نقد روانشناسینقد فیلم

نقد روانشناسی فیلم بیوتیفول + تماشای آنلاین

نهایت زیبایی در بیوتیفول

  • فیلم بیوتیفول

     

    اگر نگاهی به داستان فیلم بیاندازیم در وهله اول به “اوکسبال” برمی‌خوریم و فیلم غالبا بر محوریت او مانور می دهد. کاراکتری که یک خاکستری به تمام معنا است. ذکر این مورد ضروری است که یک کاراکتر خاکستری الزاما کسی نیست که کارهای خوب و بدش برابری کنند بلکه این صفت بیشتری به کسی اطلاق می شود که برای انجام هر کار خود به خصوص از نوع بدش دلیلی داشته باشد و اوکسبال از هر دو نظر به شدت خاکستری است. او درگیر ماجرای پناهندگان غیرقانونی است و به نوعی از آن‌ها سوء‌استفاده می‌کند. او با باجی که می گیرد برای آن‌ها کار می‌یابد و یا پلیس را برایشان می‌خرد. برایشان بخاری تهیه میکند تا آنها را از سرمازدگی حفظ کند اما با بی‌مبالاتی که انجام میدهد فاجعهای بزرگ به وجود میآید و باز پول میگیرد تا در قبال فاجعهی به وجود آمده سکوت کند. اما دیدگاه اوکسبال در قبال پناهندگان انسانی است و همواره در حد توانش از برخورد ابزاری با آنها پرهیز می کند. این را در صحنه های مختلف فیلم میبینیم مانند طرز برخورد او با پناهنده سیاهپوست و سامان دادن خانوادهی او و یا برخوردی که با “لی” پناهندهی زن چینی دارد.

    از طرف دیگر اوکسبال به نوعی با ارواح و دنیای مابعدالطبیعه ارتباط دارد و باز همان نگاه غیرابزاری را اینجا به شکل قویتری حفظ می کند چرا که هیچ گاه از این ارتباط سوءاستفاده نمیکند و جز با رضایت طرف مقابل پولی برای کارش نمیپذیرد.
    اوکسبال درگیر مشکلات دنیایی فراوانی است. با همسر سابقش درگیر است و به عنوان پدر نگران آیندهی کودکانش است. همچنین درمی‌یابیم که او بیمار است و ناگاه این ذهنیت به مخاطب القا می شود که همانند “21 گرم” شاهد تقلا برای بقا از طرف وی خواهیم بود. اما این بار تاکید بر متافیزیک کاراکتر است و چنان چه بعدا می‌بینیم بعد جسمانی اوکسبال نادیده گرفته میشود تا حدی که او آخرین تقلا یعنی شیمیدرمانی را هم به درخواست دوستش ترک میکند و سعی میکند تا خود را کاملا آماده مرگ کند.

    اما در مورد فیلم اولین نکته این که این بار دیگر از بازیهای تدوینی، وجود اپیزودهای مختلف و روایت چندگانه مانند آنچه در فیلمهای قبلی ایناریتو دیده بودیم خبری نیست و روایت فیلم کاملا خطی و سرراست است البته جز سکانس ابتدایی که مشابه سکانس انتهایی فیلم است.
    ایناریتو وقت را تلف نمیکند و از ابتدا شروع به قصه گفتن میکند. روند قصهگویی علی رغم ریتم کند در طول فیلم نیز حفظ میشود و فیلم در جا نمیزند. عمدهی داستان نیز حول کاراکتر اوکسبال است که “خاویر باردام” به بهترین شکل آن را ایفا کرده است.

     

    انتخاب و شروع تست های روانشناسی

    فضای فیلم در اکثر مواقع بیروح و خاکستری است گویی همواره زیر سایهی مرگ قریبالوقوع اوکسبال قرار گرفته است. مرگ در جای جای فیلم قرار دارد و ایناریتو صحنههای بدیعی را با آن خلق میکند. به عنوان مثال در صحنهای که بعد از لانگ شاتی مختصر از ماه و دریا، جنازههای پناهندگان چینی را در دریا و ساحل میبینیم یا صحنهی رویارویی اوکسبال با جنازهی مومیایی شدهی پدرش به زیبایی تصویر شده است. سبک فیلمبرداری نیز باز مانند فیلمهای قبلی ایناریتو دوربین روی دست است اما این سبک در کنار ریتم کند فیلم نامتناسب به نظر میرسد و تکانهای اضافی دوربین گاها مخاطب را کلافه میکند.

