معرفی کتاب چهار اصل اجرای استراتژی
کتاب چهار اصل اجرای استراتژی با این که مدلی جامع و اصولی بنیادین را منعکس میکند، سادگی و رسایی خود را حفظ کرده و میتواند منبعی مناسب برای اجرای استراتژیهای سازمانی و شخصی باشد.
این روزها اهمیت اجرای استراتژی بیش از پیش شده است و علم استراتژی هم تلاش زیادی در توسعه مدلها، ابزارها و نظریههای مرتبط با این حوزه دارد. حتی برخی اعتقاد دارند که اجرا ضرورت بیشتری از تدوین استراتژی دارد.
با این حال، هنوز هم فاصله بین ادبیات اجرا و تدوین استراتژی قابل مقایسه نیست و شاید بتوان ادعا کرد که بیش از ۹۵ درصد ادبیات این حوزه به تدوین استراتژی و موضوعات مجاور آن پرداخته است.
برای دریافت خلاصه صوتی کتاب چهار اصل اجرای استراتژی و ده ها کتابی که هر فرد باید در زندگی خود خوانده باشد، فقط کافیست پکیج 180 خلاصه کتاب کسب و کار رابینیا را تهیه کنید.
نویسندگان این کتاب عدم وضوح و شفافیت اهداف و عدم تعهد، مسئولیتپذیری و پاسخگویی در قبال آنها را مهمترین دلایل عدم موفقیت تلاشهای اجرای استراتژی میداند. آنها یکی دیگر از مشکلات را درگیر شدن سازمانها و افراد در کارهای روزانه یا به قول آنها گردباد میدانند.
اولین اصلی که نویسندگان به آن پرداختهاند، تعریف اهداف مطلقاً مهم یا Wildly Important Goals است. آنها تأکید میکنند که وقتی تعداد هدفهایتان را زیاد میکنید، شانس دستیابی به آنها را کاهش میدهید و در واقع میتوان گفت داشتن هدفهای متعدد، با نداشتن هدف چندان تفاوتی ندارد.
بنابراین از نظر نویسندگان کتاب چهار اصلی اجرای استراتژی، شما بعد از تدوین استراتژی، نهایتاً باید روی یک یا دو هدف کلیدی (WIG) تمرکز کنید و تمام سازمان خود را به شکلی بسیج کنید که در راستای تحقق آن اهداف قرار بگیرند.
آنها معتقدند که با این کار، به عنوان یک مدیر در گردباد فعالیتهای روزانه غرق نمیشوید و اقدامهای مهم (Important) در سایهی اقدامهای فوری (Urgent) گم نمیشوند.
دومین اصلی که در کتاب به آن پرداخته شده، انتخاب شاخصهای پیشرو به جای شاخصهای تأخیری (Leading Indicators vs Lagging Indicators) است. احتمالاً به خاطر دارید که ما تفاوت این دو نوع شاخص را در درس سیستمهای کنترل مدیریت بیان کردهایم (تفاوت شاخصهای پیشرو و تأخیری).
بسیاری از مدیران برنامهی استراتژیک خود را روی شاخصهای تأخیری میبندند (مثلاً فروش یا رشد سالانه یا حجم تولید). ایراد شاخصهای تأخیری در این است که وقتی متوجه میشویم این شاخصها محقق نشدهاند، دیگر کاری از دستمان برنمیآید و باید شکست خوردن برنامه را بپذیریم. این در حالی است که شاخصهای پیشرو، معمولاً فرصت اصلاح را به ما میدهند و ما را غافلگیر نمیکنند.
سومین اصلی که در کتاب مورد اشاره قرار گرفته، طراحی و تعریف کارت امتیازدهی است. به این معنا که تکتک بخشهای سازمان باید بدانند که تا چه حد توانستهاند شاخصهای انتخابشده را به اهداف تعیینشده نزدیک کنند. کارت امتیازدهی باید به صورت پیوسته و در تمام طول سال، قابل مشاهده و بررسی باشد و همه با دیدن آن، انرژی و انگیزه بگیرند و یا در صورت دور افتادن از اهداف، تلاشهای خود را افزایش دهند.
آخرین اصل مطرح شده در کتاب، پاسخگویی (Accountability) است. به این معنا که باید مشخص باشد در هر قلمرو و برای هر شاخص، چه کسانی مسئولند و باید پاسخگو باشند و این پاسخگویی به صورت آبشاری به تمام لایههای سازمان تسری پیدا کند.
یعنی مثلاً مدیر فروش بداند که باید نسبت به چه شاخصهایی پاسخگو باشد و از سوی دیگر، خودش هم بتواند در لایههای پایینتر واحد خود، افراد را نسبت به سهمی که در تحقق شاخصها دارند، پاسخگو کند.
تمام کتاب چهار اصل اجرای استراتژی در همین چهار نکته خلاصه میشود. اما ویژگی کتاب، مثالهای فراوان و توضیحات و حاشیههایی است که در کنار هر یک از این نکات مطرح میکند و باعث میشود که این چهار اصل کاملاً برای مدیران جا بیفتد و شفاف شود.
کتاب چهار اصل اجرای استراتژی برای چه افرادی مناسب است؟
این کتاب مشخصاً برای مدیران و کسانی که مسئول اجرای استراتژی هستند نوشته شده است. بنابراین اگر در جایگاهی نیستید که اجرای استراتژی بر عهدهی شما باشد، احتمالاً کتاب برایتان جذاب نخواهد بود.
البته دو اصل اول کتاب (تعریف یک یا دو هدف کلیدی / انتخاب شاخصهای پیشرو) میتواند در لایهی کارشناسی هم مفید باشد. چون بسیاری از هدفگذاریهای نادرستی که در سطح مدیریت انجام میشوند، ابتدا در لایهی کارشناسی تعریف و توجیه شدهاند.
اگر کارشناسان یک مجموعه به خوبی با این اصول آشنا باشند، «ممکن است» بتوانند با مدیران خود چانهزنی بهتری انجام داده و آنها را قانع کنند که اهداف و انتظارات خود را اصلاح کرده و تغییر دهند.
نویسندگان این کتاب یعنی کریس مکچزنی (Chris McChesney)، شان کاوی (Sean Covey) و جیم هالینگ (Jim Huling) هستند.