نقد روانشناسینقد فیلم

نقد روانشناسی فیلم 12 سال بردگی + تماشای آنلاین

از بهترین فیلم هایی که حرف های زیادی برای گفتن داشت " 12 سال بردگی "

  • فیلم 12 سال بردگی

     

    بدون شک “12 Years A Slave/دوازده سال بردگی” در زمان معرفی نامزدهای اسکار حرف های زیادی برای گفتن داشت.فیلم اقتباسی قانع کننده و قوی از خود زندگی نامه نورثاپ از 12 سالی است که بین سال های 1841 تا 1853 به عنوان برده در مزارع لوئیزیانا گذراند.وقتی صحبت از ترسیم و باز سازی شرایطی باشد که بردگان در آن کار و زندگی می کردند فیلم از نشان دادن واقعیت ها مضایقه نکرده و هیچ چیز را تعدیل نکرده است.صحنه های خشونت در نماهایی رک و صریح به تصویر کشیده شده اند که می شود آن ها را در مرز NC-17 (درجه بندی سنی ممنوع شده برای 17 سال و زیر 17 سال یا No One 17 And Under Admitted،افراد 17 سال و زیر 17 سال به هیچ وجه مجاز به تماشای این فیلم ها نیستند؛فیلم حاوی مناظر واضح پورن،خشونت اغراق شده و کلمات ناخوشایند است.فیلمی که درجه بندی سنی NC-17 را دریافت کند،لزوما فیلمی ضد اخلاقی یا پورنو گرافی نیست) دانست.

     

    تماشای فیلم 12 سال بردگی :

     

    انتخاب و شروع تست های روانشناسی

    فیلم نامه که به قلم جان ریدلی نوشته شده،حکایت فشرده شده و اندکی دست کاری شده نورثاپ (چیوِتِل اجیوفور) را بازگو می کند.او یک مرد آزاد نیویورکی است که ربوده شده و به عنوان برده فروخته می شود.او 12 سال در مزارع و زیر دست صاحبان مختلف کار می کند تا این که یک چوب بر کانادایی به کمکش شتافته و داستان اتفاقاتی که برای او افتاده را برای دیگران بازگو می کند.داستان رنج های او پس از آزاد شدنش منتشر شده و سی هزار نسخه هم می فروشد.بعد از حدود یک قرن فراموشی داستان او دوباره در طی دهه 60 سر زبان ها افتاد.فیلم استیو مک کویین اولین اقتباس از این داستان نیست.فیلم تلویزیونی ساخته شده در سال 1984 با نام ” Solomon Northup’s Odyssey/ادیسه سالامن نورثاپ” را نباید از قلم انداخت.اگر چه خشونت و وحشی گری در آن تعدیل شده و به اندازه “12 Years A Slave/دوازده سال بردگی” نبود.

    فیلم شرح دهشتناکی از ظلم هایی که بشر قادر به انجامشان است می دهد.البته تمام سفید پوستان فیلم انسان های شروری نیستند؛شخصیت فورد با بازی کامبِربَچ و بِیس با بازی برد پیت مثال هایی از این دست هستند.اما حتی بهترین انسان ها هم از گزند عرف و سنت های غلط آن زمان در امان نبوده اند.دو شخصیت در فیلم را می توان تبلور وجوه ناخوشایند سفید پوستان آن زمان در ایالت های جنوبی دانست.تِبیتز (پال دانو)،کارگری در مزارع فورد و اِدوین اِپس (مایکل فَسبِندِر)،صاحب یک مزرعه پنبه.هر دوی آن ها سیاه پوستان را پایین تر از انسان می دانند و به این طریق رفتار خود با آن ها را توجیه می کنند.اِپس حتی گهگاه آیه هایی از انجیل را در تایید اعمال وحشتناکش نقل می کند.این گفته که انجیل را می توان برای توجیه هر نوع ظلمی به کار برد در این جا به خوبی دیده می شود.دیدگاه های اِپس و شبیه آن را می توان در سراسر ایالت های جنوبی،قبل،در طول و حتی بعد از جنگ داخلی دید.

