه کاره است میرود تا دیالوگ کلیدی اثر گفته شود:« سعی نکن بفهمیش، سعی کن حسش کنی». از اینجا دیگه حساب کار دست ما میآید که قرار است با چه چیزی روبهرو شویم، اثری که پر از حفرههای داستانی و منطقی بدون توضیحات کافی و توجیه آنها است و قرار است صرفا هیجانی به ما بدهد. اما مشکل اصلی جایی است که این هیجان عملا تا ۳۰ دقیقهی آخر فیلم وجود خارجی ندارد. ما تا ۹۰ دقیقهی ابتدایی فیلم تنها برخوردمان با قوانین دنیای برعکس صرفا به چند شلیک گلوله محدود میشود. و تازه بعد از گذشت این مدت زمان طولانی است که کمی جذابیت به اثر اضافه میشود و جان میگیرد. اما خب دیگر واقعا دیر است.
« تِنِت » را قرار است حس کنیم اما در ۹۰ دقیقهی ابتدایی عملا چیزی برای حس کردن وجود ندارد. مقداری دلقکبازی در یکی دو سکانس دزدی که وقتی بعدا با آنها مواجه میشویم بگوییم « عجب! وای! وای! این همون تیکهی فیلم بود» و دیگر هیچ. شخصیت منفی کی است؟ یک فرد اهل روسیه. این هم پروپاگاندای دیگر اثر، مطابق با خط مشی تمامی فیلمهای دیگر هالیوودی. یک روس دیوانه که چون خودش قرار است بمیرد، نمیخواهد که هیچکس دیگری هم در دنیا باقی بماند. دست به زن دارد، پولدار است، و از بین تمامی ۸ میلیارد نفر، انسانهای آینده تصمیم به انتخاب او گرفته اند چون که به هر حال نفس این شخص به اندازهای باد کرده که باید تمام موجودات هست و نیست را برای آن نابود کند.
دو شخصیت دیگر فیلم هم الکن و باطل ان. شخصیت زن به حدی رفتارهای متناقض و پوچ دارد که باورکردنی نیست. او میگوید که هدفش در این دنیا در حال حاضر فقط نجات دادن پسرش است. اما در لحظات آخر فیلم چه میکند؟ ناگهان تصمیم میگیرد که زندگی تمام موجودات زنده من جمله پسرش را به خطر بیاندازد تا شخصیت منفی عزیز ما بدون دانستن اینکه شکست خورده، نمیرد. شخصیت مثبت دیگر فیلم با بازی رابرت پتینسون هم مشخص نیست که چه کاره است. حفرههای بازی با زمان فیلم انقدر بزرگ اند که خود اثر هم از آنها خبر دارد و سر همین تصمیم گرفته است که زیاد به آنها نپردازد. یکی از آنها بر سر همین شخصیتش است که مشخص نیست از آینده است و یا از گذشته. و اگر آنها الان پیروز شده اند پس در گذشته چه اتفاقی افتاده است. بگذریم، آب در هاون کوبیدن فایدهی خاصی ندارد.
« تِنِت » فیلم بدی است. حتی با معیارهای فیلمهای ابرقهرمانی هالیوودی هم فیلم بدی است. جنبهی اکشن و هیجانی فیلم هم حتی به حدی ضعیف است که نمیتواند کمک خاصی به آن بکند. متاسفانه نولان به نظر در سراشیبی سقوط افتاده است و به جای اینکه دنبال توسعهی داستانی خوب برای تعریف کردن باشد، دنبال این است که به ما نشان بدهد ایدههای خوبی دارد. ایدههای خوبی که احتمالا به ذهن بچههای ۱۰ ساله هم میرسند، و خود او هم قبلا بارها ازشان استفاده کرده است.