    فیلم بر خلاف اسمش غرق در لوکیشنهای زشت، تنگ، تنش زا و پر از آدم است و تنش موجود به خوبی به تماشاگر منتقل میشود. در واقع کاراکترها با زیبایی غریبه شدهاند و هر کدام به دنبال بازتعریف و بازآفرینی آن هستند. تنها سکانس فیلم که نشانی از زیبایی دارد سکانس صبحانه خوردن خانواده اوکسبال به صورت دسته جمعی است که طولی نمیکشد و آن هم زیر بار زشتی فزایندهی موجود از هم میپاشد.
    در نهایت گرچه تغییراتی که کارگردان در ساخت این فیلم خلاف قاعدهی ساخته های قبلیش انجام داد برایش خوشیمن نبود و فیلمش با استقبال چندانی روبهرو نشد ولی مسلم این است که نمی توان به کارگردان خرده گرفت که فیلم بدی ساخته است.

    این مطلب را هم ببینید  نقد روانشناسی فیلم 12 سال بردگی + تماشای آنلاین

     

    نقدی دیگر

    ایناریتو اگرچه در اولین فیلمش بعد از جداییِ آریاگا (فیلمنامه نویس ثابت اش) دست به تجربهٔ یک روایت خطی زده و از بازی‌های زمانی مختلفی که در سه فیلم قبل تجربه کرده بود فاصله گرفته است اما جهانی که در “ذیبا” خلق می‌کند تا حدی یادآور بخش‌هایی از فیلم اولش عشق سگی‌ست.

    زندگی در محلات فقیر نشین، شخصیت‌هایی که به دلالی مشغول‌اند و نقص‌ها و کمبودهای فراوانشان ویژگی‌های مثبتشان را پنهان نگه داشته، دیوارهای چرک، خیابان‌هایی که انگار خیلی وقت است رنگ باران به خود ندیده‌اند، تراکم بالای آدم‌ها در اکثر قاب‌ها به خصوص قاب‌های داخلی که مدام فشار محدودهٔ تنگ خانه را بر زندگی گوشزد می‌کنند، آسمان همیشه ابری ای که بارانی ندارد و زندگی در سایه و تاریکی (بازهٔ یکی دو روزهٔ حضور کوبال، همسرش و بچه‌ها کنار هم و آن صبحانهٔ خانوادگی تنها جایی است که نور خورشید بخشی از چهرهٔ شخصیت‌ها را می‌پوشاند و دوربین کمی خودش را عقب می‌کشد تا فشار حاکم بر لحظه رو کاهش دهد) تنها بخشی از جزئیات بصری ای هستند که ایناریتو برای نمایش دقیق و هنرمندانهٔ فقر و تنگدستی پیرامون شخصیت‌هایش به کار گرفته است.

    این فضای غمناک بیرونی در هماهنگی با زندگی پر از بن بست و ناکامی شخصیت‌هاست که ارزش پیدا می‌کند در نتیجه نمی‌توانیم فیلم را بدون این جزئیات و دقت بصری تصور کنیم. اولین دقایق اشنایی ما با کوبال شرح اولین حضور اوست در بیمارستان برای بیماری دردناکی که سراغش آمده. آخرین سکانس حضور کوبال در واقعیتِ فیلم هم زمانی هست که بیماری او را از پا در مس آورد اما در فاصلهٔ بین این دو سکانس، متوجه می‌شویم بیماری تنها یکی از موانع زندگی او ست و بر خلاف آثار معمول اینچنینی قرار نیست شاهد تلاش و مبارزهٔ امیدبخش یک انسان با بیماری باشیم. کوبال چنان در حفره‌های زندگی گرفتار شده که به ندرت وقت فکر کردن به مرگ را دارد. و هر کدام از این حفره‌ها محل تلاقی سرنوشت او با شخصیت‌های دیگری ست که برای زنده ماندن دست و پا می‌زنند و اتفاقاً گرفتار هیچ بیماری مرگباری هم نیستند، مانع اصلی برای این‌ها خود زندگی ست.