    “12 Years A Slave/دوازده سال بردگی” را می توان از آنِ چیوِتِل اجیوفور دانست که بازی خوبش مطمئنا نامزدی اسکار را برایش به ارمغان خواهد آورد.مثل بازی دنیل دی لوییس در “Lincoln/لینکلن” که یک سر و گردن از دیگر نامزدهای اسکار 2013 بالاتر بود،این هم یکی از آن ایفای نقش هایی است که در اوج قرار دارد.حالت های چهره اجیوفور که مک کویین آن ها را در نماهای بسته شکار کرده بسیار متقاعد کننده هستند و حق مطلب را ادا می کنند.اجیوفور نماهای مربوط به پیش از بردگی نورثاپ یعنی زمان زندگی در آسایش خانه را هم خوب بازی کرده،هم چنین سردرگمی او در روزهای ابتدای اسارت را هم باید به ایفای نقش خوب او در کل فیلم اضافه کرد.لحظه بازی اسکاری او نزدیک به انتهای فیلم و صحنه ای است که اشک از چشمان سنگدل ترین بیننده هم در می آورد.

    مایکل فَسبِندِر نقش منفی فیلم،اِپس را فردی تا مغز استخوان فاسد و بی تعادل (یا از مشروب،یا اعتقادات مذهبی و یا بیماری ذهنی) نشان می دهد.شخصیت او ترسناک تر از شخصیت تِبیتزِ پال دانو است،زیرا هم قدرت زیادی دارد و هم غیر قابل پیش بینی است.صحنه ای که او به نورثاپ دستور می دهد پَتسی (لوپیتا نیانگو) را شلاق بزند یکی از غیر قابل تماشا ترین صحنه های سینمایی امسال است.بازی گیرای بازیگران اصلی فیلم،جذابیت داستانی آن را دو چندان کرده است.

    این مطلب را هم ببینید  نقد روانشناسی فیلم پولاک

    اگر گله و شکایتی از بازیگری در این فیلم باشد،مربوط به نقش های فرعی است.استفاده از پال جیاماتی،آلفرِی وودِرد و برد پیت در نقش های فرعی (که به نوعی به حضور افتخاری هم شباهت دارند) بیش تر از آن که به داستان کمک کرده باشند به ضرر آن کار کرده و حواس بیننده را پرت می کنند.اگر چه بازی پیت ایرادی ندارد اما سایه او روی این شخصیت پرداخت نشده سنگینی می کند و بیش تر از شخصیت این خود او است که به چشم می آید.این را نمی توان اشتباهی مرگ بار دانست اما قطعا تصمیمی سوال برانگیز است.فیلم آن قدر قوی هست که بر چنین ایراد های کوچکی بچربد ولی جا داشت تامل بیش تری روی آن صورت می گرفت.

    معمولا از هانس زیمر بابت مبالغه آمیز بودن کارهایش انتقاد می شود اما موسیقی متن او در این فیلم را باید مناسب و به جا به حساب آورد.موسیقی متن او شوم و فروتنانه است و تنش و نحسی بسیاری از نماها را افزایش می دهد.مک کویین در باز سازی فضای مزارع زمان جنگ داخلی زحمت بسیاری کشیده و از منبع اصلی فیلم و بسیاری منابع تاریخی دیگر در باز آفرینی جزئیات استفاده کرده که انصافا هم نتیجه کار رضایت بخش است.

     

     

    “12 Years A Slave/دوازده سال بردگی” ناراحت کننده و غمناک است و از داستانی این چنین انتظار دیگری هم نمی رود.اشاره هایی به شجاعت و رستگاری در فیلم شده اما حس غالب فیلم یادآور زشتی نیمه تاریک وجود انسان است.مانند فیلم هایی که به آلمان نازی می پردازند،این فیلم هم ترس هایی را به تصویر می کشد که ورای بنیان تمدن و رفاه اقتصادی قرار دارند.”12 Years A Slave/دوازده سال بردگی” یک سرگرمی ساده و سر راست نیست اما ارزش سینمایی آن از نود درصد فیلم ها بیش تر است و احساسات و تفکراتی که در بیننده به جا می گذارد به این راحتی ها از بین نمی رود.

    انجام تست عشق و ازدواج

    “12 Years A Slave/دوازده سال بردگی” سفری واقع گرایانه و دردناک به قسمت های تاریک و ممنوعه تاریخ آمریکا است.فیلم داستان بردگی انسان زیر یوق نظام سرمایه داری و توهم آزادی را به نحوی تمثیلی بیان می کند اما نکته ای که باید مد نظر قرار داد این است که فیلم را عده ای خارجی ساخته اند.این امر شاید برای همه آن قدرها هم جلب توجه نکند،زیرا هر چه باشد فیلم سازی هم مثل برده داری تجارتی جهانی است اما مطمئن هستم در گوشه و کنار افرادی در حال انتشار مطالبی در وبلاگ ها هستند در مورد این که این فیلم را کمونیست ها ساخته اند تا بزرگی آمریکا را زیر سوال ببرند.اما تا همین الان هم از این اظهار نظرهای منفی در مورد این سوژه کم در اینترنت ندیده ایم،مثلا:خدای من دیگر از این فیلم های سیاه پوستی منفی نسازی؛چه خبر است با این فیلم های ضد نژاد پرستی خشن؛چرا نمی توانیم به دنیای قرن 21 ام و فضای پس از کلیشه های نژاد پرستی وارد شویم و …

    اما این نکته هنوز هم قابل تعمق است که یکی از رک ترین و صریح ترین فیلم ها در مورد وحشی گری های دوران برده داری آمریکا را استیو مک کویین (متولد لندن و رنگین پوست) با بازی چیوِتِل اجیوفور (متولد لندن با اصلیتی نیجریه ای) ساخته است.(از فیلم های قبلی او می توان به “Shame/شرم” و “Hunger/گرسنگی” اشاره کرد) مهم ترین نقش های مربوط به سفید پوستان در فیلم را هم مایکل فَسبِندِر بازیگر آلمانی الاصل ایرلندی که مدت ها است با مک کویین همکاری دارد و ستاره انگلیسی در حال اوج گیری بِنِدیکت کامبِربَچ (که او را در دیگر فیلم این هفته،The Fifth Estate”/رکن پنجم” در نقش جولین آسانژ دیدیم) بر عهده دارند.شاید دلیلش این باشد که ما آمریکایی ها از هر نژادی هنوز برای رویارویی با این بخش تیره از تاریخمان آمادگی نداریم یا ترجیح می دهیم به دیدگاهی کارتونی از این موضوع مانند آن چه در ” Django Unchained/جانگوی رها از بند” تارانتینو دیدیم بسنده کنیم.(باید به این نکته هم اشاره کنم که ” Django Unchained/جانگوی رها از بند” در میان داستان وسترن اسپاگتی انتقام گونه خود چشمه هایی عمیق از این موضوع را هم نشان می داد اما در کل هدفش نشان دادن برده داری برای افزودن بر خشونت فیلم بود که خود بیننده را از درک این موضوع دورتر می کرد)

    این مطلب را هم ببینید  نقد روانشناسی فیلم تلقین + تماشای آنلاین

    باید به این مسئله هم اشاره کنم که جان ریدلی،فیلم نامه نویس “12 Years A Slave/دوازده سال بردگی”،نویسنده با تجربه آثار تلویزیونی و داستان نویس جنایی،یک آمریکایی آفریقایی تبار از میلواکی است و مهم تر از این،منبعی که او استفاده کرده یکی از مهم ترین روایت های برده داری قرن نوزدهم آمریکا است.سالامن نورثاپ،که نقش او را اجیوفور در فیلم با قدرت درونی زیاد اما خفته و آرام بازی کرده،شخصیتی واقعی بوده که سفر حماسی او به بردگی و بازگشتش،او را در سال های منتهی به جنگ داخلی آمریکا معروف کرد.اگر چه بعد از گذشت این همه سال تایید صحت جزئیات فیلم تقریبا غیر ممکن است اما در مورد صحت وقایع اصلی داستان هیچ شکی وجود ندارد.داستان را روزنامه نیویورک تایمز در سال 1853 پوشش داده و بعد از آن هم چند تاریخ دان روی آن کار کرده اند.