    فیلم در یک سوم ابتدایی به شکل کاملاً متمرکز مسائل زندگی کوبال را برای مخاطب مطرح می‌کند، ارتباط او با مردگان، رابطه‌اش با بچه‌ها، عصبی شدن‌هایی که کمبودهای انسانی‌اش را به نمایش می‌گذارند، محبت‌های صادقانه‌اش که جایگاهش را به عنوان یک پدر دلسوز حفظ می‌کنند، رابطهٔ پر از کشمکش او با همسر سابقش، درگیری‌های شغلی‌اش، همه و همه یکی پس از دیگری نمایش داده می‌شوند و همزمان با تکمیل ویژگی‌های شخصیتی کوبال، موانع را تعریف می‌کنند تا در ادامه روایتشان ادامه پیدا کند. در بین این همه دغدغه که از روابط عاطفی تا نیازهای اولیه ای چون تأمین مالی را در بر می‌گیرند، نکته ای که فیلم را در جایگاه ممتازی قرار می‌دهد حضور کوبال به عنوان یک انسان با همهٔ تناقض‌های رفتاری قابل درک است که بازی درخشان خاویر باردم در این مهم نقش غیر قابل انکاری را ایفا می‌کند. فاصلهٔ داد کشیدن‌های او سر پسر کوچکش بخاطر کثیف کردن میز تا در آغوش گرفتنش، بیرون کردن همسرش از خانه تا دنبال کردنش در کوچه و دادن همهٔ پول‌هایش به او، عذابش پس از مرگ کارگران چینی تا سکوتش برای دریافت پول، مختصات انسانیت او را تعریف می‌کنند. این انسان خلق شده توسط ایناریتو می‌تواند ما را تکان دهد وقتی پس از درک این که تنها چند ماه زنده می‌ماند، در سکوت به عکس‌های گذشته‌اش با خانواده خیره می‌شود و زمانی که ناامید از بهبود رفتار همسرش برای آخرین بار او را ترک می‌کند، قاب را کنار چمدان می‌گذارد، و زمانی که زن قاب را برمی دارد تنها به یک اعتراض ساده اکتفا می‌کند. این نشانه‌هایی که اکثراً در حاشیه و به دور از تاکید فیلم رخ می‌دهند همهٔ اعتراض کوبال به این پایان غیر منصفانه است.