    نورثاپ یک شهروند رنگین پوست است که آزاد زاده شده،او یک کارگر و هم چنین نوازنده ای پاره وقت است که به همراه همسر و دو فرزندش در ساراتوگا اسپرینگزِ نیویورک زندگی می کند.در سال 1841 دو مرد سفید پوست او را ابتدا به نیویورک و سپس به واشنگتن دعوت می کنند تا در سیرک آن ها به نوازندگی بپردازد.پایتخت آمریکا در آن زمان برای سیاه پوستان آزاد مکانی خطرناک به حساب می آمده است.شکارچیان برده ای که به تعقیب بردگان فراری می پرداختند و بعد از دستگیری،آن ها را به بازارهای فروش برده یا مزارع ایالت های جنوبی می بردند،از دزدیدن سیاه پوستان آزاد هم مضایقه نمی کردند و این دقیقا همان اتفاقی است که برای سالامن نورثاپ می افتد.با این که تصورش مشکل است اما این دقیقا کاری بوده که صاحبان سیرک از ابتدا قصد انجامش را داشته اند.آن ها او را مست کرده و احتمالا دارویی هم به خوردش می دهند و سپس او را به تاجر برده ای به نام جیمز برچ (کریستوفر بری)،با تظاهر به این که او برده ای فراری از جورجیا است،می فروشند.

     

     

    تا این قسمت فیلم مک کویین سر راست است ولی از همان لحظه که پی می بریم او در یک زندان بردگان در نزدیکی واشنگتن زندانی شده،فیلم لحنی کابوس گونه و هولناک به خود می گیرد.این داستان پدیده ای آن چنان آلوده و کثیف است که دست هایش می توانند تا محل زندگی خانواده نورثاپ در آن آرامش طبقه متوسط شمال ایالت نیویورک،جایی که همسایگان سفید پوست با احترامی مبالغه آمیز با آن ها برخورد می کنند هم برسد.برده داری هر آن چه که لمس می کرد را به فساد می کشید،سیاه و سفید،کوچک و بزرگ،از زندگی ساده در روستا گرفته تا خیابان های پایتخت،و اگر چه برده داری پدیده ای است که در طول تاریخ در بسیاری جوامع به اشکال گوناگون وجود داشته اما شکوفایی کامل و بد شگون آن را باید در آمریکای قرن نوزدهم جستجو کرد.در جامعه ای که داعیه الوهیت داشت و خود را وارث آزادی جهانی و برابری می دانست.

    جیمز برچ تصمیم می گیرد کاری کند که نورثاپ دست از اصرار بر این که نه یک برده فراری بلکه مردی آزاد از ایالت نیویورک است بردارد.اما ضرب و شتمی که نورثاپ در این زندان تحمل می کند و هدف از آن وفق دادن او با شرایط جدید است بدترین چیزی نیست که در انتظار او است.او پنبه می چیند،نی شکرها را قطع می کند،او خسته و افسرده می شود و تظاهر می کند خواندن و نوشتن بلد نیست،او مرد سفید پوست بی سواد و بی کفایت را ارباب صدا می زند و از اعدامی بدون محاکمه جان سالم به در می برد در حالی که شاهد مرگ بقیه بردگان اعدام شده است.اگر چه تمام این وقایع دردناک هستند اما مک کویین و ریدلی (بر خلاف تارانتینو) ذره ای پا را فراتر از وقایع حقیقی و سناریوهای امکان پذیر نمی گذارند.فیلم داستان مقاومت و پایداری در برابر شرایط دهشتناک و غیر انسانی است نه داستانی مازوخیستیک یا موعظه گرانه.

    این مطلب را هم ببینید  نقد روانشناسی فیلم گلن گری گلن راس + تماشای آنلاین

    فیلم سفید پوستان ایالت های جنوبی در فضای پیش از جنگ داخلی-و حتی اقلیت سفید پوستانی که برده دار بودند-را بیش از حد سادیست یا شرور نشان نمی دهد.این در راستای پیام فیلم،این که برده داری هر چیز و هر کس را منحرف می کند نیست و شاید عکس آن هم باشد.مثلا کامبِربَچ که نقش مزرعه داری به نام فورد و اولین ارباب جنوبی سالامن را بازی می کند،خود را فردی روشن فکر و مترقی می داند.او که بردگانش را کتک نمی زند و حتی آن ها را تشویق می کند تا تلاش کنند به اهداف شخصیشان برسند،با دیدن سالامن (یا پِلَت،نام بردگی او) فورا متوجه استعدادهای او می شود.اما تصویری که فورد از خودش در ذهن دارد یک دروغ است و علی رغم برتری مادی مشخص،او به اندازه سالامن انسانی در بند است.نزدیکی انسانی ای که این دو نسبت به هم حس می کنند-و سالامن نسبت به آن خیلی مشتاق است که قابل درک هم هست-در قالب شرایط اجتماعی موجود که یکی از آن ها را ارباب و دیگری را برده کرده نمی گنجد.

    تست های شغلی

    زمانی به قلب تاریک فیلم می رسیم که سالامن به مزرعه داری به نام اِپس (فَسبِندِر) فروخته می شود که مزرعه را با انجیل در یک دست و شلاق در دست دیگر اداره می کند و مفهوم و منطق برده داری را با جان و دل پذیرفته است.او مرا به یاد آدم های اشرافی ایتالیایی در تمثیل دهشتناک پیر پائولو پازولینی از فاشیزم در فیلم “Salò,Or The 120 Days Of Sodom/سالو یا 120 روز از سادم” انداخت و متعجب هم نمی شوم اگر بدانم قصد و نیت مک کویین دقیقا همین بوده است.فَسبِندِر اجرایی بی رحمانه،مبالغه آمیز ولی در عین حال قابل باور در نقش این اَبَر مرد نیچه ای انجام می دهد که پول،قدرت،شهوت و شراب تمام اخلاقیات را از او گرفته است.اگر چه قصدم به هیچ وجه هم دردی با این شخصیت هیولا گونه نیست اما دیدن او مرا به یاد این حرف (اگر چه نژاد پرستانه) رابرت ای.لی انداخت که در نظر او برده داری در نهایت به سفید پوستان بیش تر از سیاه پوستان آسیب زده است.سالامن اگر چه تحقیر و پست شده (و حتی مجبور شده ظلم های غیر قابل شرحی انجام دهد) اما حداقل کمی شرافت انسانی و امید به آینده بهتر در وجودش باقی مانده است.این اِپس است که برده داری او را تا حد یک حیوان پایین آورده است.

    اگر چه نقش های اصلی در فیلم مرد هستند اما وجود لوپیتا نیانگو در نقش پَتسی در آن حیاتی است،ستاره مزرعه پنبه اِپس که بارها قربانی خشونت و تجاوز او شده اما هرگز در هم نشکسته است.اِپس مشخصا به روش گمراهانه خودش پَتسی را دوست دارد حداقل بیش تر از همسرش (با بازی خوب سارا پالسن)،شخصیتی تاریک و مبهم که اشتیاقی آلوده به دیوانگی و سادیسم در وجودش موج می زند.برداشت من از شرایط موجود این است که او بدش نمی آید کاری که شوهرش با پَتسی می کند را با سالامن انجام دهد اما چنین انتخابی برای زنان مزرعه داران بزرگ که در پیله زندگی آرام و راحت اسیر بوده اند در دسترس نبوده است.سالامن در نهایت توسط برد پیت که یک شرکت چوب بری در کانادا دارد از بردگی آزاد می شود.(عنوان فیلم به گمانم فاش کننده داستان هم هست) اما “12 Years A Slave/دوازده سال بردگی” در کنار پایان خوش صامت خود هیچ تخلیه احساساتی به شیوه هالیوودی ارائه نمی دهد،زیرا ما هنوز از نفرین برده داری رها نشده ایم.نگاه به ریشه های ماجرا برای ما تازه آغاز کار است.

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    از مجموع ۱ رای

    نوشته های مشابه

    اشتراک در
    اطلاع از
    guest
    0 نظرات
    قدیمی‌ترین
    تازه‌ترین بیشترین رأی
    بازخورد (Feedback) های اینلاین
    مشاهده همه دیدگاه ها
    دکمه بازگشت به بالا
    0
    افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x