    این مطلب را هم ببینید  نقد روانشناسی فیلم گرگ وال استریت + تماشای آنلاین

    اوج اعترض او را زمانی می‌بینیم که تلاشش برای گرم کردن انبار و فراهم کردن شرایط خوابِ آسوده برای کارگرها، به نشت گاز و مرگ همه منجر می‌شود. مرگ آن مادر جوان چینی و کودک خردسالش در خواب، کوبال را در قبال مرگ خودش خاموش نگه می‌دارد، حداقل او فرصت این را داشت تا تضمین حداقلی ای برای یک سال آینده بچه‌هایش فراهم کند. فرصت این را داشت تا چهرهٔ مومیایی شدهٔ پدرش را ببیند که انگار بعد از این همه سال نبش قبرش بهانه ای شده بود برای رساندن پول به دست کوبال تا کمی از گرفتاری‌هایش را حل کند. پدری که با همان خروج چند دقیقه ای از تابوت، جای خودش را در رویای پایانی کوبال باز کرد، رؤیایی که یکی از جمله‌های پسر کوچکش را در بر دارد و در جنگل برف گرفته ای می‌گذرد که قرار بود مقصد مسافرت آخر هفتهٔ او و خانواده باشد و نشد. به عنوان تصویر پایانی، تصویر نسبتاً کاملی ست. ذیبا نمایشگر یک تعامل غمانگیز بین شخصیت‌ها و زندگی محدود و تلخشان است، در این تعامل که نیمهٔ مثبتش در پذیرش مرگ از طرف کوبال توضیح داده شد نیمهٔ تیره ای هم وجود دارد، اگر پاسخ زندگی به تلاش‌های کوبال برای نگهداری از فرزندانش به صورت بیماری سرطان نمود پیدا می‌کند و خرید بخاری برای گرم کردن انبار به مرگ کارگران منجرمی شود، پاسخ کوبال به وقایعی همچون جا به جایی جنازهٔ پدرش برای دریافت پول و گزارش مرگ کارگرها هم چیزی جز سکوت نیست. گویی بر خلاف قصهٔ بارها تکرار شدهٔ انتقام زندگی از شخصیت‌ها برای اعمالشان، این بار شخصیت‌ها هستند که انتقام سرنوشت غیر منصفانه‌شان را از زندگی می‌گیرند. و چنین است که در جهان خلق شده توسط ایناریتو، واکنش‌های پر نوسان کوبال بین وجدان و مصلحت، معلول آسیب پذیری او در زندگی می‌شوند و رنگ و بویی انسانی به خود می‌گیرند.

     

    انجام تست عشق و ازدواج

     

     

    داستان فیلم

    “اوکسبال”، کلاهبرداری است درگیر با مسائلی اخلاقی، که در کارگاه ها و کوچه پس کوچه های تنگ و باریک بارسلون (همان قسمت هایی که در فیلم های توریستی نشان اش نم دهند) کار می کند. سر و کار “اوکسیال”، بیشتر با قاچاقچی ها و واسطه های مواد مخدر سنگالی، کارگران غیر مجاز چینی (که در زیرزمین های نمور عرق می ریزند) و با قضایای ساخت و ساز غیر قانونی در گورستانی است که پدر خودش هم در آنجا به خاک سپرده شده است. اما “اوکسبال” بر خلاف برادر هوچی اش “تیتو” یا همکار حقه بازش، “های”، رفتار محترمانه ای با کارگران مهاجر دارد. مهم تر از همه اینها “اوکسبال” یک مرد خانواده است و با دو فرزند دختر و پسرش، “آنا” و “ماتیو”، گاهی با خشونت و غالبا با محبت و مهربانی تا می کند. اما در مورد “مارامبرا” ، مادر می خواره بچه ها، که از او جدا شده، گذشت ندارد. “اوکسبال” حتی در اوج عصبانیت ، درک خوبی از طبیعت بشری و دانشی غریزی برای حل کردن مشکلات اش دارد و خوب می داند چطور با چرب زبانی، بهترین ها را از دیگران بیرون بکشد. ضمن اینکه به نظر می رسد در قلمروهایی فراتر از این زندگی مادی سیر می کند و برای آرامش بخشیدن به ماتم زدگانی که عزیزی از دست داده اند، احضار روح هم می کند (ولی یادتان باشد که “اوکسبال”، این یک کار را خیلی جدی انجام میدهد و فیلم آن را پای یکی دیگر از کلاه برداری هایش نمی گذارد). وقتی به “اوکسبال” خبر می رسد که سرطان دارد و بنابراین چند ماهی بیشتر زنده نخواهد بود، ناگهان به خود می آید و با عجله شروع می کند نظم و ترتیبی دادن به زندگی آشفته اش. به استثنای زنی سنگالی که برای مراقبت ار بچه هایش استخدام می کند، باقی بزرگسالانی که پیرامون اش را گرفته اند، جماعتی بی لیاقت از کار در می آیند که اعتمادی به آنها نی شود کرد. اما در راستای دیگر کارهای ایناریتو و تمایلی که به هر حال، به ملودرام های تقدیر گرایانه دارد، حتی نیت ها و اعمال خیر اوکسبال نیز فرجامی تلخ می یابد.

    این مطلب را هم ببینید  نقد روانشناسی فیلم آخرین خنده

     

    نقد فیلم

    با آنکه زیبا، همچنان بر دیدگاه سیاه ایناریتو از دنیا تکیه دارد، ولی همین که کمتر از کارهای قبلی، روی تقدیر و تلاقی سرنوشت انگشت گذاشته، یک نقطه عطف جدید در زندگی حرفه ای اش محسوب می شود. این ملودرام تیره و تار، که از امتیاز بازی فوق العاده خاویر باردام نیز برخوردار است، به بیننده اجازه می دهد تا آهسته و آرام به درون برزخ خصوصی قهرمان اش نقب بزند و با آنکه امکان دارد از لحاظ حسی سیراب نشود ولی نمی تواند خود را از این ذهنیت رها سازد که با سینما گری یسیار با استعداد روبروست که در چرخه ای تلخ و عبوس گرفتار آمده است. ایناریتو پس از قطع همکاری پرسر و صدایش با گیلرمو آریاگا (نویسنده فیلمنامه سه فیلم قبلی ایناریتو، که خود در حال حاضر در حال ساختن اولین فیلم سینمایی اش است)، ایناریتو فیلمنامه زیبا را به کمک آرماندو بو، فیلم نامه نویس آرژانتینی تبار و نیکلاس جیاکوبونه نوشته و احتمالا از همین روست که برای اولین بار، دیگر با یک ساختار پیچیده روایی که مشخصه عشق های سگی و 21گرم و بابل بود، روبرو نیستیم و به استثنای مقدمه زمزمه گونه، فیلم از ابتدا تا انتها، روایتب خطی و سرراست دارد. با این وجود، سبک فیلم بی هیچ تردید، سبک ایناریتو است که با نوعی تصویر گری کمابیش زمخت، کیفیت ثقیلی به سبک روایی بخشیده و کلا فضایی سنگین به وجود آورده که دو ساعت و نیم، وبال گردن بیننده است.

    قهرمانی که ایناریتو توصیف می کند یک پدر است : پدری به شدت تحت فشار که “خاویر باردام” با بازی فیزیکی و بسیار کنترل شده اش مشخص می سازد که با وجود کلاه های متضادی که شخصیت اش بر سر می گذارد، پیش و بیش از هز چیز یک پدر دوست داشتنی است. با آن موهای خاکستری، و با نگاهی که هر چه داستان جلوتر می رود گیج و حیران تر جلوه می کند، به نظر می رسد که باردام علاوه بر فیلمف بار سنگین دنیا را هم بر دوش می کشد. (چنان سنگین، که وقتی گاه نیم لبخندی گوشه لب اش ظاهر می شود احساس می کنیم می توان دست ها را رویش گرفت و گرم شد). با آنکه فیلم بر موضوع “بررسی شخصیت” متمرکز است، اما وقتی باردام را رها کرده و سعی می کند با سایر شخصیت های فرعی بپردازد دچار لغزش می شود. در حالی که 21گرم و بابل به یک اندازه به خاطر ادا و اطوارهای روایتی ستایش شدند و مورد انتقاد قرار گرفتند، ولی “گندگی” سوژه شان، با تاثیر گذاری حسی و عاطفی قابل توجهی منجر می شد که در اینجا شدیدا فقدان اش احساس می شود. گذشته از لحظاتی قشنگ و دلچسب و پایانی هیجان انگیز، فیلم، روی هم رفته خشک و بی روح است و بسیاری از تمهید هایش برای گشیدن ما به درون روح و جان “اوکسبال”، کاری به جز به بیراهه کشاندن ما انجام نمی دهد.

     

    تماشای فیلم بیوتیفول :

    تست های شغلی
    میانگین امتیازات ۳ از ۵
    از مجموع ۲ رای

    نوشته های مشابه

    اشتراک در
    اطلاع از
    guest
    0 نظرات
    قدیمی‌ترین
    تازه‌ترین بیشترین رأی
    بازخورد (Feedback) های اینلاین
    مشاهده همه دیدگاه ها
    دکمه بازگشت به بالا
    0
    افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x